حسام ســرا
| ||
برای او که درسکوت حرفش رازد..... وقتی بخواهی حرف دلت رابزنی می کوشی از پس واژه هایی که انتخاب می کنی یابی اختیاربه زبانت جاری می شوند احساست را منتقل کنی، دوباره توضیح می دهی، روی بعضی کلمات تاکید می کنی وگاهی لحنت را عوض می کنی تابه او بفهمانی که چه می گویی وچه می خواهی..... اما گاهی طرف مقابلت سکوت می کند ... سکوتش از بی اطلاعی نیست می داند ونمی گوید نه این که نتواند، انتخاب می کند که کمتر بگوید وهمین انتخاب آگاهانه اوست که به دلت می نشیند می خواهی اورا تایید کنی می خواهی دستش را به گرمی بفشاری می خواهی تحسینش کنی ومی دانی که نه تنها حرفش رابانگفتن زده که جایی برای خودش درقلبت گشوده است .. نجابت گفتاری را درصدایش می شنوی ،دوستش داری بیش از آنچه می تواند فکر کند وحاضری برای این دوست داشتن هرزحمتی را تحمل کنی ..شاید نداند ولی سکوت همیشه نازیبا نیست......... [ جمعه 87/1/23 ] [ 7:58 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
توی ماشین نشسته ای ،راه طولانی است ، حوصله ات سر می رود خطوط سفید ومُقطّع جاده رامی بینی و سعی می کنی آنها رابشماری ، شمارش را آغاز می کنی ، یک ، دو ، سه ، ..دویست وچهل ..سیصد وپنجاه ...وبالاخره خسته می شوی و... چند کار نیمه کاره راسراغ دارید که باشتاب شروع شده وبعد نیمه راه رهاشده اند ؟چرا نیمه کاره ؟چرا.....؟ [ دوشنبه 87/1/19 ] [ 1:54 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
1- 400 آجر را در اتاقی بسته بگذار. 2- کارمندان جدید را در اتاق بگذار و در را ببند. 3- آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد. سپس موقعیتها را تجزیه تحلیل کن:
1- اگر آنها دارند آجرها را می شمرند آنها را در بخش حسابداری بگذار. 2- اگر برای بار دوم دارند آنها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذار. 3- اگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند،(گند زده اند) آنها را در بخش مهندسی بگذار. 4- اگر آجرها را به طرز فوق العاده ای مرتب کرده اند آنها را در بخش برنامه ریزی بگذار. 5- اگر آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند آنها را در بخش اداری بگذار. 6- اگر در حال خوابند، آنها را در بخش امنیت بگذار. 7- اگر آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذار. 8- اگر بیکار نشسته اند آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذار. 9- اگر سعی می کنند آجرها ترکیبهای مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذار. 10- اگر اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاریابی بگذار . 11- اگر به بیرون پنجره خیره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذار. 12- اگر بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها، با یکدیگر در حال حرف زدن هستند: به آنها تبریک بگو و آنها را در قسمت مدیریت ارشد قرار بده! [ جمعه 86/12/3 ] [ 8:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
سرشک ، آب چشم ، چکه ی آب که درحال گریستن از چشم فرو ریزد . قطره ی آبی که براثر انگیخته شدن احساسی خاص درذهن ومغز همچون غم ، شادی ، افسوس ، جدایی ، تحسّر ، درد و.. ازچشم جاری گردد . اشک اگرچه به دنیای مادّه تعلق دارد اما درورای آن ،جهانی از معنویت واحساس وجود دارد؛ تا احساسی درانسان ظاهر نگردد اشکی هم درکار نخواهد بود. پشتوانه ی اشک ، احساس است ؛ چه این احساس ، درد ، شوق ، محبّت ودلدادگی و..باشد یا چیزهای دیگر ؛ اگر چنین است چرا اشک همه وقت ،شور است؟ اشک های بیهوده را چگونه می توان از اشک های سودمند تشخیص داد ؟ [ شنبه 86/11/13 ] [ 10:19 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
بامن بیا دست دردست من بگذار، می دانم دشواری این راه جز یافتن تو باتو بودن هم هست ،بهایش راخواهم پرداخت این راه تنها باآوازهای ما درطول راه معنا می شود؛ رویاهایت راآوازی کن هرگونه که هست، با آوازهای ما چونان دیروز ،جهان نیز باتمام آموزه هایش درفراسوی جاده ها جا خواهد ماند؛ تو آواز خودت رابخوان من هم کلمات خودم را سر خواهم داد. این راه به وسعت تمامی ترانه های ماست. بیا، بامن بیا، شاید که هیچگاه یکسان نباشیم اما باهم یگانه خواهیم شدچونان دوقطره آب . [ شنبه 86/10/15 ] [ 7:29 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
اگر عمر دوباره داشتم می کوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم . همه چیز را آسان می گرفتم . از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر می شدم . فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی می گرفتم . اهمیت کمتری به بهداشت می دادم . به مسافرت بیشتر می رفتم . از کوههای بیشتری بالا می رفتم و در رودخانه های بیشتری شنا می کردم . بستنی بیشتر می خوردم و اسفناج کمتر . مشکلات واقعی بیشتری می داشتم و مشکلات واهی کمتری . آخر ، ببینید ، من از آن آدمهایی بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلی عاقلانه زندگی کرده ام ، ساعت به ساعت ، روز به روز . اوه ، البته من هم لحظاتِ سرخوشی داشته ام . اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشی بیشتر می داشتم . من هرگز جایی بدون یک دَماسنج ، یک شیشه داروی قرقره ، یک پالتوی بارانی و یک چتر نجات نمی روم . اگر عمر دوباره داشتم ، سبک تر سفر می کردم . « دان هرالد» باتشکر از منصوره ، دوست وبلاگ نویسم که این متن را برایم ارسال کردند .
[ دوشنبه 86/9/19 ] [ 12:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
سرخ ، سفید ، خاکستری ، آبی، بگذار باشم ، این رنگِ من است. «بودن»، خود فضیلتی بزرگ است ،بودنی رها از رنگهای زمینه، رها از پیچیدگی ها، رها از بازیها ؛می خواهم باشم همانگونه که هستم، درکنارتو،بیرون بازی ،بیرون هیاهو، بیرون گمگشتگی؛ زندگی را دورنزنیم ،«بودن»، نیاز به این همه بازی ندارد، صمیمیت ومهربانی، دوستی ، عاشقی، بدون بازی هم پیش خواهد آمد،بازی ها را رها کنیم زندگی، خود، درپیشِ روی ماست. [ شنبه 86/9/10 ] [ 12:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |