حسام ســرا
| ||
[ سه شنبه 87/7/16 ] [ 6:33 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
ش (دوشنبه 8/7/1387 - 9:58 ص ) یک مشت معلم پرمدعای بی عرضه غرق در تفکرات تئوری مملکت را به .... کشیدید. این نظر یکی از خوانندگان بود که بی هیچ ربطی به محتوای یکی از پست های حسام سرا نگاشته بود ، نمی دانم شاید از نویسنده وبلاگ دلخوری یا ناراحتی داشته یاچیزی نوشته یا کاری کرده ام که او را خوش نیامده است ویا... امّا چون این مطلب درباره معلمان است برخود لازم دیدم نظرش را حذف یاخصوصی نکنم و چند نکته دراین باره بنویسم تا از سنگینی وظیفه معلمی دفاع کرده باشم؛ شاید توفیق یافتم : 1- شرایط اجتماعی جامعه ما به دلایل مختلف نابرابریهایی را ایجاد کرده است واین شکاف بر ادعای نوکیسه ها افزوده واز اعتبار کسانی کاسته است، وضعیت معلمان در این معادله بهتر شده یا بدتر؟اگر شرایط بهتر نشده ادعا برای چیست ؟ شاید معلمان به زعم این دوست نادیده «پرمدعا» شده باشند اما باید دید این ادعا درباره چه چیزهایی است و مورد ادعا کدام است باطرح مطالب کلی ومبهم نمی شود چیزی را اثبات کرد . 2- معلمان به دلیل ماهیت کاری ،تفکرات تئوریک دارند وبه نوعی تئوری پردازی می کنند جامعه از معلمان انتظار عملگرایی ندارد ،انتظار رویکرد عملگرایی از معلمان غیرمنصفانه است؛ معلم فیزیک،شیمی،تاریخ، ادبیات فارسی وحتی دینی درچارچوب کتاب درسی گرفتار آمده وبه دلایل گوناگون محکوم به تدریس همان کتاب درساعاتی محدود شده اند! کجای این بخش به عملگرایی می رسد ؟ منظور از تفکرات تئوری چیست ؟اگر نارسایی در رفتار وعملکرد افراد جامعه دیده می شود باید به کارکرد نهادهای مختلف جامعه بادقت بیشتری نگریست ویکطرفه به قاضی نرفت.آیا درنابسامانی رفتاری جامعه فقط معلمان مقصرند؟البته اگر منظور از بیان این جمله مطلوب نبودن مجموعه نظام آموزشی است باید ضمن اعتراف به نقایص موجود مشکل را درناهماهنگی سیستم آموزشی (کتاب، فضای فیزیکی، قوانین ومقررات ، وضعیت مدیریت ها ، بودجه واعتبارات ،نوع نگاه مسئولان وشهروندان به آموزش وپرورش والبته وضعیت معلم ) جست وجو کرد . 3- دولتمردان وتصمیم گیران جامعه نسبت به آموزش وپرورش وعنصر ذی روح آن یعنی «معلمان» چه تصوری دارند ؟چقدر برای رفع مشکلات مادی واجتماعی آنان تلاش کرده ومی کنند ؟ گوش اخبار ورسانه ها از پرداخت حقوق از دست رفته ، حق التدریس وبدهکاریهای دولت به آنان که از آن به واژه ی نامانوس« مطالبات» تعبیر می شود پُراست، جدال برسر منزلت اجتماعی آنان بماند برای وقتی دیگر. شما از این عنصر موثر ولی فراموش شده در آموزش وپرورش چه انتظاری دارید ؟انتظار معجزه ؟ عملگرایی؟ یا.... 4- خانواده ها نیمی از ساعات هر روز، عزیزترین سرمایه های زندگی خود را به مدارس می سپارند ادعا این نیست که خروجی مدارس از نظر فرهیختگان جامعه مطلوب است اما با مقررات کنونی ، سهم خانواده ودولت برای بخش آموزش ، نگاه به معلم و.. این خروجی چندان هم بی تناسب نیست ! اگر شما وضعیت دانش آموزان جامعه ما را با برخی کشورها مقایسه کرده وبه این نتیجه رسیده اید راهتان را کمی به سمت واقعیت های جامعه کج کنید وبانگاهی واقع بینانه تر درون را بنگرید تاداوری منصفانه تری ارائه دهید . 5- برخلاف نطر شما معتقدنیستم کشور ما روزگار بدی دارد اتفاقا تا افرادی از قبیل شما تیشه برداشته وریشه ها را هدف گرفته اند وبه جای طرح مشکل وارائه راه حل ،لبه تند انتقادشان را متوجه مجریان پایین دستی نموده وتصمیم سازان وتصمیم گیران را مبُرّا از خطا می دانند نباید اوضاعی بهتر از این انتظار داشت! خانه را اهل آن می سازند وخلایق هرچه لایق .اگر پزشک ومهندس و داروساز و.. را می شود وارد کرد معلم را باید از فرزندان همین مرز وبوم پرورش داد وتا آن زمان که نگاه وتوجه همه جانبه جامعه نسبت به این قشر عوض نشود همین است که می بینید . 6- این سرزمین اگربه پیشرفتی رسیده یا به بیراهه می رود همه ما در پیشرفت وپسرفتش سهیمیم با این تفاوت که سهممان متفاوت است! هرگاه سهم خودمان را در این پسرفت یا پیشرفت محاسبه کردیم ومسئولیتش را پذیرفتیم حق داریم دیگران را به میز محاکمه بکشانیم ودادگاه تفتیش عقایدمان را دربلندترین نقطه برج میلاد تشکیل دهیم امید وارم تحقق آن روز دیر نشود که همه متضرر می شویم. 7- درپایان به یاد این جمله جان. اف. کندی می افتم که : «پیشرفت ما به مثابه یک ملت هیچگاه سریع تر از پیشرفت ما در امر آموزش نخواهد بود» . حرف حق را باید از هر خویش وبیگانه ای نیوشید ،آویزه گوش نمود وبرای اجرای بخش های قابل اجرایش برنامه ریزی کرد . پی نوشت : 1- درپاسخ به این نظر ، یکی از خوانندگان چنین نوشت : امید (سهشنبه 9/7/1387 - 7:58 ع ) من معلم نیستم ولی فکر می کنم حق به جانب جناب ((ش)) است که درافشانی کرده اند چرا که اگر معلمان عرضه داشتند چنین موجودی را تحویل جامعه نمی دادند که اینگونه بی ادبانه و گستاخانه سخن براند و هتک حرمت کند.ایشان حتما یادشان باشد اگر می توانند چند کلامی را بنویسند و منظور خود را به همگان بااین جملات شیوا برسانند در همین حد نوشتن هم مدیون معلمان هستند ولی چه سود که .......... 2- معلمان قشری از اقشار این جامعه اند ودراین قشر افرادمتفاوتی با دیدگاه ، عملکرد وافکار گوناگون دیده می شود با دیدن یک نارسایی نمی توان به حیثیت مجموعه ای چوب حراج زد ؟ می شود ؟ 3- کاش شهامت نوشتن نظر بانام ومشخصات را می آموختیم ودرتاریکی تیر شلیک نمی کردیم . به دلیل حذف ناخواسته این مطلب وارسال دوباره آن، نظرات از طرف مدیر حسام سرا دوباره آورده شده است باپوزش بسیار
[ پنج شنبه 87/7/11 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
می گویند ایران دارای جمعیتی جوان است ، می گویند کشورهایی که جمعیت جوان دارند بامشکلات بی شماری روبرو هستند ومی گویند بیکاری یکی از این انبوه مشکلات است .... در سرزمینی که یافتن کاری که بتواند چرخ یک زندگی متوسط را بچرخاند در حد معجزه است و در زمانی که نیروهای فارغ التحصیل رشته های گوناگون کارشناسی ، کارشناسی ارشد ودکترا پیاده روها را می پیمایند وداشتن شغل و درنتیجه مسکن وازدواج را برباد رفته می بینند استفاده از نیروهای بازنشسته در مشاغل اجرایی وبه عنوان نیروهای کاری تمام وقت کدام هدف را تعقیب می کند ؟ اگر این موضوع حمایت نیروهای ارزشگرا ومدافع اهداف انقلاب را جلب کند و از سوی این نیروهای وفادار به انقلاب حمایت شودچه باید گفت وکدام واکنش مناسب تر است ؟ [ سه شنبه 87/7/9 ] [ 6:32 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
اگر فکر می کنیم شکست خواهیم خورد ، می خوریم.
اگر فکر می کنیم که بی جُراَتیم، هستیم.
اگر دوست داریم که برنده باشیم اما فکر می کنیم نمی توانیم ، مطمئن باشیم که نمی توانیم.
اگر فکر می کنیم بازنده خواهیم شد می شویم.
اگر احساس بی منزلتی می کنیم ، همین گونه ایم.
نبردهای زندگی همیشه به نفع قوی ترین ها ویا سریع ترین ها پایان نمی پذیرد بلکه دیر یا زود بُرد از آنِ کسی است که «بردن» را باور دارد.
پی نوشت : نقش اراده در امور شخصی وزندگی فردی یکسان است ؟ آیا موفقیت در امور اجتماعی وشغلی نیز مثل زندگی فردی است ؟ [ جمعه 87/7/5 ] [ 5:33 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
جنگ رویداد مهم وتاثیر گذاری برای هر کشور به حساب می آید اما جنگ رویداد خوبی نیست تازه خودجنگ به اندازه عواقبش شوم نیست ؛ ویرانی ، نقص عضو، باقی ماندن مین های عمل نکرده درمناطق جنگی ، اضطراب، بیماری های روانی ،خانواده های بی سرپرست وداغدار ، بحران های اجتماعی ناشی از عوارض جنگ وطولانی شدن آن و... تنها بخشی از عوارض جنگ برای هر دو گروه درگیر به شمار می آیند . بیشتر کشورها پایان جنگ را به عنوان نقطه عطف درحافظه تاریخی ملت خود ثبت کرده وبزرگ می دارند ، پایان دفاع ما دربرابر نیروهای متجاوزعراقی وپذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، مردادماه است بزرگداشت جنگ ودفاع در ابتدای مهرماه چه دلایلی دارد ؟ [ یکشنبه 87/6/31 ] [ 10:39 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سایند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم. من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی20آگهی تسلیت در20روزنامه معتبرچاپ می کنند. من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند. من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان، بدهد. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید. من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند. من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند. من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند. من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند. من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم. من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.من«مامانی»هستم، وقتی بچه هایم خَرَم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم. من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم. من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم،وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند. من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند. من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد،«سلیطه»هستم.من درمحاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...»هستم.دامادم به من«وروره جادو» می گوید.حاج آقا مرا«والده آقا مصطفی» صدا می زند. من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم. مادرم مرا به خان روستا «کنیزشما» معرفی می کند. من کیستم؟!! مطلب بالا از این وبلاگ گرفته شده است. [ جمعه 87/6/29 ] [ 2:27 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
مردی از زندگی خود مایوس خسته وخامش وغمگین وعبوس پای بختش همه جاخورده به سنگ عرصه ی گیتی، بر اوشده تنگ باتنی زار و دلی افسرده تاسحر رنج فراوان برده مانده بیدار همه شب زتَعَب روزها خسته زبیداری شب تاکه تخدیر شود اعصابش برده از نشئه ی مرفین خوابش گوشه میکده ها جام زده جام بامردم بدنام زده رنجه زاندیشه وادراک شده بنده الکل و تریاک شده بود بر صفحه ی آن چهره زرد خط پیشانی از آیت درد رفت درپیش پزشکی مشهور تاکه درد از تن خودسازد دور گفت چون قصه بیماری خویش مرد عیسی نفس خیراندیش وارسی کرد سراپایش را یافت سالم همه اعضایش را گفت :نقصی به سراپای تو نیست امرضی درهمه اعضای تو نیست بس که اعصاب تو فرسوده شده روحت از زهر غم آسوده شده اینقدرغصه بیهوده مخور حسرت بوده ونابوده مخور خویشتن را به جهان خوشبین کن خوشدلی رابه خودت تلقین کن از مرض نیست چو درتو اثری ندهد خوردن دارو ثمری چاره دردتو راخنده کند خنده کن خنده دلت زنده کند خنده کن تاغمت از یاد رود خاطر خسته ی تو شاد شود هست درسیرک هنرمندی راد که بُود درهنر خوداستاد پیک امید ونشاط وطرب است هنرش داروی رنج وتعب است گرچه درظاهر ،دلقک باشد ولی استادِ بلاشک باشد هنرش جالب وارزنده بُود مظهر خرمی وخنده بود دل خلق از خوشی آکنده کند همه را روده بُر از خنده کند حرکاتش همه شیرین باشد جای گفتار، شکر می پاشد سخنانِ وی اگر گوش کنی مرض خویش فراموش کنی مرد بیچاره غمش افزون شد چهره اش درهم ودیگرگون شد اشک غم ریخت برآن گونه ی زرد راند اینگونه سخن از سر درد : شهرت علم تو عالمگیر است لیک درمان تو بی تاثیر است نشود کاسته رنج ومحنم چون که ...آن دلقک بیچاره منم .
دکتر سیاسی [ سه شنبه 87/6/26 ] [ 2:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |