سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان


هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت 

آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت 


در دفتر زمانه فتد نامش از قلم 

هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت 


در پیشگاه اهل خرد نیست محترم 

هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت 


با آن که جیب و جان من از مال و می تهی است 

ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت 


انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی 

چون فرخی موافق ثابت قدم نداشت


"محمد فرخی یزدی"


 


[ چهارشنبه 92/10/25 ] [ 1:10 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

دلقکها می خندند ؟

مردی از زندگی خود مایوس

خسته وخامش وغمگین وعبوس

پای بختش همه جاخورده به سنگ

عرصه ی گیتی، بر اوشده تنگ

باتنی زار و دلی افسرده

تاسحر رنج فراوان برده

مانده بیدار همه شب زتَعَب

روزها خسته زبیداری شب

تاکه تخدیر شود اعصابش

برده از نشئه ی مرفین خوابش

گوشه میکده ها جام زده

جام بامردم بدنام زده

رنجه زاندیشه وادراک شده

بنده الکل و تریاک شده

بود بر صفحه ی آن چهره زرد

خط پیشانی از آیت درد

رفت درپیش پزشکی مشهور

تاکه درد از تن خودسازد دور

گفت چون قصه بیماری خویش

مرد عیسی نفس خیراندیش

وارسی کرد سراپایش را

یافت سالم همه اعضایش را

گفت :نقصی به سراپای تو نیست

امرضی درهمه اعضای تو نیست

بس که اعصاب تو فرسوده شده

روحت از زهر غم آسوده شده

اینقدرغصه بیهوده مخور

حسرت بوده ونابوده مخور

خویشتن را به جهان خوشبین کن

خوشدلی رابه خودت تلقین کن

از مرض نیست چو درتو اثری

ندهد خوردن دارو ثمری

چاره دردتو راخنده کند

خنده کن خنده دلت زنده کند

خنده کن تاغمت از یاد رود

خاطر خسته ی تو شاد شود

هست درسیرک هنرمندی راد

که بُود درهنر خوداستاد

پیک امید ونشاط وطرب است

هنرش داروی رنج وتعب است

گرچه درظاهر ،دلقک باشد

ولی استادِ بلاشک باشد

هنرش جالب وارزنده بُود

مظهر خرمی وخنده بود

دل خلق از خوشی آکنده کند

همه را روده بُر از خنده کند

حرکاتش همه شیرین باشد

جای گفتار، شکر می پاشد

سخنانِ وی اگر گوش کنی

مرض خویش فراموش کنی

مرد بیچاره غمش افزون شد

چهره اش درهم ودیگرگون شد

اشک غم ریخت برآن گونه ی زرد

راند اینگونه سخن از سر درد :

شهرت علم تو عالمگیر است

لیک درمان تو بی تاثیر است

نشود کاسته رنج ومحنم

چون که ...آن دلقک بیچاره منم .

 

دکتر سیاسی


[ سه شنبه 87/6/26 ] [ 2:16 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

.....نمی دانم شده تاحالا بخواهی احساست را بیان کنی ، چیزی را بگویی ودرقالب واژه ها گرفتار شوی؟ دست وپایت بسته می شود ونمی دانی سکوت کنی یا چیزی بگویی انگار زبانت بند می آید... اما کسانی هستند که کلمات اسیر آنهاشده اند احساس درمقابلشان به زانو درآمده ومی توانند دلتنگی هایشان را درقالب کلمات بیان کنند ،می توانند بنویسند تا هم احساسشان رابیان کرده وهم خیال طرف مقابلشان را راحت کرده باشند واینان «شاعرانند» که خداوند موهبت شاعری را به آنان ارزانی داشته است ؛ نمی دانم خودشان هم این را موهبتی خدایی می دانند یانه..... وقتی در مراسم نکوداشت شادروان  تیمسار بهمن کرمی چَمگُردانی شاعرانی از جای جای ایران زمین دعوت شده بودند بیشتر به این نکته واقف شدم، درآن شب شاعرانی جوان درکنار پیشکسوتانی سپید موی، شعرشان را خواندند ... حامد عباسیان و سجاد ناصری از جوانان خوش آتیه بودند اما نام آوران آن شب یکی محمدعلی بهمنی استاد نام آشنای غزل ایران ودیگری دکتر محمد حسین بهرامیان بودند که درکنار آقایان مرزبان ، ارژن، ضمیری ،برقعی وخانم پانته آ صفایی شعر خواندند بیشتر از همه شعر«سارا» از دکتر بهرامیان به دلم نشست ، شعر دیگرش را درفرصت دیگری خواهم آورد.

پیشنماز .... سارا

قبله کمی متمایل به آن طرف

آمد درست زیر شبستان گل نشست

در بین آن جماعت مغرور شب پرست

یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت

حالا درست پشت سر من نشسته است

این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست

این سومین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته‌ی اذان و من و های های های

الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست

سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله

اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست

یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشم

او فکر می‌کنیم در بنِ پرده مانده است

سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو

با چشم‌های سرمه‌ای اَنْ لا اِله ...مست

دل می‌بری که..... حَی علی..... های های های

هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست

بالا بلند! عقد تو را با لبان من

آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست

باران جل جل شب خرداد توی پارک

مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست

آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید

نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست

سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله

الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست

سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید

سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست

سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده

سُبحانَ رَبی‌ الْـ.... من و سارا دلش شکست

سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم

سبحان تا به کی من و او دست روی دست

زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین

تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است

مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم

افتادم از بهشت از این ارتفاع پست

یک پرده باز بین من و او کشیده‌اند

سارا گمانم آن طرف پرده مانده است...

 شعر را در اینجا بشنوید

محمد حسین بهرامیان


[ یکشنبه 87/2/29 ] [ 7:16 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

حاجی بلند شد با صدای محکم -------- گفت این آقا باید بره جهنم

خدا بهش گفت تو دخالت نکن --------- به اهل معرفت جسارت نکن

بگو چرا به خون این هلاکی ---------   این که نه مدعی داره نه شاکی

نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو ------- نه عربده کشیده و نه چاقو

نه مال این نه مال اونو برده ---------    فقط عرق خریده رفته خورده

برای شنیدن فایل صوتی اینجا راکلیک کنید

ادامه مطلب...

[ جمعه 87/2/13 ] [ 7:55 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

یه شب که من حسابی خسته بودم ---- همینجوری چشمامو بسته بودممحکمه الهی

سیاهی چشام یه لحظه سُر خورد ------ یکدفعه مثل مُرده ها خوابم برد

تو خواب دیدم محشر کبرا شده ------- محکمه   الهی برپا شده   

خدا نشسته مردم از مرد و زن ------- ردیف ردیف مقابلش واستادن

چرتکه گذاشته و حساب می کنه ------به بنده هاش عتاب خطاب می کنه

می گه چرا این همه لج می کنید ------ راهتون و بیخودی کج می کنید

آیه فرستادم که آدم بشید        -------- با دلخوشی کنار هم جمع بشید

دلای غم گرفته را شاد کنید ------- با فکرتون دنیا را آباد کنید

عقل دادم برید تدبّر کنید ----------    نه اینکه جای عقلو کاه پر کنید

من بهتون چقدر ماشاا... گفتم ------- نیافریده بارک الله گفتم   

من که هواتون و همیشه داشتم --------   حتی یه لحظه گشنه تون نذاشتم

اما شما بازی نکرده باختید ---------   نشستید و خدای جعلی ساختید

هر کدوم از شما خودش خدا شد --------    از ما و آیه های ما جدا شد

یه جو زمین و این همه شلوغی --------     این همه دین و مذهب دروغی

حقیقتا شماها خیلی پستید ----------      خر نباشین گاو و نمی پرستید

از توی جمع یکی بلند شد ایستاد -------      بلند بلند هی صلوات فرستاد

 از اون قیافه های حق به جانب ------------هم از خودی شاکی هم از اجانب

گفت چرا هیچ کی روسری سرش نیس؟-------پس چرا هیچ کی پیش همسرش نیس؟

چرا زنا اینجوری بد لباسند ------------ مردای غیرتی کجا پلاسند

خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن ------------ اینجا که فرقی ندارن مرد و زن

یارو کنف شد ولی از رو نرفت ----------- حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت

چشاش می چرخند نمی دونم چشه؟------ آهان! می خواد یواشکی جیم بشه

دید یه کمی سرش شلوغه خدا   ----------- یواش یواش شد از جماعت جدا

با شکمی شبیه بشکه نفت    -------- یهو سرش رو پایین انداخت و رفت

قراولا چند تا بهش ایست دادند --------   یارو وانایستاد تا جلوش وایستادند

فوری در آورد واسشون چک کشید ---- گفت ببرید وصول کنید خوش بشید

دلم برای حوریا لک زده   -----------     دیر برسم یکی دیگه تک زده

اگه نرم حوریه دلگیر میشه ------------    ترو خدا بذار برم دیر میشه

قراول حضرت حق دمش گرم ----------   با رشوه خیلی کَلون نشد نرم

گوشای یارو رو گرفت تو دستش ------   کشون کشون برد و یه جایی بستش

رشوه حاجی رو ضمیمه کردند --------- توی جهنم اونو بیمه کردند

حاجیه داشت بلند بلند غر می زد -------- داشت روی اعصابا تلنگر می زد

خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی ----- یه خورده هم حبس نفس کن حاجی

این همه آدم رو معطل نکن ------------ بگیر بشین اینقده کل کل نکن

یه عالمه نامه داریم نخونده ----------تازه ، هنوز کرات دیگه مونده

نامه تو پر از کارای زشته ----------- کی به تو گفته جات توی بهشته؟

بهشت جای آدمای با حاله -----------   ولت کنم بری بهشت؟محاله

یادته که چقدر ریا می کردی --------- - بنده های ما را سیاه می کردی

تا یه نفر دور و ورت می دیدی -------- چقدر والضالین و می کشیدی؟

این همه که روضه و نوحه خوندی ----- یه لقمه نون دست کسی رسوندی؟

خیال می کردی ما حواسمون نیست؟- --- نظم ونظام هستی کشکی کشکیست؟

هر کاری کردی بچه ها نوشتن --------- می خوای خودت برو ببین تو زونکن

خلاصه وقتی یارو فهمید اینه ---------- بازم درست نمی تونست بشینه

کاسه صبرش یه دفعه سر می رفت ---- تا فرصتی گیر می آورد در می رفت

قیامته اینجا عجب جاییه ------------ جون شما خیلی تماشاییه

از یه طرف کلی کشیش آوردند -------   کشون کشون همه رو پیش آوردند

گفتم اینا رو که قطار کردند ----------   بیچاره ها مگه چیکار کردند؟

ماموره گفت می گم بهت من الان ----   مفسد فی الارض که می گن همین هان

گفت اینا بهشت فروشی کردند ------- بی پدرا خدا رو جوشی کردند

بنام دین حسابی خوردن اینها ----------- کفر خدا رو در آوردن اینها

بد جوری ژاندارک و اینا چزوندن ------ زنده توی آتش اونو سوزوندن

روی زمین خدایی پیشه کردند --------- خون گالیله را تو شیشه کردند

اگه بهش بگی کلاتو صاف کن -------- بهت می گه بشین و اعتراف کن

همیشه در حال نظاره بودند ----------- شما بگو اینا چیکاره بودند؟!

خیام اومد یه بطری هم تو دستش ------ رفت و یه گوشه ای گرفت نشستش

ادامه درقسمت دوم.............


[ جمعه 87/2/13 ] [ 7:52 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

 

برای مشاعره ( نوشتن شعری از دیگران ) از طرف مدیر وبلاگ هم صحبت باخاک دعوت شده ام ،اگر چه باتاخیر ولی سرانجام شعر زیررا از زبان خواجه شیراز به ایشان وهمه دوستان خوبم تقدیم می کنم :

 

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

 

حضورخلوت انس است ودوستان جمعند

وان یکاد بخوانید ودرفرازکنید

 

رباب وچنگ به بانگ بلند می گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

 

به جان دوست که غم پرده برشما دارد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

 

میان عاشق ومعشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

 

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

 

هر آنکسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

وگرطلب کند انعامی ازشماحافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

 

 من هم از خانم مدیر ،خانم ناظم، کلک بهار ، سایه و ستاره دعوت می کنم با یکی از واژه های عاشق ، زاهد وخرابات شعری بنویسند .


[ جمعه 87/1/16 ] [ 12:1 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

 چشم اندازی از مجلس

من وکیلم، من که در این خانه خدمت می‌کنم
در بهارستانم اما کار دولت می‌کنم


از شما افتان و خیزان رای و امضا می خرم
با رفیقان بهر کسب رای، خلوت می‌کنم


تا به چنگ آرم من آن کرسی سبز دل رُبا
بازبان سرخ، عالم را ملامت می‌کنم


بس که دارم کار بحث انگیز در بیرون صحن
دیگر اینجا کی برای رای فرصت می‌کنم؟


مرد طوفانم ولی البتّه گاه از مصلحت
باد اگر آید ز سمتی، من حمایت می‌کنم


صحن مجلس فرش سبزی هست کانجا دم به دم
می نشینم با رفیقان، کار راحت می‌کنم


گه کشاورزان به یاد آرم گهی تجار قند
گاه پیگیری ز کار اهل صنعت می‌کنم


گه به نطقی آتشین رسوا کنم جمعی و گاه
بهر حفظ آبرو در دم،  شکایت می‌کنم


آه از آن عکاس بی رحم، آه ازین دوربین که هست
دام آن صیاد و من او را نصیحت می‌کنم


هرکه را باشد شعاری در ترافیک پیام
از رسالت گر نشد، من رو به همت می‌کنم


من تخصص دارم اندر هرچه خواهی،  لاجرم
در همه احوال این عالم دخالت می‌کنم


گر به سیما، انتقادی دارم از ساعت شنی
حاجی عزّت را خبر از مکر شوکت می‌کنم


وقت تعطیلات مجلس، چون به شهرم می روم
جای اقدام و عمل، یک ریز صحبت می‌کنم
گرچه می گویند کار ما نظارت کردنست
در عمل، گاهی به جای آن، صدارت می‌کنم


حرف بسیارست و من پیمانه ام لبریز شور
لیک، فعلاً با همین حلوا قناعت می‌کنم


کاش مجلس، با مدرس پر شود، آنگاه من
شعر شیرین با لبی خندان کتابت می‌کنم

سید محمد حسین فخری


[ شنبه 86/12/18 ] [ 7:5 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 1470126