حسام ســرا
| ||
... تصمیمم را گرفته ام ... تاکجاباید مقاومت کنم .... تا کی باید خلاف جریان آب شنا کنم ...نگاه دیگران به من می فهماند که دارم اشتباه می روم ... می دانم نباید به نگاه دیگران و حرفهایشان توجه داشته باشم اما مقاومت هم اندازه ای دارد ..تاکنون درتدریس از روش تبدیل کتاب به سئوال وجواب استفاده نکرده ام وبه خودم اجازه نداده ام شان معلمی ام را در حد کتابهای سئوال وجواب ( بخوانید منشوردانش وپیشگامان وآیندگان وهزار ... و...مار دیگر) پایین بیاورم ؛ می دانم که آن روش، هم برای من وهم برای دانش آموزان راحت الحلقوم تر از روش های دیگر است می دانم دانش آموز،مدیر ،معاون ،اولیای دانش آموزان ونیز مسئولین آموزشی !! وغیر آموزشی بالادستی نیز از نتیجه ( ونه اثربخشی ) این روش راضی اند، اصلا درجایی که همه به روشی عادت کرده اند(درست وغلطش بماند ) چه اصراری است که این عادت را بشکنی وچه لزومی بر شکستن این عادت باید وجود داشته باشد مگر انتظار نظام آموزشی ما از خروجی خودش چیست؟در دانشگاه مگر غیر ازجزوه نویسی ، کُُُپی کردن مطالب دیگران به جای تحقیق وقالب کردن کتاب مربی و دانشیار واستادیار واستاد و... به دانشجویان، کار دیگری انجام می شود؟ اخیرا"خبری خواندم در باره فروش پایان نامه های کارشناسی ارشد ودکترا که درگزارش مستند گونه ای تنظیم شده بود، هنوز که هنوز است مغزم دارد سوت می کشد (شماهم بخوانید تابه عمق فاجعه پی ببرید) نه این که نتوانم شرایط مملکتم و اوضاع فرهنگی و.. اش را درک کنم، نه، ولی انتظارم از نظام آموزشی بیش از این هاست و این بیشتر رنجم می دهد؛ این راس هرم آموزشی ماست قاعده را چگونه باید ساخت ؟ تا کجا باید مقاومت کرد وبه چه قیمتی ؟ باخودم دارم کلنجار می روم ..شاید تصمیمم را گرفتم نمی دانم شاید این بار توانستم ..شاید ........ پی نوشت : 1 ــ این نوشته را از روی نارحتی یا عصبانیت ننوشته ام؛گفتم که به دلداری وخویشتن داری دعوتم نکنید . 2ــ وقتی به معترترین کتابفرشی ها سر می زنیم بیشتر قفسه های کتابفروشی را کتابهای تست،پاسخ به سئوالات کتاب و...اشغال کرده اند، معلوم نیست کتابهای تفکر بر انگیز را از کجا باید تهیه کرد ؟درمدارس هم که خبری از مطالعه نیست ،شاید از این رو مدارس ما به جای آن که بوی «عشق» بدهند بوی «تست» می دهند . 3- درخبر است که به دلیل حذف تدریجی کنکور از سال آینده تحصیلی، امتحانات سالهای دوم وسوم دبیرستانها ودوره پیش دانشگاهی به صورت نهایی کشوری برگزار می شود ! می توان دانش آموزان ناکجاآبادی در این سرزمین را تصور کرد که خود را به آب وآتش می زنند تا با معلمان غیر تخصصی وشرایط غیر قابل رقابت با پایتخت نشینان رقابت کنند .شاید با این اقدام کارشناسانه مجلسیان !توپ به زمین آموزش وپرورش افتاده است باید از فردای روز اول مهر 1387 شاهد برگزاری کلاسهای آمادگی برای امتحانات نهایی دوم وسوم متوسطه وپیش دانشگاهی باشیم . این را گفتم که مدیران محترم کلاسهای کنکور از قافله فرهنگ عقب نمانند! ونیز دانش آموزان عزیز بدانند که جیب ها عوض شده ولی هزینه ها هنوز پابرجاست ولخرجی موقوف . 4-شاید این جمله از جان اف کندی باشد که : پیشرفت ما به مثابه یک ملت،هیچ گاه بیشتر از پیشرفت ما درآموزش وپرورش نخواهد بود .با توجه به گفته «منگر که گوینده کیست بنگر که گفتارش چیست» باید بیشتر به این جمله دقت کنیم. [ سه شنبه 87/3/14 ] [ 2:44 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
پادشاهی بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد ولی باز هم از زندگی خود راضی نبود اما خودش نیز علت را نمی دانست ! روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد ،هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ... آشپز جواب داد : قربان ، من فقط یک آشپز هستم و تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم ؛ ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم ؛ بدین سبب من راضی و خوشحال هستم ... آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد : 99 سکه ؟!! آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است و بارها طلاها را شمرد ، ولی واقعا 99 سکه بود ! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست و فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد : اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد ، اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد ... آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند و فقط تا حد توان کار می کرد . شما که عضو گروه 99 نیستید ؟ هستید؟!.... لطفا این مطلب رابانگاهی غیر سیاسی بخوانید .ممنون .......... [ پنج شنبه 87/3/9 ] [ 6:51 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
[ سه شنبه 87/3/7 ] [ 6:27 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
اگر چشم بینا و عقل نسبتا" سالمی داشته باشیم خواهیم دید ودانست که در30سال اخیر کارهای زیادی در ایران ما انجام شده است هر جا می رویم شبکه برق رسانی را می بینیم که با کوفتن چند تیر برق روستاها را به شبکه سراسری متصل کرده است ، روستایییان شادمان از این رویداد روشنی بخش ومسئولان سرخوش از کامیابی های روز افزونشان بولتن ها ساختند ودر رسانه ها نواختند که : این است نتیجه تلاش صادقانه مسئولان ... اگر سیم های برق را امتداد دهیم وبه درون روستا ( که حالا ممکن است به جبر یا اختیار شهر شده باشد ) برویم حتما با پدیده های نوظهور دیگری مثل دبیرستان وهنرستان ودانشگاه ( از هر نوعش ) برخورد خواهیم کرد : دانشگاه آزاد اسلامی ، دانشگاه پیام نور ، دانشگاه علمی ـــ کاربردی ، دانشگاه غیر انتفاعی ، شعبه ای از دانشگاه دولتی ، دانشگاههای وابسته به وزارتخانه ها و.... از این دسته اند وقتی به این موارد می اندیشم سئوالات بیشماری در ذهنم قطار می شوند که نوشتن همه آنها نه امکان دارد ونه ... برخی از آن سئوالات اینگونه اند : 1- ورود برق به هر روستا مقدمه ای برای ایجاد تحولات اجتماعی واقتصادی دیگر است وقتی برق بیاید مردم روستا با وسایل برقی آشنا می شوند ومصرف بالا می رود دیگر نمی توان روستای تا دیروز خودکفا و تولید کننده را در همان وضعیت نگاه داشت تب مصرف مثل سرطان همه جا را می گیرد ممکن است بگویید با ورود برق تلویزیون راه می افتد ومردم آگاه می شوند ! ولی آیا با نظام آموزشی کنونی که سالهاست محتوای رنگ ورو رفته آن نظام ما را احاطه کرده است می توان آگاهی را ترویج کرد ؟ آیا با شبکه های صد درصد دولتی که سیاست های یکنواخت( نمی گویم غلط یا درست ) را ترویج می کند می توان آگاهی بخشید ؟ فقط درمقام مقایسه اخبار واطلاعات است که می توان رشد فرهنگی را انتظار کشید. کشورهای دیگر که هم قد واندازه ما هستند با کدام روش به مردمشان آگاهی داده اند ؟ 2- درابتدای انقلاب تب جهادگری درجامعه رشد یافت این روحیه موجب شد تا در هر روستای چند خانواری ،دبستان ، مدرسه راهنمایی تحصیلی وگاهی دبیرستان ، حمام عمومی و.. ساخته شود .. کدام تحلیلگر اجتماعی بود که پیش بینی کند در آینده با گسترش روحیه شهر نشینی بیشتر مردم در منازلشان صاحب حمام خانگی می شوند ، تمایل به شهر نشین شدن آنان را به مهاجرت تشویق می کند و درنتیجه روستاهایی از سکنه خالی خواهند شد ... سالهایی گذشت واکنون روستاهایی را با همان چشمان بینا وعقل نسبتا" سالم دیده ایم که حمام عمومیشان که با هزینه های فوق العاده ساخته شده اند متروکه شده و بی استفاده مانده اند ، مدارس به بیغوله های شبیه شده اند که درحال تخریبند و روستا چونان ابیانه محل سکونت سالخوردگانی است که در انتظار پایان عمر روزگار می گذرانند . آیا راه همین بود که رفتیم ؟ آیا کارشناسان توصیه ای نداشتند ؟آیا کارشناسان فریادشان را زدند ولی شرایط آن زمان موجب شد تا گوشهای شنوا هم به ثقل سامعه گرفتار شوند ؟ وآیا ...؟ 3- رشد قارچ گونه دانشگاه که مربوط به سالهای اخیر است از همه دردناکتر است زیرا دانشگاه فقط ساختمان نیست ساختن و بستنش هم مثل حمام عمومی نیست که هیچ عارضه ای ایجاد نکند ؛شهرستان لنجان 1096کیلومتر مربع وسعت دارد وجمعیت 227000نفری اش در دوبخش ، هشت شهر وچند روستای کم جمعیت سکونت دارند فاصله دورترین روستا از مرکز شهرستان حد اکثر یک ساعت است ( با وسیله شخصی این مدت به 30 دقیقه کاهش می یابد ) در این شهرستان دانشگاه پیام نور زرین شهر ، دانشگاه پیام نور باغبادران، پیام نور روستای نوگوران ( که دبیرستانش را به دلیل کاهش دانش آموزان منحل کردند ) پیام نور شهرزاینده رود ، علمی کاربردی زرین شهر ، دانشگاه غیر انتفاعی امین فولادشهر ، دانشگاه آزاد واحد سده لنجان درحال فعالیتند ومجوز احداث وایجاد دانشگاه صنعت ومعدن وابسته به وزارت صنایع ومعادن در محدوده خدماتی شهر چمگردان نیز توسط مسئولین مربوطه صادر شده وقرار است در کنکور امسال دانشجو جذب کند با این محاسبه تعداد دانشگاههای این شهرستان تا این زمان هشت واحد خواهد بود که اگر بر کل جمعیت شهرستان تقسیم کنیم به ازای هر28375نفر یک واحد داشگاهی خواهیم داشت واگر همین تعداد دانشگاه را به جمعیت دانش آموزی دوره متوسطه ( نظری وفنی وپیش دانشگاهی ) (11846نفر)تقسیم کنیم به ازای هر 1480دانش آموز دوره متوسطه یک دانشگاه خواهد بود!!. آیا دانشگاه فقط ساختمان وتابلوی چندین متری وچند دستگاه رایانه است ؟ آیا برای این همه رشته های جورواجور، استاد ،مربی ،مدرس ومتخصص تربیت کرده ایم ؟ آیا رشد قارچ گونه دانشگاهها در افزایش رشد فرهنگی جامعه ما ( با شرایطی که نظام آموزشی ما دارد ) تاثیری دارد ومی تواند داشته باشد ؟ رابطه افزایش دانشگاهها ورشد تعداد فارغ التحصیلان با اشتغال چگونه است آیا برای فارغ التحصیلان لیسانسیه وبالاتر که حالا طبیعتا جایگاه اجتماعی بالاتری را طالبند شغلی درخورشان وجایگاهشان ایجاد کرده ایم ؟ بیخود وعده ندهیم که باید کار آفرین باشند وخودشان کارتولید کنند این حرف های کلیشه ای برای جوان بی سرمایه وبی خانمان ما کار ودر آمد نمی شود باید فکر دیگری کرد! آخر فارغ التحصیل رشته های ادبیات فارسی ، تاریخ ، علوم تربیتی ، زیست شناسی ، معارف ، عربی و... چگونه کار آفرین باشند ؟ چگونه؟!!راستی با این افزایش بی سابقه فارغ التحصیلان دختر در دانشگاهها وبی رغبتی پسران برای ادامه تحصیل ، ازدواج و بنیان خانواده ها چه می شود ؟ آیا می شود ومی توان با بیان مطالب سنتی وسرگرم کننده سابق ،زنان را به ازدواج با افراد کم سواد تر یا بهتر بگویم کم مدرک تر !،ترغیب کرد (از استثناها بگذریدکه هیچ استثنایی قانونی را لغو نکرده است ) . آیا رشد فارغ التحصیلان درسطوح کارشناسی ارشد ودکترا مضربی از جمعیت است ؟ مضربی از فارغ التحصیلان است ؟ باید همه کارشناس ارشد ودکترا باشند تا جامعه از نظر فرهنگی پیشرفت کند یا ...؟ مثل خیلی چیزهای دیگر داریم جزیره ای عمل می کنیم فکر می کنیم ما تافته جدابافته ای هستیم که با نظام جهانی ارتباطی نداریم ونباید داشته باشیم باید خودمان تجربه کنیم ، خودمان خراب کنیم ، خودمان بهای خرابی را بپردازیم ودست آخر بفهمیم که « اشتباه» کرده ایم همین. پی نوشت : 1ــــ انگار دانشگاه ، استاد ، دانشجو ، تحصیل ، دانش ، و...بی اعتبار شده اند ، نشده اند ؟ 2ــــ فکرش رابکنید دانشجوی فارغ التحصیل شده ای را که برای ادامه تحصیل ، کار ویا ... به موسسه ای داخلی ویا زبانم لال ، خارجی مراجعه کرده ومدارکش را ارائه داده است ومسئولان بررسی مدارک با ذره بین به دنبال دانشگاه زاینده رود ، دانشگاه نوگوران ویا دانشگاه آزاد اسلامی دارغوز آباد می گردند ...چه شود !! [ چهارشنبه 87/3/1 ] [ 12:56 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
.....نمی دانم شده تاحالا بخواهی احساست را بیان کنی ، چیزی را بگویی ودرقالب واژه ها گرفتار شوی؟ دست وپایت بسته می شود ونمی دانی سکوت کنی یا چیزی بگویی انگار زبانت بند می آید... اما کسانی هستند که کلمات اسیر آنهاشده اند احساس درمقابلشان به زانو درآمده ومی توانند دلتنگی هایشان را درقالب کلمات بیان کنند ،می توانند بنویسند تا هم احساسشان رابیان کرده وهم خیال طرف مقابلشان را راحت کرده باشند واینان «شاعرانند» که خداوند موهبت شاعری را به آنان ارزانی داشته است ؛ نمی دانم خودشان هم این را موهبتی خدایی می دانند یانه..... وقتی در مراسم نکوداشت شادروان تیمسار بهمن کرمی چَمگُردانی شاعرانی از جای جای ایران زمین دعوت شده بودند بیشتر به این نکته واقف شدم، درآن شب شاعرانی جوان درکنار پیشکسوتانی سپید موی، شعرشان را خواندند ... حامد عباسیان و سجاد ناصری از جوانان خوش آتیه بودند اما نام آوران آن شب یکی محمدعلی بهمنی استاد نام آشنای غزل ایران ودیگری دکتر محمد حسین بهرامیان بودند که درکنار آقایان مرزبان ، ارژن، ضمیری ،برقعی وخانم پانته آ صفایی شعر خواندند بیشتر از همه شعر«سارا» از دکتر بهرامیان به دلم نشست ، شعر دیگرش را درفرصت دیگری خواهم آورد. پیشنماز .... سارا قبله کمی متمایل به آن طرف آمد درست زیر شبستان گل نشست در بین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت حالا درست پشت سر من نشسته است این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست این سومین ردیف نمازی خیالی است گلدستهی اذان و من و های های های الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست یک پرده باز پشت همین بیت میکشم او فکر میکنیم در بنِ پرده مانده است سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو با چشمهای سرمهای اَنْ لا اِله ...مست دل میبری که..... حَی علی..... های های های هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست بالا بلند! عقد تو را با لبان من آن شب مگر فرشتهای از آسمان نبست باران جل جل شب خرداد توی پارک مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده سُبحانَ رَبی الْـ.... من و سارا دلش شکست سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم سبحان تا به کی من و او دست روی دست زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم افتادم از بهشت از این ارتفاع پست یک پرده باز بین من و او کشیدهاند سارا گمانم آن طرف پرده مانده است... شعر را در اینجا بشنوید محمد حسین بهرامیان [ یکشنبه 87/2/29 ] [ 7:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 87/2/26 ] [ 7:10 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
رفته بودم آرایشگاه نشستم تانوبتم شود، کسی که زیر تیغ بود گفت: نمی دانم چرا مردها منتظرند تا زنشان بمیرد وهمسری جوانتر از زن قبلی ( ترجیحا با سن وسال دختریا پسرشان ویاحتی نوه شان !) اختیار کنند و زن ها نیز درانتظارند تاپس از مرگ شوهرشان ایرانگردی وجهانگردی را آغاز نمایند ؟ خنده آرایشگر نشان از تایید موضوع داشت ومن به استحکام خانواده ها وفیلم ها ی صیغه ای سیما !!وتحمل اجباری زوج ها وخیلی چیزهای دیگر می اندیشیدم ...... [ جمعه 87/2/20 ] [ 1:10 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |