حسام ســرا
| ||
به دست های او نگاه می کنم؛ که می تواند از زمین هزار ریشه ی گیاه هرزه رابرآورد ومی تواند از فضا هزارها ستاره را به زیر پا درآورد به دست های خود نگاه می کنم که ازسپیده تاغروب هزار کاغذ سپید راسیاه می کند هزار لحظه ی عزیز راتباه می کند مرا فریب می دهد تو رافریب می دهد گناه می کند ! * * * چراسپید راسیاه می کند؟ چراعزیز راتباه می کند؟ چراگناه می کند ؟ * فریدون مشیری * [ یکشنبه 86/10/2 ] [ 7:2 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
درد دل ** ** ** درکنار هم ولی دور ازهمیم آه باهم واقعا" نامحرمیم باشما حرف دلم رامی زنم مافقط درسست عهدی محکمیم گاهگاهی سرخوش وشادیم لیک ناخدای لحظه های ماتمیم درمیان آمد و شدهایمان مثل تاریکی ودریا مبهمیم گرچه از اسباب آسایش پریم خالی امّا از دل وبی همدمیم لاف عشق ومهر ورزی می زنیم راستی با این همه ما آدمیم ؟! سنگ از دل سنگی ما خسته است درخیال خام خود چون شبنمیم آنقدر بی اعتمادی بین ماست چون غزال از سایه هم می رمیم . «عبدالرضا رادفر»
پاسخ به دوست وقتی شعر « درد دل » را در وبلاگ گذاشتم دوست خوبم مسعود ناظم رعایا برایم نوشتند : « وبلاگ ،جایی برای تحکیم دوستی هاست ومن شعر رادفر را نمی پسندم و...» . من نظر مسعود رابدان دلیل می پذیرم که دراین عرصه صاحب ذوق ادبی وتخصص دانشگاهی اندو نقد ایشان خالی از غرض .تنها نکته ای که می ماند این که بنابر گفته ی سعدی که : «..لقمان راگفتند ادب ازکه آموختی گفت از بی ادبان ... شاید نگاهی به واقعیت هایی که گاهی مارا رنج می دهند بتواند افق جدیدی رافرا رویمان بگشاید وگرنه تزریق روحیه ناامیدی وگسست ازدیگران به نفع جامعه وحتّی فرد نخواهد بود . ازتذکّر مشفقانه دوست خوبم بی نهایت سپاسگزارم وامیدوارم بی هیچ ملاحظه ای ازنقد مطالبی که دروبلاگ می آورم یا درجای دیگری می نویسم دریغ نورزد ، چراکه می دانم « باکریمان کارها دشوارنیست ..» این هم نظر دیگری از سروش عزیز درباره شعر «درد دل »: میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که راحت بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم . [ سه شنبه 85/11/24 ] [ 6:4 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
منبرو چوبه دار
---------------------- منبر از پشت شیشه مسجد چشمش افتاد به چوبه دار عصبی گشت وغیضی وغضبی بانگ برزد که : ای خیانتکار توهم از دودمان مابودی سخت وحشی شدی و وحشت بار ما سر و کارمان به صلح وصلاح تو به جرم وخیانتت سروکار نرده کعبه حرمتش کم بود که شدی دار شحنه ؟ شرم یدار دار بعد از سلام وعرض ادب وزگناه نکرده استغفار گفت :مانیز خادم شرعیم صورت ، اخیارگر یا اشرار هر کجاپند وبند درمانند نوبت دار می رسد ناچار منبری را که گیر ودارش نیست همه از دور وبر کنند فرار ** ** ** ** لیک منبر فرونمی آمد باز بر مرکب ستیزه سوار دار هم عاقبت زجادررفت روبه در تاکه بشنود دیوار گغت : اگر منبرتومنبر بود کا ر مردم نمی رسید به دار «شهریار » [ شنبه 85/11/14 ] [ 6:14 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |