حسام ســرا
| ||
دفعه بعد که به یک پارک می رویم وازکنار کودکی که درچمن ها مشغول راه رفتن است عبور می کنیم ، یکی دو دقیقه صبر کنیم وبه آن کودک نگاه کنیم ؛ببینیم که دیدن یک کفشدوزک چگونه او را هیجان زده می کند وپرواز یک پروانه چگونه وی را غرق شادی می سازد .چگونه وقتی به زمین می افتد چمن ها را درمشت خود می گیرد ، به آنها نگاه می کند وگاهی کلماتی مفهوم ونامفهوم به زبان می آورد . این ها وصدها مورد مشابه ، چیزهایی هستند که ما به آنها عادت کرده ایم وبه اصطلاح «برایمان عادی شده اند »ولی همین مواردند که شگفتی وشادی واقعی رادرخود نهفته دارند . کودکان مثال بارز وبی غل وغش « لذت» از محیط هستند .آنان باتمامی حواس خود محیط را ادراک کرده ونسبت به آن واکنش نشان می دهند .خود را با آنان مقایسه کنیم وببینیم کدامیک از ما به طبیعت انسانی نزدیک تریم ؟ [ دوشنبه 87/6/18 ] [ 12:53 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
آدمی موجودی ضعیف است که درمقایسه با سایر جانداران از غریزه کمتری برخوردار است ولی می تواند این ضعف را با «آموزش » چبران کند، یک لاک پشت بعد از صدسال می داند آنچه را نیاز دارد وچیزهایی که می داند همانهایی هستند که در یکسالگی می دانست اما آدمی اینگونه نیست . تهیه غذا ساخت خانه تهیه لباس وطرز پوشیدن آن آداب غذا خوردن زبانی که باآن تکلم می کند آداب صحبت کردن انتقاد کردن وانتقاد پذیری منطقی فکر کردن (تفکر منطقی )
و دهها مقوله وموضوع دیگر فقط وتنها از راه «آموزش » به آدمی یاد داده می شود . این آموزش را باید در خانواده ، مدرسه ، رسانه ها ، مسجد و... آموخت . آیا با وضع کنونی این نهادها یا بخش های جامعه( خانواده ، مدرسه و..) می توان به آموزش اصولی کودکان امیدواربود؟ آیا انتظار برخورد منطقی و برقراری ارتباط کلامی صحیح از شهروندان جامعه که یکی از آنها خود ما هستیم درخواستی براساس منطق واستدلال است یا خواهشی است که همه منتظر ظهورش هستند وکسی هم کاری نمی کند؟ چه باید کرد ؟ [ پنج شنبه 87/6/14 ] [ 2:27 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
می تونی خوشحال باشی چون من پسری منطقی هستم . اگر می گویم باید خوشگل باشی برای این است که فکر کنی از من سر هستی وهمین کمبودهای زندگی را برایت آسان تر کند وهمیشه فکر کنی لیاقتت از من بیشتر است .
اگر می گویم می خواهم شاغل باشی برای این است که دخل وخرج زندگی دستت باشد وگرنه ...
اگر مهریه سنگینت را قبول نکرده ام برای این است که نمی خواهم بدعت گذار باشم وگرنه هزاران برابر این مهریه فدای سرت .
اگر با عروسی تجملی مخالفم فقط برای این است که ازتشریفات بیزارم وفقط تو را آری فقط تو را می خواهم .
اگر برایت خانه جداگانه تهیه نمی کنم فقط برای این است که دنیا را اعتباری نیست ونباید همین اول زندگی اوقاتمان را برای چیزهای بی ارزش! تلخ کنیم شاید روی قایقی درکناره ساحل خوش باشیم مسکن یعنی چه ؟
اگر با مسافرت مخالفت می کنم فقط برای ناامنی جاده ها وماشینهاست غذای بین راهی هم که نامطمئن است می ماند غذای خانه آن هم بدست کدبانویی که بیشتر وقتش را در آشپزخانه می گذراند وبدنش بوی ادویه جات مختلف می دهد....
اگر نمی گذارم حرف بزنی برای این نیست که نمی خواهم حرف بزنی برای این است که نمی خواهم کارمان به مشاجره بکشد ودعوایمان شود .
اگر احساس خوشبختی تمام وجودت را گرفته بی جهت نیست برای همین چیزهایی است که گفتم، می دانم که قبول داری . چه دخترخوبی!!! عجب خانم باشخصیتی ؟..... [ یکشنبه 87/6/3 ] [ 1:42 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
......... بار اول که به مشهد رفتم جوان بودم وعاشق .... بار دوم که به مشهد رفتم جوان بودم وعاشق..... . . .......... این بار که به مشهد آمدم باز شور جوانی دارم وفکر کنم عاشق باشم.....
پی نوشت ها : 1- جوانی یک کیفیت است نه کمیّت؛ بسیاری در جوانی روزگار را از دست رفته می دانند(می بینند) وخود را بازنشسته کرده اند وبسیاری دیگر ــ وشاید اندکی !!ــ دردوران پیری هنوز عشق به زندگی دارند و آدمی از حضورشان سیرنمی شود ،از این رو پیری وجوانی به سن خاصی تعلق ندارد .
2- هر مکانی که بتواند انسانی را به یاد خدا بیندازد مقدس است حال مسجد باشد یا امامزاده یا حرم یا....بسیاری از کسانی که به زیارت آمده اند خواسته ای دارند، مستاصل از همه جا به اینجا پناه جسته اند اما سئوالی که ذهنم را مثل خوره می خورد این است که اگر بامدیریت درست منابع مختلف( انسانی ، مالی و...) مشکلات مادی ، پزشکی ، مسکن، وام ، ازدواج ، اشتغال و...مردم حل می شد دعای مردم در این اماکن حول کدام محورها بود وبرای چه چیزهای دست به دامان ائمه می شدند ؟
از همه دوستانی که موفق به پاسخگویی نظرات ارزشمندشان نشدم عذر خواهی می کنم امید که نوشته های ارزشمندشان مثل گذشته چراغ راهم باشند وبیشتر ازگذشته از آنان بیاموزم . [ شنبه 87/5/26 ] [ 8:51 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
می گویند مرگ مانند غروب خورشید است ؛ وقتی خورشید در اینجا غروب می کند درجایی دیگر طلوع می کند ، درواقع خورشید هیچگاه غروب نمی کند چه ،می دانیم که این همان خورشید است . مرگ، آخرین مرحله ی زندگی دنیوی است اما خیلی از آن صحبت نمی شود زیرا مرگ، هیجان های زیادی مثل ترس ، غم ،وحشت وخشم ایجاد می کند . هرکس مفهوم خاصی از مرگ دارد وهر جامعه برای نشان دادن رویدادهای همراه مرگ، مراسم خاصی را برگزار می کند. نوشتن مطلبی درباره مرگ از مدت ها قبل به دلیلی درذهنم بوده است وچند سطری دراین باره نگاشته ام اما بهانه این نوشته را همراه وبلاگ نویسم که در سوگ پدر نشسته است فراهم نمود او که دیرزمانی است هم صحبت باخاک شده اکنون نزدیک به یک ماه است هجران پدر را باورنکرده است برای او می نویسم وبرای همه کسانی که در آستانه روز پدردستان نوازشگر پدر همراهشان نیست ونیز برای آنانی که پدری دارند ، نه درشناسنامه که در وجودشان وبرایش احترام قائلند، برایش وقت می گذارند وقدردانی از زحمات او را منحصر به روز پدر نمی دانند وبرای خودم که بیش از همه محتاج این مطالبم وشاید نیاز خودم موجب این نوشتار شده باشد. وقتی از فرهنگ سخن می گوییم باورهایی که در هزار توی تاریخ این مرز وبوم برگُرده اجدادمان سوار شده درذهنمان مجسم می شود ، بخشی از این باورها برگرفته ویا متاثر از دین وبخشی از مذهب وحتی خرافات است خرافات در همه ادیان ومذاهب وفرهنگ ها دیده می شود وبحث جدیدی نیست مهم این است که هست همانگونه که خرافات، زندگی انسان را احاطه کرده مرگ او را هم در احاطه خوددارد موهومات درباره مرگ، می تواند بیشتر از زندگی باشد زیرا زندگی را هرکس می تواند تجربه کند با حواس پنجگانه اش آنها را بشناسد ، لمس کند واحساس نماید ولی مرگ ....مبهم است مثل اسمش مثل جای خالی کسی که می بینی ونمی توانی باورکنی که نیست می دانی هست اما نمی دانی کجا وچگونه ؟ دیگرانی که درباره مرگ می گویند درباره این موضوع کهنه وقدیمی چه می اندیشند ؟ آیا بین آنچه می گویند وآنچه می اندیشند وباور دارند هماهنگی وجود دارد ؟ نمی دانم . باورهای عمومی ما که برگرفته از فرهنگ ماست درباره زندگی چه می گوید ؟ چه اندازه برای زندگی ومواجهه با آن آماده شده ایم می دانید که آدمی درمقایسه با دیگر حیوانات از غریزه کمتری برخورداراست چنانکه اگر گنجشکی تازه از تخم درآمده یا گربه ای تازه متولدشده را از مادر دورکنند واز گزند حوادث مصون بمانند بدون حضور مادر می توانند شکار کنند ، لانه بسازند ، دوستان ودشمنانشان را بشناسند ، جفت انتخاب کنند و... اما آدمی با این همه ادعا برای ادامه زندگی نیازمند آموزش است وبدون آن دربرآورده کردن حداقل های زندگی نیز بی پناه است ، خانه سازی ، بدست آوردن غذا، تهیه لباس ، و... که نیازهای اولیه اورا تشکیل می دهندبخشی از این نیاز هاست. تازه این ها نیازهای فیزیولوژیک است هنوز به بخش نرم افزارری نیازها نرسیده ام ؛ معاشرت بادیگران، شیوه لباس پوشیدن ، طرز غذاخوردن ، روش های برخورد بامشکلات زندگی که از آن به حل مساله یاد می کنند ودهها مقوله دیگر دراین زمینه آدمی را با موضوع آموزش پیوند می دهد ، نمی خواهم در این نوشتار ازاهمیت آموزش وپرورش بگویم که شاید بیش از اندازه وپیش از این گفته باشم ولی تازمانی که موضوع آموزش ما درست نشود انتظار داشتن رفتاری درست ازهریک از ما که در برخورد با مسایل زندگی دچار مشکلات درونی نشویم بعید است . ( منظورم آموزش به معنای کلی است ، آموزش درخانواده ، مدرسه ، رسانه های گروهی ، مساجد ،منابر و...) سئوال اساسی در این زمینه آن است که ما چه اندازه برای زندگی آماده شده ایم که برای مرگ ؟ دربرخورد با تبریک دوستان وآشنایان وحتی ناآشنایان چگونه باید برخورد کنیم که دربرخورد با تسلیت آنان ؟ جایی خواندم که اگر در مراسمی قرار است از شما تقدیر کنند وشما را برای گرفتن لوح ، تقدیر نامه ، جایزه ویا .. به جابگاه فرامی خوانند چه برخوردی از خود بروز می دهید ؟ سنگین واستوار می ایستید تا برایتان کف بزنند ؟ از شرم سرخ می شوید وخود را لایق این همه بزرگواری دوستانتان نمی بینید ؟ از رفتن به جایگاه خودداری می کنید ؟هنگام کف زدن حضار چه می کنید ؟ پاسخ به هریک از این گزینه ها به نوع آموزش ما بستگی دارد به این که این موضوع را چگونه برایمان مطرح وبازگو کرده اند پاسخ شما چیست ؟ می خواهید بدانید درهمان نوشتار این موضوع را چگونه پاسخ داده بودند ؟ گفته بود بهتر است در این موقعیت خودتان هم برای خودتان دست بزنید ! زیرا کسانی که برای شما دست می زنند موفقیت شما را مورد تقدیر قرار می دهند نه شخص شما را بنابراین تقدیر شما از خودتان تقدیر از موفقیتتان است نه خودبزرگ بینی . این یک نوع آموزش است ونوع رفتاری که ما می کنیم وشاید متفاوت باشد رفتاری دیگر؛این واکنش ها به آموزش ما مربوط می شود یانه ؟ بازگردیم به مقوله مرگ مرگ از همان ابتدا مرموز وسر به مُهر بوده است از دورانی که همسران وکنیزکان را همراه با مرد تازه درگذشته وبه همراه زینت آلات وخوردنی ها مدفون می کردند تا در روز نیاز درخدمتش باشند ، از روزگاری که برای فراعنه اهرام باشکوه می ساختند تا روان فرعون در آن بیاساید ودچار وحشت نشود واز روزگار ما که اور را بامراسمی ساده درخاک مدفون می کنند ومعتقدند درسرایی دیگر به حساب وکتابش رسیدگی می کنند .. درهمه این دوران تکلیف مُرده معلوم بوده چنانکه امروز ، اما می توان حدس زد که تکلیف بازماندگان در ادوار مختلف تاریخی وحتی از صدر اسلام تاکنون یکسان نبوده است! چه اتفاقی افتاده است ؟ کسانی که درغرب زندگی کرده اند می گویند مراسم مسلمانان که پس از مرگ عزیزان ونزدیکانشان انجام می شود امتیازات فراوانی دارد آخر مگر می شود باور کرد کسی را که عمری در راه ساختن زندگی کوشیده وبرای بستگانش شیرمرد یا شیرزنی بوده اکنون ناگهان نباشد؟به قول منصوره :« همه چیز مثل یک خواب اتفاق افتاد. خیلی سریع. نمی دانم چه شد فقط یادم است که در عرض چند ساعت یک سنگ به من نشان دادند و گفتند این نشان یعنی پدر». حال فکرش رابکنید پس از تدفین، هرکس به دنبال کار وزندگی خودش برود وخانواده داغ دیده را تنها بگذارند ؛ مصیبت، مضاعف می شود اما این تمام مساله نیست زیرا مراسم پس از مرگ چنان درتشریفات غرق شده و درپس مرگ رخ می نمایاند که هر تناور مردی را به زانو درمی آورد : تهیه وتدارک مکانی برای میهمانانی که برای تسلیت می آیند ، شام وناهار ، خرمای هسته گرفته وترکیب شده با مغز گردو ، قاری ومداحی که رزقش در مردن دیگران است وگاهی خرافاتی بیان می کند که شرم می آید انسان را از شنیدن وشنیدن وشنیدن وتحمل این مهملاتی که گاهی اعتقادات دینی ات را نیز مورد هجوم قرار می دهند ودرسریالها وفیلم های صدا وسیما نیز با آب وتاب نشان داده می شود تا لابد در کوره دهات ما هم اینگونه عمل کنند وشوربختانه به این توصیه های نانوشته دیداری وشنیداری توجه لازم می شود .اینها از کجا آمده است آیا اصل دین ونه مذهب وحتی مذهب بر این نکات تاکید وتاییدی دارند؟ تا کجای این مراسم مورد تایید است ؟ به رساله مراجع شیعه نگاه می کنیم همگی آنان گفته اند : مستحب است صاحبان عزا را تسلیت گویند ...ونیز شایسته است تا سه روز برای اهل خانه ی میت غذا بفرستند .(بخش مستحبات دفن را دررساله احکام مراجع نگاه کنید )آیا خود مراجع به این نکته عمل می کنند ؟؟ دیگر بزرگان ملی ودینی و.. چطور ؟شنیده اید که گفته اند « الناس علی دین ملوکهم» «مردم به دین حاکمان خود گرایش پیدا می کنند »اگر بخواهیم در این تشریفات زائد تحولی ایجاد کنیم بی گُمان باید از بزرگان ، افراد سرشناس وکسانی که به نوعی الگو شده اند شروع کنیم شاید اثزبخشی بیشتری داشته باشد . ما برای زندگی، آموزش های اساسی دریافت نکرده ایم ، پدر ومادرمان تقصیر دارند اما مقصر اصلی نیستند چون آنها نیز قربانی این بی آموزشی وفقر آگاهی اند آیا در چنین اوضاعی که فقر آموزش در زندگی ما بیداد می کند انتظار آموزش کافی برای مرگ که هیچکدام از ما زندگان تجربه وپیشینه ای از آن نداریم منطقی است ؟ می گویند تعداد دفعاتی که کلمه دنیا درقرآن مجید بکار رفته با تعداد دفعاتی که واژه آخرت استفاده شده برابر است آیا مفهوم این مورد آن است که برای داشتن آخرتی آباد باید دنیایی آباد داشت ؟ آیا راه سعادت از دنیا می گذرد ؟ آیا ما برای شناساندن درست دنیا به خودمان ومردم تلاش شایسته ای انجام داده ایم ؟وهزاران سئوال دیگری که به دلیل فقر آموزش فعلا به ذهنم نمی رسند وشاید هرگز نتوانم نه سوالش را مطرح کنم ونه این که جوابی برایش بیابم..... منصوره حق دارد که انتظاری جز تسلیت های تکراری وخشک وخالی دوستان نادیده اش نداشته باشد چون آنها هم در بی آموزشی وفقر مطلق به سر می برند اگر خود منصوره بخواهد درموقعیتی اینچنینی تسلی بخش دل دردمندی باشد چه خواهد گفت ؟ [ دوشنبه 87/4/24 ] [ 8:24 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
وقتی رئیس می شویم کسانی با ما ارتباط کاری پیدا می کنند وبرای این که کارشان را انجام دهیم به ما احترام می گذارند ، سلام می کنند وگاهی چنان با عزت واحترام برخورد می نمایند که امر به ما مُشتبه می شود که نکند علی آباد هم شهری بوده است و تاحالانمی دانستیم! تفکیک نیاز ارباب رجوع به رفع مشکلش وشخصیت قابل احترام داشتن کارفرما ،مقوله ای است که گاهی از درک آن عاجزیم اگربه کارنامه بیشتر شرکت کنندگان در نامزدی اانتخابات ... و... و.... نگاه کنیم درمی یابیم که بیشتر این ثبت نام کنندگان ــ ونه همه ی آنها ــ همین امر مُشتبه شدگانند ؛نمی گویم افرادی که نام نویسی می کنند باید از گمنامی به شهرت برسند اما بین کارآمد بودن ، محبوبیت داشتن ، سلسله مراتب اداری را پیمودن وآنگاه به جایگاهی رسیدن ودریافتن این نکته که «اکنون می توانم در جایگاهی بالاتر، توان علمی ومدیریتی ام را به کار گیرم» با روال کنونی فرسنگ ها فاصله دیده می شود . نمی دانم رئیس قبلی اداره ای که ارباب رجوع وکارمندانش با سلام وصلوات او را همراهی می کرده واسکورتش می نمودند را بعد از تنزل از مقام منیع ریاست دیده اید یانه ؟ بعضی از راهی می روند که با او چشم درچشم نشوند وبرخی سلامی می کنند که هزاران راز ناگفته در درونش آبستن است این همان راز سلام های اجباری ما به مدیران در دوران مدیریتشان است ... حالا وقتی این آدم از آن طرف میز به این طرف نقل مکان کرد همه چیز وارونه می شود ، جالب آن که این نکته را اربابان رجوع به خوبی می دانند وهمان رئیس هم در ارتباط با دیگر رئیسان مافوقی که با آنها سر وکار دارد می داند ولی درباره خودش به بیراهه می رود...چرا؟ شاید امر به او مشتبه شده است شاید هم این روحیه پاچه خواری ما ایرانیان است که امر را به دیگری مشتبه می کند ............. [ پنج شنبه 87/4/20 ] [ 2:22 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
... می دانم که باسرویس می آید وباسرویس بر می گردد ، می دانم که درمسیر خانه ومدرسه نیازی به این وسیله ندارد ، می دانم پدر ومادرش می دانند که از این وسیله وامکاناتش چه استفاده های نامناسبی می شود کرد وخیلی چیزهای دیگر اما .. هم خودش می داند وهم من که موبایل ( تلفن همراه ) فقط دل مشغولیش را اضافه کرده است، ومی داند که بدون این مزاحم هم می تواند موفق شود ... پی نوشت : 1$نمی دانم مقاومت وصلابت خانواده ها کجا رفته است؟ باهر درخواستی از طرف فرزندشان موافقت می کنند و می خواهند تمام ناکامی های دوران کودکی خود شان را درهمان ده پانزده سال اول زندگی فرزندشان برطرف کنند ! با این روش، مقاومت دیگر خانواده ها را هم که یا از روی نداری ویا مصلحت اندیشی دربرابر درخواست فرزندشان مقاومت می کند درهم می شکنند . 2$ تابه حال درباره «نداری مصلحتی » چیزی شنیده اید ؟ می توانی ولی نمی خواهی چیزی را برای فرزندت بخری زیرا می دانی هنوز وقتش فرانرسیده است...یادش به خیر زمانی یکی از همکاران که شکر خدا وضع مالی نسبتا" خوبی داشت می گفت من به عمد گاهی برای صبحانه فقط مربا می خرم ومی خواهم به بچه هایم یاد بدهم که اگر روزی درجایی شرایط را مطلوب نیافتند چه باید بکنند باید برای شرایطی که ممکن است سخت باشد آماده شوند .( لطفا این مطلب رابا تورم وگرانی ، کمبود حقوق ماهانه ووعده ووعید مسئولان مخلوط نکنید چراکه فکر می کنم این مقوله ای جداگانه است ) 3$ برای دانش آموزان در مدارس مختلف وشهرهای گوناگون کشور قوانین نانوشته فراوانی وضع کرده اند یکی از این قوانین استفاده از موبایل است مدیر مدرسه ای سخت گیری را از حد معمول می گذراند وحساسیت دانشآموزان واولیای آنان راتحریک می کند وچندمتر آنطرف تر مدیری دیگر داشتن تلفن همراه را حق طبیعی دانش آموز می داند قانون هم که دراین باره سکوت کرده است وحدت رویه کجاست نمی دانم؟کاش نوآوری درآموزش وپرورش را از زدودن قوانین دست وپاگیر وآوردن قوانین لازم شروع می کردیم و...... [ سه شنبه 87/2/17 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |