حسام ســرا
| ||
طنز تا می توانید کار نکنید ! افرادی که زیاد کار می کنند ،زیاد اشتباه می کنند!. افرادی که کم تر کار می کنند، کم تر اشتباه می کنند!. افرادی که اصلا کار نمی کنند ، اصلا اشتباه نمی کنند!. افرادی که اصلا اشتباه نمی کنند ، حتما ارتقامی یابند! . به همین دلیل است که من در محل کارم ، پیش تر وقت خود را به ای میل فرستادن ، بازی های رایانه ای و روزنامه خواندن می گذرانم و کاری می کنم که همیشه مشغول به نظر برسم ، بدون این که واقعاکاری انجام بدهم . برای این که من به ارتقا نیاز دارم . شما به ارتقا نیاز ندارید ؟؟؟!!! مرتضی مجد فر مجله رشد مدیریت مدرسه شماره 5 --- 1385 [ دوشنبه 85/11/30 ] [ 6:22 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
دوست اینترنتی زمانی که نخستین بار با دنیای مجازی اینترنت آشنا شدم به لینک هایی برخوردم که عنوان « دوست یابی » داشت ؛ هرچند این مفهوم برایم آشنا بود امّا دراین عرصه ی مجازی تجربه ای نداشتم .بعداز مدت ها ، روزی پس از پایان کار اینترنت از روی کنجکاوی اسمم رادرگوگل نوشتم وکلید جستجو رافشردم ، چندصفحه فرارویم گشوده شد ، محتوای بعضی ازصفحات راقبلاًیافته وخوانده بودم امّا یکی ازعناوین جدید بود ، روی آدرس کلیک کردم، وبلاگ مسعود ناظم رعایابود که نقدی بر کتاب سده لنجان نگاشته بود ومقایسه ای بین کتاب «چمگردان درگذر زمان » و«سده لنجان » به عمل آورده وبه نوعی نوشته های مرا به نقدکشیده بود ، همین باعث شدتادرپاسخ نقد ایشان چندسطری بنویسم وازطریق نشانی الکترونیکی برایشان بفرستم .درسطرآخر نوشته بودم «...می دانم که دردنیای اینترنت ووبلاگ صاحب تجربه هستید امیدوارم ازتجربیات شما برای راه اندازی وبلاگ شخصی ام بهره جویم واین که شاید این، خودمقدمه ای برای دوستی بادوام باشد..» فاصله ی فرستادن پیام ودریافت جواب، بسیار اندک وکمتر ازیک ساعت بود .سرانجام پس ازچندروز من ومسعود همدیگر راازنزدیک ملاقات کردیم ومن دوستی باخصوصیات ویژه ی انسانی یافته بودم وازاین اتّفاق ، خرسند . زندگی ماشینی روابط بین انسان هارادرقالب امروزین ریخته ودراین قالب بسیاری ازویژگی های گذشته اگرنگوییم ازبین رفته ،که، کم رنگ شده اندو مسعود ناظم رعایا خودرا ازاین قالب پذیری حفظ کرده است .بدون اغراق ـ که نیازی به آن نیست ومن اهلش نیستم ومسعود هم بی نیاز به آن ـ مسعود ،انسانی مطلع ، باسواد ، دارای ذوق ادبی سرشار وطبع لطیف است که باید کلمه کلمه ی نوشته هایش را چندین بارخواند ؛ درعین همه ی این ویژگی ها تواضع به معنای راستین آن ـ وشاید کمی بیشتر از آنچه باید ـ ازمشخصات شخصیتی ایشان است . آشنایی بااینترنت اگر برای من هیچ امتیازی نداشته باشد همین که دوستی باچنین ویژگی های مثبت انسانی به من هدیه کرده ، کافی است .طراحی وبلاگم رامرهون تجربیات ایشان می دانم وخود رادراین عرصه وامدار او.موفقیت مسعودعزیز رادرهمه ی مراحل زندگی ازخدای بزرگ خواستارم ...لینک وبلاگ مسعود ناظم رعایا رادرهمین صفحه آورده ام اگر به آن سری بزنید مشتری همیشگی اش خواهید شد ، می گویید نه ، امتحان کنید. [ جمعه 85/11/27 ] [ 7:24 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
انشای یک دانش آموز بعضی ها تصور می کنند نسل جدید نسبت به پیرامون خود بی توجه است ، ولی حقیقت چیز دیگری است . نوشته ی یک دانش آموز کلمبیایی اثباتی براین مدعا ست که به هیچ وجه نباید این نسل جوان و نو پا را دست کم بگیریم . موقعیت زمانی ما به عنوان بخشی از تاریخ در مقایسه با دیگر دوران این گونه است: * طبقات ساختمانهایمان افزایش یافته و لی از صبرو حوصله مان کاسته شده است . * اتوبانهایمان پهن تر و لی نقطه نظراتمان باریک تر شده است . * مصرف سرانه مان بیشتر ولی داشته هایمان کمتر شده است . * خرید مان بیشتر ، اما لذتمان کمتر شده است . * خانه هایمان بزرگتر ، اما خانواده هایمان کوچکتر شده است . * تسهیلات زندگی مان فراوانتر ، اما وقتمان کمتر شده است . * تحصیلاتمان بالاتر ، اما احساساتمان پایین تر آمده است . * دانشمان فزونی ، اما قدرت قضاوتمان کاستی یافته است . * مهارتهایمان بیشتر و مشکلاتمان نیز بزرکتر شده است . * تنوع داروهایمان زیادتر و نتیجه ی درمانمان کمتر شده است . * مقاممان والاتر و ارزش های زندگیمان پایین تر آمده است . * بیشتر شعار می دهیم ، اما کمتر عشق می ورزیم . * می آموزیم که چگونه بر درآمدمان بیفزاییم ، اما چگونه زیستن را از یاد برده ایم . * به سال های زندگی مان اضافه ، اما از حقیقت آن کم شده است . * در راه رفت و برگشت به کره ی ماه هستیم ، در حالی که از حال و روز همسایه ی خود غافلیم . * فضای خارج از کره ی زمین را فتح کرده ایم ، اما با فضای داخل آن بیگانه ایم . * اتم را شکافته ایم ، اما هنوز در قعر تعصبات خود باقی مانده ایم . *درآمد هایمان صعود و اخلاقیاتمان نزول کرده است . * برکمیّت هایمان افزوده واز کیفیت هایمان کاسته شده است . * قامت مردانمان بلند ولی اندیشه ی آنان کوتاه شده است . * منفعت هایمان سرریز و دلبستگی های آنان سرازیرگشته است . * درآمدمان دو برابرو جدایی هاچندین برابرشده است . * آسایش مان بیشتر و لبخند مان کمتر شده است . * غذاهایمان بی شمار و قوتمان ناچیز شده است . * خانه هایمان تجملی تر و پای بست شان ویران شده است . منبع : مجله پژوهش نامه ی آموزشی شماره های 95-94 سال 1385
[ چهارشنبه 85/11/25 ] [ 11:25 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
درد دل ** ** ** درکنار هم ولی دور ازهمیم آه باهم واقعا" نامحرمیم باشما حرف دلم رامی زنم مافقط درسست عهدی محکمیم گاهگاهی سرخوش وشادیم لیک ناخدای لحظه های ماتمیم درمیان آمد و شدهایمان مثل تاریکی ودریا مبهمیم گرچه از اسباب آسایش پریم خالی امّا از دل وبی همدمیم لاف عشق ومهر ورزی می زنیم راستی با این همه ما آدمیم ؟! سنگ از دل سنگی ما خسته است درخیال خام خود چون شبنمیم آنقدر بی اعتمادی بین ماست چون غزال از سایه هم می رمیم . «عبدالرضا رادفر»
پاسخ به دوست وقتی شعر « درد دل » را در وبلاگ گذاشتم دوست خوبم مسعود ناظم رعایا برایم نوشتند : « وبلاگ ،جایی برای تحکیم دوستی هاست ومن شعر رادفر را نمی پسندم و...» . من نظر مسعود رابدان دلیل می پذیرم که دراین عرصه صاحب ذوق ادبی وتخصص دانشگاهی اندو نقد ایشان خالی از غرض .تنها نکته ای که می ماند این که بنابر گفته ی سعدی که : «..لقمان راگفتند ادب ازکه آموختی گفت از بی ادبان ... شاید نگاهی به واقعیت هایی که گاهی مارا رنج می دهند بتواند افق جدیدی رافرا رویمان بگشاید وگرنه تزریق روحیه ناامیدی وگسست ازدیگران به نفع جامعه وحتّی فرد نخواهد بود . ازتذکّر مشفقانه دوست خوبم بی نهایت سپاسگزارم وامیدوارم بی هیچ ملاحظه ای ازنقد مطالبی که دروبلاگ می آورم یا درجای دیگری می نویسم دریغ نورزد ، چراکه می دانم « باکریمان کارها دشوارنیست ..» این هم نظر دیگری از سروش عزیز درباره شعر «درد دل »: میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که راحت بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم . [ سه شنبه 85/11/24 ] [ 6:4 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
درتاریخ ادبیات ایران زمین نویسندگان وداستان سرایان زیادی رشد ونمو کرده اند وهریک به سهم خود در تناورشدن درخت ادبیات این سرزمین کوشیده اند ؛ اما دراین عرصه ، گاه، نویسندگانی یافت می شوند که باوجود شیوایی قلم وطبع لطیف به دلایلی که کاملا" مشخص نیست گمنام زیسته اند وبعد از سالها هنوز هم گمنامند . یکی از این نویسندگان چیره دست که درداستان نویسی وترجمه، آثار ارزشمندی به تاریخ ادبیات ایران هدیه کرده «ابوالقاسم پاینده » است . مهم ترین اثر پاینده ترجمه قرآن مجید است . وی علاوه برترجمه ی آثاری در زمینه های گوناگون چند مجموعه داستان به نام های : مرده کشان جوزان ( چاپ اوّل با نام درسینمای زندگی ) ، دفاع از ملانصرالدین ، جناب آقای دکتر ریش وظلمات عدالت به چاپ رسانده است . داستان های پاینده باتوجه به آشنایی نویسنده با گویش مردم منطقه وآداب ورسوم آنان دربر گیرنده گوشه هایی از زندگی مردم با اعتقادات وعقایدشان درزمینه خرافات است وبه حق، سهم ایشان در زدودن اوهام وخرافات در آن روزگار – وتمامی اعصار – برکسی پوشیده نیست .علاقه مندان را به مطاله عمیق داستان های « کمیته مخفی ، ارابّه شیطون ، کوچه بن بست ، شمرناشی »وسایر داستان های دلنشین وی دعوت می کنم یکی از داستانهای کوتاه پاینده ازکتاب ظلمات عدالت : ترازوی معیوب پاسبان چکمه پوش ، شمیز خاکستری را تحویل داد وامضا گرفت . متهم ،کنار اطاق به دیوار تکیه داد . یک کاریکاتور بود ، سیه چرده ولاغر ، با قد خمیده وسبیل فلفل نمکی ورزشی که هفته ها ول مانده بود . یک پاچه شلوارش از بالای زانو نبود ، پیراهن از چند جا دریده بود ، شیاری عمیق به گونه داشت . دو دندان سیاه ودراز از لثه ی عورش بیرون زده بود یک گروه بچه قد ونیم قد به دنبال داشت ، شمردنشان آسان نبود ، در هم می لولیدند ، آرام نداشتند ، نه تا بودند ، نه ، ده تا ، یکی هم زیر چادر پاره پاره مادرش خزیده بود . یازدهمی هم به پستان زن لاغر زردنبوچسبیده بود ، که هق هق می کرد ومی نالید که خدایا با این نان خورها ی زبان نفهم چه کنم! چیزی جانخراش ولرزش آور در صدایش موج می زد : صدای انسان نبود ، نای خام زندگی بود ، صدای ماورای قرون بود ، ناله حیوان غار بود..... [ شنبه 85/11/21 ] [ 8:39 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
تفاوت های خانوم ها وآقایون !!! خانم ها مثل رادیو هستند : هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگویی نمی شنوند. خانم ها مثل اینترنت هستند : از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند. خانم هامثل چسب دوقلو هستند : اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, باید سیم را برید.خانم ها مثل موتور گازی هستند : پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت .خانم ها مثل رعد و برق هستند : اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون.خانم ها مثل لیمو شیرین هستند : اول شیرین و بعد تلخ می شوند.خانم ها مثل موبایل هستند : هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند.خانم ها مثل گچ هستند : اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند.خانم ها مثل کنتور برق هستند : هر از چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود.خانم مثل فلزیاب هستند : هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند. . [ چهارشنبه 85/11/18 ] [ 12:14 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
اگر به تابلوی بعضی از ادارات وارگان های منطقه دقت کرده باشید ، دیده اید که گاهی به جای عنوان« شهرستان لنجان » از عبارت « شهرستان زرین شهر » استفاده شده است این موضوع گاهی ازسوی مسئولان وگاهی نیز توسط جراید ورسانه ها مطرح می شود . سوال این است که کاربرد کدام عبارت درست است و بامصوبات موجود هماهنگی دارد؟ لنجان در گذشته سرزمین وسیعی بود که به دوقسمت علیا وسفلی تقسیم می شد وهر دوقسمت را لنجانات می گفتند ؛ سپس لنجانات بخشی ازشهرستان اصفهان به مرکزیت فلاورجان وشامل چهار دهستان: آیدوغمیش ، اشیان ، اشترجان وگرکن شد . هیات دولت بامصوبه ای درسال 1356 باایجاد شهرستانی به نام« لنجان» به مرکزیت « ریز» که براساس همین مصوبه ازاین زمان « زرین شهر » نامیده می شد با بخش های مرکزی ، فلاورجان ومبارکه موافقت نمود . دراولین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی (1359) بخش فلاورجان وسرانجام درسال 1370 بخش مبارکه به شهرستان تبدیل شدند ولنجان محدود به منطقه ای گردید که امروزه شامل دوبخش مرکزی وباغبادران به مرکزیت زرین شهر است . عمده ترین دلایل سابقه تاریخی ونام لنجان عبارتند از : [ سه شنبه 85/11/17 ] [ 6:23 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |