حسام ســرا
| ||
روزی ازیک تعمیرکارمعروف برای تعمیر دیگ بخار فرسوده یک کشتی دعوت کردند . اوچندسئوال ازمسئول کشتی پرسید ، نگاهی به لوله های زنگ زده انداخت وبه صدای سوت مانندی که ازدستگاه برمی خاست ، خوب گوش داد. سپس چکشی به دست گرفت وچند ضربه ی کوتاه به قسمت هایی ازآن زد .دستگاه شروع به کارکرد .تعمیرکار آسوده خاطر ازاین موضوع ، محل راترک کرد . اوصورتحسابی به مبلغ یک هزار دلار برای صاحب کشتی فرستاد .صاحب کشتی بسیار عصبانی شد وبرای تعمیر کار پیغام فرستاد که توفقط 15دقیقه این جابودی .بهتراست شرح خدمات انجام شده رابرای من بفرستی . این بود آن چه تعمیرکار برای صاحب کشتی فرستاد : بابت چکش کاری قسمت مربوطه :50/000دلار بابت تشخیص درست ودقیق :50/999دلار جمع : 1000دلار حکایت های بهره وری ، حسین پورآقاسی ،چاپ سوم 1381،امید فرزانگان [ دوشنبه 85/12/21 ] [ 6:45 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
وقتی بچه بودم دلم می خواست دنیا راعوض کنم .بزرگترکه شدم گفتم :دنیا بزرگ است ؛کشورم راتغییر می دهم ! درنوجوانی گفتم :کشور خیلی بزرگ است ؛ بهتراست شهرم رادگرگون سازم .جوان که شدم گفتم :شهر خیلی بزرگ است ؛ محله ام راتغییر می دهم .به میانسالی که رسیدم گفتم :ازخانواده ام شروع می کنم .دراین لحظه های آخر عمر ،می بینم که باید ازخودم شروع می کردم .اگر تغییر راازخودم آغازکرده بودم ، خانواده ام ،محله ام ،شهرم ،کشورم وجهان را به قدرتوانم تغییر می دادم .
سخنان یک کشیش دربستر مرگ [ یکشنبه 85/12/20 ] [ 12:42 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
مامان ،چی بپوشم ؟ پرده اوّل : هنوز جهار ماه به پایان سال مانده که دریک مشاوره خانوادگی ــ به شیوه سخنرانی ــ به زنم می گویم : امسال کاری کنید که خرید هایتان تا اوّل اسفند تمام شده باشد ومثل سال قبل وسال های قبل تر ، دلهره شب عید دامنگیرمان نگردد ...... پرده دویّم: یک ماه می گذرد . خبری نشده ومن بیش از سایرین مضطربم ، دوباره مشاوره ای گرم تر!!! به کار می برم وتهدید می کنم که من با خرید بچّه ها کاری ندارم ، خودتان هرکاری می خواهید بکنید ...... پرده سیّم : یکی دوبار برای خرید رفته اندو خسته وکوفته ، دست ازپا درازتر برگشته اند ؛ می پرسم چرا چیزی نخریده اید ؟ می گویند ، لباس ها چنگی به دل نمی زنند ، بعضی خارج از عرف اجتماعی اند و........ پرده چهارم : دل به دریا می زنم وبالاخره مثل سال های قبل همراهشان به خرید می روم .از این مغازه به آن فروشگاه سرک می کشیم ، لباس ها رازیر ورو می کنیم ، امتحان می کنیم وبا حالتی همراه باعصبانیّت واعتراض درونی ، این فروشگاه رابه مقصد فروشگاهی دیگر ترک می کنیم ودست آخر هم بدون نتیجه، بعضی را من نمی پسندم ، بعضی را بچّه ها ، بعضی را هیچکدام وبرخی فقط اسمی ازلباس دارند ........ پرده پنجم : گوشه ای ایستاده ام ، به بازار ، مردم سرگردان وتحرّک جامعه در روزهای پایانی سال می اندیشم وآشفتگی بازار لباس ومُد و... به این فکر می کنم که مسئولین اجتماعی ،فرهنگی وقلم به دستان جامعه در زمینه استفاده از پیشینه ی فرهنگی ایران چه کرده اند ؟ ما چه کرده ایم ؟........... پرده ششم : به گذشته های دور ایران می اندیشم ، روزگاری که نیاکان ما لباس های درخور فرهنگ این مرزوبوم را می کاشتند ، می بافتند ، می دوختند ومی پوشیدند وما امروز باسرعتی کمتر از نور وبیشتر ازصوت مُدهای عرضه شده درماهواره هارا تولید وبه خلق خودمان می اندازیم تامگر دراین شب عیدی بی لباس نباشند !!!!............ چند سئوال: 1ـ تولید متنوع لباس های ایرانی و نمایش تبلیغی آن ها دربرنامه های تلویزیونی ، مشابه آنچه در تولیدات ماهواره ای عرضه می شود ــ بارعایت هنجارهای جامعه ایران ــ چه اشکالی دارد وکدام مشکل فرهنگی ـ اجتماعی وسیاسی را تولید می کند ؟ 2ـ فرض کنیم نتیجه کارشناسی چندساله اهل فن به تولید لباس ملّی انجامید ، درآن صورت عرضه این لباس را چگونه انجام می دهیم ؟ آیا تولید یک لباس واحد واستفاده مردم ازآن درهمه مراسم رسمی وغیر رسمی مشکل تنوّع طلبی مردم ــ به ویژه زنان که پاسخگوی واکنش مردانشان هستند ــ را برطرف می کند؟.... 3ــ وقتی گذشته تاریخی این مرز وبوم ــ درآینده دراین باره خواهم نوشت ــ را نفی می کنیم چگونه می توانیم بخش لباس وپوشش آن رابه عنوان مقوله ای فرهنگی به جامعه ی امروز بیاوریم ؟ آیا تقلید صرف ازغرب یا اعراب دراین زمینه به تقویت هویت ملّی ما کمک مـــــــی کنـــــــــــــد؟ فرهنگ ما درمواجهه بادیگر فرهنگ ها یا غالــــــــــــــــــب اســــــــــــــــت یا مغلـــــــــــــــــــــــوب ؛ شب عید هم مثل بقیه عمر می آید ومی گــــــذرد ؛ فکـــــــــــــــــــــــــــــــری باید کــــــــــــرد...........
[ پنج شنبه 85/12/17 ] [ 10:3 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
یک ترانه می تواند لحظه ای رابرافروزد....... یک گل می تواند رویایی رابیدارکند.......... یک درخت می تواند جنگلی راآغازکند.......... یک پرنده می تواند قاصد بهار باشد.......... یک لبخند می تواند یک دوستی راآغازکند ............ یک دست گیری می تواند روحی را ازجابلند کند .......... یک ستاره می تواند یک کشتی رادردریاهدایت کند............ یک کلمه می تواند هدفی راشکل دهد........... یک رای می تواندملتی راعوض کند............ یک اشعه آفتاب می تواند اتاقی راروشن کند........... یک شمع می تواند تاریکی را ازبین ببرد........... یک خنده می تواند بر اندوهی غلبه کند............ یک قدم می تواند سفری راشروع کند........... یک امید می تواند روح مارا ازجابلندکند........... یک نوازش می تواند توجه مارانشان دهد........... یک صدا می تواندباحکمت سخن بگوید............ یک قلب می تواندبداندکه حقیقت چیست......... یک زندگی می تواندتغییر به وجود آورد............ می بینید ؟همه چیز به شما بستگی دارد حالا هی بگوییم یک دست صدا ندارد !! بییایید چشم هارا بشوییم و بعضی از ضرب المثل ها را جور دیگر ببینیم . نظرتان می تواند زینت افزای این صفحه باشد .... [ سه شنبه 85/12/15 ] [ 7:37 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
این تست شامل 10 سوال کوتاه می باشد لطفآ سوالات را بدقت بخوانید و امتیاز هر پاسخ را یاداشت کنید ؛ سپس بااستفاده ازصفحه پاسخ ، امتیاز خود رابررسی کنید ونظر بدهید : 1 - در حال عبور از جلوی منزل یکی از همسایگان که معمولاً صدایی از خانه آنها شنیده نمی شود، متوجه مشاجره پدر و مادر با یکی از بچه ها می شوید. به نظر شما این موضوع آنقدر جالب هست که بایستید و به دعوای آنها گوش دهید؟
3 – پست، اشتباهاً نامه همسایه تان را به منزل شما می آورد که عنوان خصوصی دارد، ولی در پاکت قبلاً باز شده است. آیا نامه را می خوانید؟
5 - آیا تا به حال درون کیف کسی را از روی کنجکاوی گشته اید؟ الف - بله (10) ب - خیر(0) 6 - دوستانتان به یک مهمانی دعوت شده اند که شما در لیست مهمانان نبوده اید، آیا صبح روز بعد از مهمانی با آنها تماس می گیرید تا درباره آنچه در مهمانی اتفاق افتاده سؤال کنید؟ 7 - اگر متوجه روحیه افسرده یکی از دوستان و یا همکارانتان شوید، چه می کنید؟
8 - فردی که در وسیله نقلیه عمومی کنار شما نشسته، مشغول دیدن تعدادی عکس است. آیا کنجکاوی باعث می شود زیرچشمی به عکس های او نگاه کنید؟
9 - بطور اتفاقی کلمه رمز دسترسی به صندوق پست الکترونیکی یکی از دوستانتان را پیدا می کنید. آیا نگاهی به ای میل های او می اندازید؟
10 - در خیابان راه می روید که می بینید دونفر شروع به دعوا می کنند. آیا می ایستید تا ببینید موضوع چیست؟ الف - بله (10) ب - خیر(0) [ یکشنبه 85/12/13 ] [ 8:12 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
[ یکشنبه 85/12/13 ] [ 8:10 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
خبر ،ناگهانی وسریع بود که باپیام کوتاه تلفنی دریافت کردم :«ناظم سرا ساعت 16امروز ــ 9/12/85 ــ برای همیشه بسته خوهدشد ». برای من که حضور دردنیای وب را مرهون دوست خوبم مسعودناظم رعایا می دانم عدم حضورش در این عرصه دشوار وتاحدّ زیادی غیرقابل تحمل است ؛ نمی دانم چه اتفاقی افتاده که تصمیمی به این بزرگی گرفته اند امّا می دانم که دلیل ناگفتنی وشاید گفتنی برای این امر داشته باشند .مسعود برای من همیشه دوست باقی خواهد ماند ، چه دراین دنیای مجازی وچه دردنیای واقعی که بسی مهم تر از مجاز است . به همه کسانی که بی ملاحظه دنیای وب یا هرپدیده دیگر را تعقیب می کنند توصیه می کنم متن زیر را ـــ اگر چه می دانم طولانی است ـــ بخوانند وسعی کنند برای عمل به آن از همین امروز شروع نمایند : استاد درس فلسفه وارد کلاس شد و چند شی ء را روی میز گذاشت . وقتی کلاس شروع شد ، بدون این که حرفی بزند ، یک شیشه ی بزرگ خالی سس رابرداشت وداخل آن را با چند عدد توپ گلف پرد کرد . سپس از شاگردان خود پرسید ، آیا این ظرف پر است ؟ همه ی دانشجویان اظهار داشتند که ظرف کاملا از توپ پراست . سپس استاد ظرفی از سنگ ریزه برداشت وآن را داخل شیشه سس ریخت و شیشه را به آرامی تکان داد سنگ ریزه ها درفضای باز بین توپ های گلف قرار گرفتند .آن گاه از دانشجویان پرسید ، حالا چه طور ؟ همه ی آنها گفتند پراست .استاد ظرفی از ماسه برداشت ومحتویات آن را داخل شیشه ریخت . ماسه ها همه جاهای خالی شیشه را پر کردند یک بار دیگر از دانشجویان پرسید که آیا این ظرف پراست ؟ وهمگی تایید کردند که پراست . بعداستاد دو فنجان پر از قهوه نیز از ر وی میز برداشت وداخل شیشه خالی کرد وگفت : « دارم جاهای خالی بین ماسه ها را پر می کنم .» همه ی دانشجویان خندیدند . آن گاه رو ، به دانشجویان کرد وگفت : « این شیشه ی سس نمادی از زندگی شماست . توپ های گلف نماد مهمترین ارزش های زندگی شماهستند ؛ از قبیل : خدا ، خانواده ، فرزندان ، سلامتی ومهم ترین علایق شما ؛ ارزش هایی که اگر همه ی ارزش های دیگر از بین بروند ، ولی این ها بمانند ، باز زندگی شما پا برجا خواهد ماند .سنگ ریزه ها نماد سایر تعلقات قابل اهمیت ، مانند کار ، خانه ، ماشین ، وماسه ها نماد سایر مسائل کم اهمیت وساده در زندگی شما هستند . اگر اول ماسه ها را درظرف قرار دهید ، دیگر جایی برای سنگ ریزه ها وتوپ های گلف باقی نخواهد ماند ؛ درست همانند زندگی . اگر شما همه ی وقت وانرژی خود را صرف مسائل ساده وپیش افتاده کنید ، دیگر وقت وانرژی برای مسائل مهم زندگی باقی نمی ماند . بنابراین، توجه خودرا به مسائلی که برای شاد زیستن شما اهمیت دارند ، معطوف سازید . با فرزندانتان بازی کنید ، به سلامت خود اهمیت دهید ، مرتب وضعیت جسمی خودرا کنترل کنید، با اطرافیان ودوستان خود خوب وخوش باشید و... همیشه برای تمیز کردن خانه وتعمیر خرابی ها وقت هست . اول مراقب توپ های گلف باشید ؛ آن چه را که اهمیت بیشتری در زندگی شما دارد ، مشخص سازید وبخش عمده ی زندگی خود را صرف آن کنید . بعد به طرف سنگ ریزه ها وماسه ها بروید .» یکی از دانشجویان پرسید : « پس دو فنجان قهوه چه معنی داشت ؟ » استاد لبخند زد وگفت : « خوشحالم که پرسیدی ! قهوه ها برای این بود تا به شما نشان دهم که مهم نیست چه قدر زندگی مان شلوغ و پر مشغله است . همیشه در زندگی شما ، جایی برای خوردن دو فنجان قهوه با یک دوست وجود دارد .» [ پنج شنبه 85/12/10 ] [ 9:7 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |