حسام ســرا
| ||
چند سالی است که عادل فردوسی پور برنامه پر بیننده وجذاب 90 را تهیه وبه ببنندگان عرضه می کند . می گویند این برنامه کپی برداری از برنامه های اروپایی است ، اشکالی ندارد هر تقلیدی الزاما" بد نیست ،اما اندر بیان خوبی های 90 می توان به چند نکته اساسی اشاره کرد: n این برنامه سعی دارد رویدادهای یک فعالیت فرهنگی _ اجتماعی(ورزش) را از زوایای گوناگون واز نگاه افراد مختلف به نقد بکشد ونقد مقوله ای عقلانی وضروری اما فراموش شده درجامعه ماست . n 90 غیر مستقیم به کنترل رفتار اجتماعی افراد جامعه ما ویا دست کم بخشی ازآنان انجامیده است ممکن است بگویید چگونه ؟ خب وقتی بازیکن در زمین مسابقه ، تماشاگر در جایگاه تماشاگران ، مامور انتظامی در پست وظیفه اش ، داور درجایگاه قضاوت ، مربی در کنار زمین ،عکاس وفیلمبردار و پزشک و مسئول تدارکات و...درجایگاهی که قرار گرفته اند می بینند که رفتارشان زیر ذره بین 90 قرار دارد وممکن است همان شب یا چند شب بعد کارها وحرف هایشان را به بینندگان وشنوندگان عرضه کنند خود به خود رفتار وکردارشان راکنترل می کنند واین از دهها نفر نیروی انتظامی مسلح به سلاح سرد وگرم اثرگذار تر است ،نیست؟ n صراحت بیان و رو در رو کردن طرفین مجادله یکی دیگر از امتیازات برنامه 90 است اغلب موارد یک طرفه به قاضی نمی رود، ضمن آن که رفتار احترام آمیز مجری وکوتاه نیامدن از مواضع ، قابل توجه وتامل است . موانع نقد درجامعه ما: n ساختار ذهنی ما ایرانیان که ورود به بعضی حریم ها را (منظورم حریم خصوصی افراد نیست ) بر نمی تابد . n روحیه مدارا وتحمّل شرایط به هر قیمتی، که فرهنگ ما نقد را خلاف این مسئله قلمداد می کند . n نظام پدر سالار ، مادر سالار وهر سالار دیگری که یک نفر مجموعه زیر دستش را عمودی نگاه می کند ودیگران را زیردست وهیچ کاره می پندارد. n نبود آموزش لازم و.کافی برای نقد عالمانه وروشنی بخش که کمبود آن درخانواده ، مدرسه ،مسجد ، رادیو وتلویزیون و.. به شدت احساس می شود . n ساختار زبانی وادبی ما که ورود به مقوله نقد رادشوار می کند (زبان فارسی باهمه شیرینی وشیوایی آغشته به مدح وستایش است وادبیات کهن ماچنان سنگین است که ورود به عرصه نقدشخصیت های ادبی راگناهی نابخشودنی می شمارد .) n ................................................(شما تکمیل کنید ) n بدون اغراق جای برنامه 90 در بسیاری از امور فرهنگی ، سیاسی ، دینی ، اقتصادی و... ما خالی است ، باید فضایی فراهم گردد که بشود وبتوان روحیه نقادی را درجامعه گسترش داد ودر این عرصه نقش دستگاههای فرهنگ ساز و بستر ساز ( می دانید کدام دستگاهها را می گویم ؟) بیش از دیگران است . قبول داریدکه؟ نباید ناامید بود،ازخود شروع کنیم ورفتارمان راهر روزه وارسی نماییم تاپس از نقد خویش ،به نقد سایرپدیده ها( ازجمله نقدکتاب) نیزبپردازیم . من ناامیدنیستم......شما چطور؟ خوش به حال فوتبال!! [ سه شنبه 86/11/9 ] [ 7:8 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
اشاره: درست یکسال پیش در چنین روزی «حسام سرا » متولد شد( تولدش مبارک!) واکنون یک سال از آن واقعه می گذرد . پیش از این، با اطلاعیه ای خاموشی افراد را مبنی بر افول زنگی شان اعلام می کردند ولی اکنون این روشنایی وبلاگ است که یکساله می شود .یک مزاحم یکساله به دنیای مجازی افزوده شد :
اپیزود اول : اولین بار که درکلاس آموزش کامپیوتر ( هنوز رایانه نشده بود ) شرکت کردم آموزش«داس»را یاد گرفتم وچقدر از این دستگاه پیچیده وبه درد نخور بدم آمد ، کلاس فشرده بود ،مطالب انبوه و ناچار، یادگیری اندک . اپیزود دوم: سالها گذشت وزمانی که دوستانم از اینترنت تعریف می کردند چیزی موهوم درذهنم نقش می بست که نه واقعی بودونه خیالی،مرز واقیت وخیال ! ....وبالاخره با اینترنت آشنا شدم حتی قبل از آشنایی با ویندوز !. هنوز رایانه ( حالا دیگر فرهنگستان یادش آمده بود دستگاهی به این نام باید وجود خارجی داشته باشد ونمی شود انکارش کرد ) نخریده بودم اما گاهی درمحیط کاری وبیرون آن به اصطلاح آن روزها « به اینترنت وصل می شدم » وبدون دنبال کردن هدفی دراین دنیای مجازی سیر می کردم. اپیزود سوم: درست دریکی از روزهای آذرماه 1385،هنگام پرسه زدن دردنیای نت ، اسم خودم را درگوگل تایپ کردم، کلید جستجو را فشردم ومنتظر ماندم تا چه پیش می آید ، دروبلاگی درباره کتابی که نوشته بودم نقدی آمده بود ومثل هر نقد دیگری از نگاهی متفاوت، موضوعی را به چالش فراخوانده بود ، برای نویسنده وبلاگ ــ که برایم ناشناس بود اما اسمش را شنیده بودم ـ ای میلی ارسال کردم ، ابتدا درباره کتاب وآنچه این دوست نادیده نگاشته بود وبعد درباره آشنایی با او . ساعتی بعد جوابی را دریافت کردم که همراه با نشانی وتلفنی برایم فرستاده بود . از طریق دوستی که با او هم آشنایی داشت زمینه دیدار ما فراهم آمد ودر یکی از روزهای ابتدایی زمستان سال 85هر دو دوست را در منزل خودمان ملاقات کردم. از کتاب حرفی نبود فقط از اینترنت بود ودنیای مجازی .آنجا بود که تشویق شدم وبلاگ داشته باشم ، از منتقدی که او رادوست خطاب کردم درخواست کردم تا کمکم کند و وبلاگی را راه بیندازم واو نیز به آسانی پذیرفت . «مسعود» دنیایی از تجربه اینترنتی بود وبه حق پیشگام وبلاگ نویسی درمنطقه ما، البته با تواضعی که کمتر درکسی دیده ام . اپیزود چهارم : یکی دوبار در میهن بلاگ وپرشین ، وبلاگی را ایجاد کردم ولی هیچگاه مطلبی در آنها ننوشتم . مسعود « پارسی بلاگ » را به دلیل امکانات فوق العاده اش به من معرفی کرد وباهم نخستین بار درهمین فضا وبلاگ «حسام سرا » را ایجاد کردیم ومن به دنیای پر رمز وراز بلاگر ها گام نهادم ، درست درشامگاه 2/11/1385. بعدها مسعود ،نظرش رادرباره حسام سرا اینگونه نوشت ودرسالگرد یکسالگی اش اینگونه سرود. اپیزود پنجم : در این مدت که اکنون یک سال می شود تجربیات زیادی اندوخته ام ؛ دریکی از پست های قبلی گفته بودم که یکی از ویژگی های دنیای اینترنت آن است که روند آموزش را وارونه کرده است وبزرگترها بسیاری از چیزها را دراین دنیای غیر واقعی از کوچکترها یاد می گیرند ، اصلا"در این فضا سن وسال مطرح نیست. اینجا فضای مناسبی است برای یادگیری از هرنوعش ، مجاز وغیر مجاز ، اخلاقی وغیر اخلاقی ، تا چه کسی باشی و به دنبال کدام گمشده ای بگردی . آدم ها مجازی اند و اگر بخواهی همه ی آنها را واقعی بدانی وبا آنها رابطه ای فراتر از اندیشه ها برقرار کنی شاید ضرری ببینی که از نظر روانی باید سالها بگذرد تابتوانی جبرانش کنی وشاید دیگر دیر شده باشد . این را اینترنت وسرنوشت دوستانی که گرفتارمسائلی خود خواسته یا ناخودآگاه شدند به من آموخته است وچه تجربه تلخ و ارزشمندی . می گویند : وبلاگ نویس می نویسد بی آن که بخواهد نوشته هایش را بخوانند ولی سایت برای مخاطبانش می نویسد تا نیاز آنان رابرآورده کند . حال اگر دوستانی از سر لطف نوشته های وبلاگی رامی خوانند وبزرگواری می کنند ونظری می دهند بلاگر آن وبلاگ را مورد نوازش قرار می دهند وگرنه وبلاگ جایی برای بیان « دلنوشته » هاست وچه جایی از این بهتر که بدون مانع و رادعی می توانی حرفت رابزنی و کسانی ازهر جای این کره خاکی نوشته ات رابخوانند وگاهی نظری هم بدهند حتی اگر دشنامی باشد . اپیزود ششم : در یکسال گذشته بیش ازیکصدنوشته را در«حسام سرا» جهانی کرده ام وبا بسیاری ازافراد باسلیقه های مختلف آشنا شده ام : افرادی که جز مذهب به چیز دیگری نمی اندیشند ، کسانی که به اندیشه های سکولار نزدیکند ، دوستانی که نوشته هایی درباره عشق ودوستی دارند ،افرادی که دلنوشته هایشان را از هر منظری می نویسند واشخاصی که به دنیای سیاست فکر می کنند و می خواهند دادِ خود وجامعه را با این مطالب بازپس گیرند و قصد روشنگری دارند . من امّا دوست تر می دارم نوشته های خودم را دراین وبلاگ جهانی کنم و بامطالعه مطالب دیگران، بیشتر بیاموزم وچه لذتی بالاتراز شوق یادگرفتن وکشف مجهولی فکری تاکنون سراغ دارید ؟ دراینجا لازم می دانم دوستانی را که دریکسال گذشته همواره از آنان آموخته ام واز این رو برایشان احترامی ویژه قائلم معرفی کنم اما این کار آسانی نیست چراکه باید همه افراد لینکستانم را نام ببرم ولی نمی شود از توانمندی قلم کسانی که هر روز به شوق خواندن مطالبشان کانکت می شوم وبا این سرعت افتضاح اینترنت منتظر می مانم تا صفحه ای گشوده شود یادی نکنم : تاثیر نگارش کلمه های بی قرار و دیرزمانی است که هم صحبت باخاکم من آدمی را به حسادت تحریک می کند وچه حسادت شیرینی ! دردنیای آموزش : نوشته های یک ناظم ، مدرسه راهنمایی ام البنین ، ماه مهر دردنیای زنان ونگرانی هایشان:نمی توان از شیوایی قلم« خانم ناظم» ومنصوره که «دیر زمانی است هم صحبت با خاک» شده و«ستاره» که جادوی قلمش افسون کننده است، زن بودن ممنوع ، تلاش معکوس ، هبوط درکویر ، حتما" بخوانید و نیلوفر آبی چیزی نگفت . دردنیای سیاست ونگاه نافذ اجتماعی، نوشته های« اتوپیا» کوتاه ودلنشینند و«جمهوریت» با نگاهی متفاوت می نویسد ، «آهستان» نیز در این وادی نوآوری دارد . کلبه احزان ، زئوس ، رمز موفقیت ،بسیار سفر بایدتاپخته شود خامی ،ترجمه های آزاد ، درباغ ، ،یادتو ،نگارمن،سپهر، نغمه هنر، دیگر وبلاگ های دوست داشتنی من در این یکساله بودند که از همه آنها آموخته ام واز این رو شادمانیم را با سپاس از همه ی ایشان باآنان تقسیم می کنم ،دیدگاهم را درباره این دوستان قبلا" چنین نگاشته ام . کسانی بودند که وبلاگی نداشتند ولی حضورشان همواره گرمی بخش من بود ونظراتشان مشوقم برای ادامه دادن ، دستان پر مهرشان را به گرمی می فشارم وبرایشان سعادت آرزو دارم همچنین برای دارندگان وبلاگ حتی اگر به حسام سرا نیایند ونظری هم ندهند وبلاگ یکی از آرزوهای بشر برای بیان افکارش بود شاید به آرزوی خود رسیده باشد،شاید ....... [ دوشنبه 86/11/1 ] [ 12:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
مشهور است که حرکت امام حسین (ع) و عدم بیعت او با حاکمیّت را یک «انقلاب» علیه حکومت باطل میدانند و شجاعت و مظلومیّت او را در مقاومت برای تشکیل دولت حق میستایند؛ امّا چنین تحلیلی از عاشورا جامع و واقع بنیانه نیست. [ جمعه 86/10/21 ] [ 12:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
«اگر یک سال و دو سال پیش برای ارزیابی توانمندی و نحوه مدیریت ضرغامی کمی زود مینمود، اکنون درست زمانی است که میشود عملکرد او را در هدایت صدا و سیما به مسیری که در آن در افتاده است واکاوی کرد. معمولا دولتها نیز این گونهاند تا مادامی که محصول خودشان برنیامده است، علاقهمند هستند کاستیهای برجوشیده را به دولت قبلی منتسب کنند و اگر توفیقی هست نقش دولت قبلی را در آن ناچیز بشمرند. این رویه نامبارک سالهاست که بین مسؤولان ما دست به دست میشود. مخصوصا در حوزه استانداران! اگر لاریجانی، رمضان را ماه شادمانی میدانست و این شادمانی روحی را در برنامههای جشن رمضان به ورطه لودگی حتی کشانید، ضرغامی نیز از آن سوی بام افتاد و بی دلیل بر سر زنان ودختران بازیگر چادر و مقنعه و پیشانی بند کشید و حتی از یک تار موی آنان صیانت کرد، شاید بگوییم هم کار لاریجانی درست بوده و هم کار ضرغامی، که میگویم بله ظاهر امر همین است که هر دوی این بزرگواران در تشخیص خود به راه درستی در افتادهاند. اما فقط در محدوده تشخیص و فکر و تئوری! به محض تبدیل این فکر و تئوری به تصویر و صداست که کاستیها و کارنابلدیها بر میجوشد و رخ مینماید». نخستین مشکل اساسی و محوری برنامه رادیو که مشکل شبکهها و برنامههای تلویزیونی نیز است، دولتی بودن این شبکههاست که یعنی مجبورند طبق عرف نه چندان پسندیده، اما متداول حوزههای حکومتی از پشت واژه «محترم» به مدیران و دستگاههای دولتی نگاه کنند. شما در مقام یک ارباب رجوع یا یک شاکی، وقتی مدیر مخاطب خود را محترم دانستی خود به خود یک قدم در اعاده حق خود عقب نشستهای یا به زعم خود یک قدم به هدف مطلوب و معهود خود نزدیک شدهای! امروز کاربرد واژههای ترکیبی که یک سرش متغیری همچون مدیر و دستگاه و نهاد و سر دیگرش عصاره ثابت محترم است بسیار حتمی و بدیهی و برگشت ناپذیر شده است. عباراتی چون مدیر محترم، دولت محترم، مجلس محترم و عباراتی از این دست اساسا در ادبیات نوشتاری ما خانه کرده و غیر از آن نیز باورپذیر و تحمل نشدنی نیست.عبارت: جناب آقای دکتراحمدی نژاد ـ ریاست جمهوری اسلامی ایران و یا جناب آقای دکتر حداد عادل ریاست مجلس شورای اسلامی ـ چقدر صمیمی و راحت است و این مسؤولان را دردسترس قرار میدهد تا این که بخواهیم در یک نامه رسمی و بین بخشی افراد را به واژههای غلیظ بیالاییم و آنان را ازدسترس دور کنیم. مذهب در تلویزیون مذهبی که تلویزیون و به مناسبت های مختلف پخش می کند، متاسفانه یک مذهب جا مانده در تاریخ است. مذهبی است که امکان ارتباط با سایر نحله های فکری را از خود سلب کرده و یک جانبه بر سر مخاطب بارانده می شود. مذهبی فرسوده و خسته و از رمق افتاده. در این مذهب، از انعطاف ها و پیچش های ظریف فقهی و تطابق آن با ظرفیت های روز یا بهتر بگویم: نشاطی که ذاتی مذهب است، خبری نیست. مردم از بارش مذهب ، حظ می برند. و در آن تن و ذهن نمی شویند. از دور که یک مناسبت محزون مذهبی فرا می رسد، هم مدیران صدا و سیما و هم مردم هر دو عزا می گیرند. مدیران صدا و سیما در این هول و هراس که چگونه از این وانفسا جان سالم به در ببرند، و مردم از این روی که چگونه آن روز رسانه ضرغامی به سر می رسد. مذهب ضرغامی بر شاکله سیما تزریق می شود، و حال آن که، مذهب، یک شاهراه است تا مردمان از آن بهره ببرند و به مقصد برسند. مذهب ضرغامی، بیش از آن که آغوش بگشاید، درها را می بندد. آزار دهنده ترین جلوه مذهب ضرغامی، آنجاست که قرار است مستقیما یک گزارش ورزشی خارجی و بین المللی پخش شود. ضرغامی اگر می دانست حذف پی در پی صحنه ها، چه خراش به جان مردم می اندازد، و همزمان اگر از وزن نفرت مردمان نیز خبر داشت، چه بسا ترجیح می داد مثل بسیاری از موارد مشابه، از خیر پخش مستقیم آن مسابقات صرفنظر کند و گلچین آن را با کمی تاخیر تحویل مردم دهد. خاطره اول :از من خواسته شده خاطره ای از دوران مدرسه بنویسم . به نظرم مدرسه هر لحظه اش خاطره است حتی اگر آنها راننویسی ویا قدرت نوشتنش رانداشته باشی . دوران راهنمایی من همراه با شیطنت های خاص خود بود والبته چون می کوشیدم درس بخوانم شیطنتم با آن تلاش مورد اغماض قرار می گرفت . سال سوم راهنمایی روزی از روزهای پاییز دبیر انشایمان از ماخواست تادفترهای مان را روی میز بگذاریم تا مشاهده کرده وامضانماید ناگاه متوجه شدم که دفترم نیست . وقتی به من رسید به چشمانم خیره شد وپرسید : دفترت کو ؟ گفتم : نوشته ام یادم رفته بیاورم . باخونسردی ولی فاطعیت تمام گفت: می تونی بری بیاریش؟ گفتم بله آقا! با اجازه معلم از کلاس خارج شدم ، دوچرخه ام رابرداشتم وبی هیچ مقصدی به راه افتادم ، خیابانها را طی کردم وبعد از گذشت نیم ساعت به کلاس برگشتم ، در زدم ووارد کلاس شدم اما از دفتر انشا خبری نبود .معلم ما که انگار ارشمیدس وار کشف بزرگی کرده بود با اطمینان گفت : همان موقع که به چشمانت نگاه کردم فهمیدم قصه چیست آخه دروغ گوی خوبی نیستی و... گوشم راکشید وجایتان سبز...... اومرا آموخت که راستی را هر زمان ارزشی بیش از ناراستی است . خاطره دوم : بسیار باهوش وزیرک بود . همان سال سوم راهنمایی . پهلوی من می نشست وشیطنت های خاص خودش راداشت یادم هست پنجشنبه بود که مثل هر روز سر صبحگاه نبود بعد هم جایش درکنارم خالی ؛ وقتی دبیر جغرافیا به کلاس آمد اسمش راخواند تا برای پاسخ دادن به سئوالات درس کنار تابلو برود ولی ... یک هفته گذشت پنجشنبه آینده دبیر دربدو ورود اسم دوستم راخواند ولی او اصلا برای جواب دادن به پرسش ها آمادگی نداشت . معلم پرسید : هفته گذشته کجابودی ؟ گفت: آقا، بابامون کار داشت ایستادیم کمکش کنیم !! پاسخ معلم شنیدنی بود :« ازاین به بعد هروقت کارداشتی پدرت رابیار به جای خودت بعد برو کمکش ! تو هروقت بیکاری مدرسه می یای؟ والبته نوازشی که امروز اسمش راتنبیه می گذارند وآن موقع چندان نامطلوب نبود !!» بُهت بچه ها از این منطق واستدلال بال بال می زد ولی تیری بود که از کمان رها شده بود . آن سال گذشت .من ودوستم هر دو قبول شدیم .من برای ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم ودوستم به جبهه.چندی بعد درعملیات خیبر دراسفند 1362 دردفاع از مرز وبوم این سرزمین شهادت را درآغوش کشید وبرای همیشه ماندگار شد . یاد شهید اکبر اسماعیلی گرامی باد. دوستان قدیمم هریک سرنوشتی پیداکرده اند وبرخی نیز روی درنقاب خاک کشیده اند . الآن به یاد ضرب المثلی افتادم که می گوید : ای کاش جوانان می دانستند وپیران می توانستند . شاید دانش آموزان ندانند که روزی همین شیطنت ها وسخت گیری های مدرسه خاطراتی شیرین تر از عسل رابرایشان رقم بزند ، نمی دانم از دوست خوبم بهار که باعث شدند یادی از این همکلاسی قدیمم نمایم متشکرم. به بهانه آغاز سال تحصیلی ـــ پیشرفت ما به مثابه یک ملت هرگز سریع تر از پیشرفت ما درامر آموزش نیست . جان . اف .کندی ـــ یک حکومت مردمی بدون یک نظام آموزشی صحیح وفراگیر ، مقدمه یک داستان غم انگیز است . جیمز مدیسون ـــ می توان ذهن فردی را به نحوی از میلیون ها اطلاعات گوناگون انباشت که او همچنان بیسواد باشد . آلک بورفه ـــ ذهن، ظرفی نیست که باید پُرشود بلکه آتشی است که باید افروخته شود پلوتارک دن دنیای عزیز! پسرم امروز به مدرسه می رود . این رویداد برای مدّتی برایش عجیب و تازه خواهد بود امیدوارم با او با ملایمت مدارا کنی تا بتواند خود را با شرایط جدید وفق دهد . تو می دانی که او تا به حال پادشاه لانه اش بوده است . فرمانروای حیات خلوت خانه . در آن به پرنده ها دانه می داده و توپ بازی می کرده است . من هم همیشه دم دستش بوده ام و زخم هایش را پانسمان و دلشکستگی های کودکانه اش را التیام بخشیده ام . ولی ... حالا وضع فرق کرده است . امروز صبح او از پله های جلوی خانه پائین رفت و برایم دست تکان داد و وارد عرصه ی بزرگی شد که احتمالاً برایش جنگ ها ، تراژدی ها و رنج های فراوانی را به همراه خواهد آورد: عرصه ی زندگی ! برای زندگی کردن در چنین اوضاع پر تلاطم ، پرهیاهو و اغلب بی رحم ، به ایمان و عشقی پایدار نیاز دارد . بنابر این ، ای دنیا ! آرزو می کنم دست کوچکش را بگیری و به او یادبدهی که با این همه رنج و مشکل، چگونه شادمانه روبه رو شود . ای دنیا ! به او یاد بده ،اما اگر می شود لطفا" کمی ملایم تر ! به او بیاموز که برای هر نبردی ، قهرمانانی وجود دارند و او یکی از آن هاست ! به او بگو در مقابل هر دشمنی که زندگی فراراه انسان قرار می دهد ، صدها دوست خوب هم وجود دارند . فقط کافی است آن ها را پیدا کنی . به او عظمت و شکوه «یاد گرفتن» را بیاموز . به او فرصت بده که معنای عمیق برکه ها و جنگل ها و کوه ها و ابر ها و راز نهفته در صدای پرندگان ، زندگی زنبوران عسل و راز نهفته در آسمان آبی ، آفتاب ، گل ها و چمنزارهای سرسبز و با طراوت را ببیند و بفهمد و درک کند . به او بیاموز که شکست خوردن ، بسیار افتخار آمیز تر از پیروزی های همراه با دسیسه و خُدعه است . به او بیاموز که به خود و آرای خود ، حتی هنگامی که همه ی دنیا معتقدند غلط هستند ، ایمان داشته باشد و پایداری کند . به او بیاموز که دانش و استدلال و تفکر خود را به بالاترین قیمت بفروشد ، اما هرگز بر سر روح و دل خود معامله نکند . به او بیاموز گوش هایش را بر شکایت ها ، ناله ها و نا امیدی ها ببندد و اگر ایمان دارد که حق با اوست ، مردانه بایستد و بجنگد . ای دنیا ! همه ی این ها را با ملایمت و مدارا به او بیاموز ،ولی هرگز او را نترسان . ای دنیا ! من یک مادرم و می دانم که خواهشم ، خواهش بزرگی است : ببین برایش چه می توانی بکنی . آخر او طفل معصومی بیش نیست! نوشته ی : پتی هنسن ترجمه ی : پروین قائمی از قدیم الایام صاحبان همه اصناف وحرفه ها، تشکیلاتی برای بهبود کار وپیشبرد اهداف خود داشتند، چنانکه مثلا" قهوه خانه ها ی قدیم پذیرای گروه های گوناگون بود ؛ امروزه هم هرکدام از شاغلین مشاغل وهنرها با تشکیل انجمن های غیر دولتی (N.G.O)ضمن ایجاد محیطی حرفه ای می کوشند تابا شناخت بیشتر درمسیر بهبود فعالیت حرفه ای گام بردارند براین اساس از همه وبلاگ نویسان شهرستان لنجان که درسایت های مختلف دارای وبلاگ هستند درخواست می شود بااعلام آمادگی دربخش نظرات خصوصی این پست درانجمن وبلاگ نویسان لنجان عضو شوند .خواهشمند است این مطلب رابه آگاهی دیگر دوستان وبلاگ نویس برسانید . [ شنبه 86/7/7 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
فرزاد حسنی نمونه ای ازاوضاع فرهنگی ماست ، باهمه شدت وضعف هایی که این مجری تلویزیونی دارد و دیگر مجریان بالا بلند سیما نیز ،تصمیم درباره عدم اجرای اودربرنامه کوله پشتی نشان از آن دارد که فرهنگ انتقادپذیری درایران زمین هنوز هم دوران طفولیت خودراسپری می کند وشاید ناچارشویم همانند سده های گذشته برای بیان انتقادمان داستان هایی را از زبان پرندگان ودرندگان وحیوانات دیگر نقل کنیم. اشتباه نکنید کسی با برخورد با اشرار واراذل مخالفتی ندارد بگیرید ودمار از روزگارشان بر آورید ولی دادگاهها را به خیابانها نکشانید اگر نظر بر گرفتن درس عبرت توسط مردم باشد همان اعدام در انظار مردمان کافی به نظر می رسد . نمی رسد؟راستی می گویند فرزاد حسنی خودش رفته تا استراحت کند یعنی بعد از چند برنامه ؟ نمی شد از اول کس دیگری بیاید تادرباره اش شایعه نسازند ؟ البته ببخشید اینها آفتابه نیستند وبه گردن کسی هم آویزان نکرده اند !! فقط یک شوخی است !! به نو بودن آفتابه ها دقت کنید . [ سه شنبه 86/5/16 ] [ 6:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
(حلقه) دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که درچهره او این همه تابش ورخشندگی است مرد حیران شد وگفت : حلقه خوشبختی است ، حلقه زندگی است همه گفتند :مبارک باشد دخترک گفت:دریغا که مرا باز درمعنی آن شک باشد سالها رفت وشبی زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر دید درنقش فروزنده او روزهایی که به امید وفای شوهر بر هدر رفته ،هدر زن پریشان شد ونالید که وای وای ، این حلقه که درچهره او باز هم تابش ورخشندگی است حلقه بردگی و بندگی است!! فروغ فرخزاد این شعر طرفدارانی دارد ومخالفانی نیز . نمی دانم چیزهایی که الان می خواهم بنویسم با شعر بالا تناسبی دارند یانه؟صحبت از ویژگی های زنان است ، درست دربعضی موارد نقطه مقابل مردان وگاهی نیز هردودریک ویژگی خاص مشترک . برای زنانی که زندگی آنان در رفت وروب وزند وزا خلاصه شده جذابیت های زندگی چیست؟ برای گروهی دیگر که «کار» همه زندگی آنها راپرکرده چه؟ زنانی که بدون داشتن حق انتخاب وبی هیچ علاقه ای پا به خانه شوهر گذاشته اند می توانند دل به چه چیزی خوش کنند ؟ روزگاری دلخوشی نیمی ازجامعه ما این بودکه مردی دوستی وعلاقه خودرا بااهدای اشیای گرانبها ـــ ترجیحا" طلا ــــ به همسرش نشان دهد وهرچه شدت علاقه بیشتر ، وزن وتعداداین هدایا افزون تر.اکنون چه؟ نمی دانم دیده اید یانه، گاهی وقتی زنی را می بینیم ابتدا صدا ، رنگ وتعدد زینت آلاتش نمایان می شود وبعد هویت انسانی او.می گویند شرق اینجوراست !! هندمظهر این رنگارنگی است وشنیده اید که حجم و وزن طلای زنان هندی از طلای خزانه دولت بریتانیا بیشتر است وبه همان نسبت فقر ،بیکاری و... !!! زمان می گذرد ، گاهی گذشت زمان ارزش هایی راهم جابجا می کند ؛ امروزه استقبال ازطلا برای مردان هم جایی برای خود بازکرده است ،وقتی پاره ای عقیق بتواند ضامن سعادت اخروی بشر گردد چرا « زر » نتواند . ( مشکل شرعی این مساله دراین مبحث قابل طرح نیست) ــــ زنان ،مردان وخانواده های تهیدست رادیده اید ؟ برخی به نان شب محتاجند وانبوهی ازوسایل زینتی بر دست وپایشان سنگینی می کند اما حاضرنیستند کمی از این بارگران راسبک کرده تا قدری ازمشکلات خود بکاهند؛ شاید برای دوران پیری وکوری خود گذاشته اند اما مگر پیری وکوری نه همین ایام فقر وتنگدستی است ؟ شاید هم بدتر ازبد رادر این جامعه دیده اندو به آن روز مبادا می اندیشند ، خدا عالم است . ــــ تصور امر غیر ممکن نیز ممکن است ؛ فکرش رابکنید اگر روزی نهاد ، موسسه یا... بتواند جواهرات خانواده های ایرانی راجمع آوری کند ( منظورم کاری بابرنامه ومنظم است ) آنوقت چه کارها که نمی شود کرد؟ اشتغال ، ازدواج ، تحصیل ، درمان و.. چه وضعی پیدا می کند اما آیا دردنیای واقعیت ، این مساله از امور مُحال است یا ممکن ؟ داوری باشماست. چند سئوال: ـــ استفاده از زینت آْلات برای زنان با افزایش سطح تحصیلات زنان چه رابطه ای دارد؟ ـــ نقش دین ، مذهب و باورهای اجتماعی دراین زمینه چیست؟ ـــ نگاه مردان ، تنوع طلبی آنان وتاثیرآنها دراستفاده زنان اززینت آلات تاکجاست؟ بی مناسبت نیست این موضوع رابا شعری از زنده یاد پروین اعتصامی که خود ،زنی از این مرز وبوم بود به پایان بریم که: نه بانو است که خودرابزرگ می شمرد به گوشواره وطوق وبه یاره ی مرجان چو آب ورنگ فضیلت به چهره نیست چه سود ز رنگ جامه زربفت وزیور رخشان برای گردن ودست زن نکو پروین سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان [ چهارشنبه 86/2/26 ] [ 8:3 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
در دوپُست قبلی بانام «تلنگُر» درباره اخلاقیات ماایرانیان مطلبی آوردم که نقد دوست فرهیخته ام ــ مسعودناظم رعایا ـــ را درپی داشت و درسایت سده لنجان درج شد ؛ آنچه درپی خواهد آمد نقد ایشان ونگاهی به این نقد است که امید است سودمند باشد: دوست اندیشمند و فاضلم ــ اکبر اقای حسامی ــ در وبلاگ دوست داشتنی حسام سراــ که خواندن ان بر هر اینترنت کاری از اوجب واجبات است و دلایلم را برای این کار در نوشته ای دیگر خواهم نوشت ــ نوشته زیبایی را اورده اند که پس از خواندن ان بر خود بایسته دانستم نکات زیر را به اگاهی او و شما خوانندگان ارجمند برسانم. 1-نه تنها در ایران « مُرده ی بد وزنده ی خوب وجود ندارد!» که عکس این هم هست.خیلی از مرده ها هم همیشه خوب نیستند.ما مرده های زیادی را می شناسیم که خوب نیستند.این ما هستیم که با عنایت به منافع خود و مصلحت تعیین می کنیم که چه کسانی از زنده و مرده ها خوبند یا بد.ایا از مدرس در زمان پهلوی دوم نامی بود.شما نگاه کنید بسیاری از دانشمندان ما در حیات خود نه تنها نامی از انها نبود بلکه در مرگشان هم همینگونه.دلایل زیادی وجود دارد که ما چه کسی را خوب یا بد می دانیم.بسیاری از زنده های امروزی که بدند در پیش از این خوب بودند یا انها که اکنون خوبند پیش از این بد بودند.بنا بر این در فرایند بزرگداشت افراد باید دید چه کسانی چه کسانی را بزرگ می دارند [ چهارشنبه 86/1/29 ] [ 10:53 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |