سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

نامه نادرابراهیمی به همسرشبانوی من!
در طول سالیان دراز زندگی مشترک، من به این باور ابتدایی دست یافته ام که نفس ِ اختلاف نظرها نیست که مشکل اساسی زنان و شوهران را می سازد؛ بل « شکل » مطرح کردن این اختلاف نظرهاست.
به اعتقاد من، از پی طهارت، زبان، برای نگه داشتن بنیان خانواده به گونه یی آرمانی و مطلوب، محکم ترین ابزار است،همچنان که برای ویران کردن آن، مخرب ترین سلاح.
تو خوب می دانی که من هرگز نمی گویم و نمی خواهم که زبان چیزی سوای قلب را بگوید و انسان زبان درازی ریا کارانه ای داشته باشد و از واژه ها همچون وسیله یی برای فریب دادن دیگران و رنگ کردن فضا استفاده کند ... نه ... اما این واقعیتی ست که ما واژه های متعدد،جمله های گوناگون، و روش های بیانی کاملا متفاوتی برای یک مفهوم در اختیار داریم؛ و این نکته یی ست بسیار ساده که خیلی قدیمی ها نیز آن را به خوبی می دانسته اند. بسیار خوب! پس اگر زنان و شوهران، به راستی، میل به بقای زندگی مشترک خود دارند، چرا نمی آیند، به هنگام برخوردها روزمره، خوب ترین، نرم ترین، مهرمندانه ترین، شیرین ترین، بی کنج و لبه ترین، صریح و ساده ترین واژه ها، جمله ها و روش ها را انتخاب کنند و به کار گیرند؟ زبانی خالی از برندگی، گزندگی، سوزندگی، آزارندگی و درندگی را...
همه می دانند که من زبان تلخی دارم؛ زبانی که گویی برای زخم زدن ساخته شده است. به همین دلیل بسیار پیش آمده است که حس کرده ام آنچه تو را ناگهان افسرده کرده است، نه گلایه من، که کنایه من بوده است، و کارکرد این زبانی که دوره های سخت کودکی و نوجوانی، گوشه دار و تیز و برنده اش کرده است.
هرگز نباید تکرار شود؛ هرگز.
زبان پر خباثت را تنها باید برای دشمن خبیث به کار گرفت، و این بسیار ابلهانه است که ما گهگاه، گمان بریم که در خانه خود و در اتاق خود، زیر یک سقف، با دشمنی بد نهاد زندگی می کنیم. من اعتقاد راسخ دارم که در چنین حالی، زندگی نکردن، به مراتب شرافتمندانه تر، انسانی تر، و جوانمردانه تر از زیستنی است توام با ضربه و زخم.
بانوی بزرگوار من!
بیرحمی... بیرحمی... این تنها عاملی ست که زندگی مشترک را به آسانی، تبدیل به بیزاری می کند.
سخت ترین انتقاد ها اگر با شقاوت همراه نباشد، آنطور نمی کوبد که مرمت ناپذیر باشد.
زمانی که عدالت در بیان حقیقت از میان می رود، حقیقت از میان می رود.
من، بارهاو بارها، به ناگهان احساس کرده ام آنچه می گویم و می گویی، کاملا درست و پذیرفتنی ست؛ اما این «شکل گفتن» است که درستی اصل را به مخاطره می اندازد و ناپذیرفتنی جلوه می دهد.
ما باید برای پایدار نگه داشتن خلوص و شفافیت زندگی بی نظیرمان، بیرحمانه تاختن را، تا دم مرگ، از یاد ببریم.
ما باید در جمیع لحظه های خشم و افسردگی به خود بگوییم: بدون زهر... بدون زهر ... چرا که هیچ چیز همچون زهر کلام، زندگی مشترک را سرشار از بیزاری نمی کند...
بانوی من!
اینک مهرمندانه ترین کلامم، پیشکش به تو ...

 


[ سه شنبه 91/9/28 ] [ 12:42 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

دوستی برایم نوشته است :

برای پست بعدی وبلاگتان مطلب شاد بگذارید...

از لحظه دریافت این پیام تاکنون بارها به این موضوع فکر کرده ام این که چرا نوشته هایم غمگین است و یا اینطور تصور می شوند؟

راستش را بخواهید خیلی دلم می خواهد مطلبی بنویسم که شاد باشد ویا دست کم خواننده از خواندنش انرژی منفی نگیرد این ،هدف آرمانی من است اما دنیای واقعیت چیز دیگری است :

دلم می خواهد مطلب شاد بنویسم اما واقعیت این است که هنوز چهره دختران معصوم بی گناهی که فرزندان این مرز وبوم بودند و درآتش سوختند از نظرم محو نمی شوند ....

دلم می خواهد مطلب شاد بنویسم اما واقعیت این است که مثبت اندیشی زیاد، نمی تواند وضع موجود را بهبود بخشد ومدیران را به اشکالات برنامه هایشان راهنمایی نماید....

دلم می خواهد مطلب شاد بنویسم اما واقعیت این است که باید بپذیریم درموضوع مدیریت اشکالاتی داریم که با گذشتن از کنار آنها بسامان نمی شوند

 دلم می خواهد مطلب شاد بنویسم اما واقعیت این است..... گاهی نمی شود یا دست کم من ،نمی توانم


[ جمعه 91/9/24 ] [ 10:32 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]


  1. احتمالا شما هم بارها از این همه  عجله در زندگی پیرامون­ تان متعجب شده ­اید و  از خودتان سوال کرده ­اید که چرا این همه آدم این قدر با عجله از کنار یکدیگر می­ گذرند ، چرا با سرعت بیش از حد مجاز ماشین­های ­شان را عبور می­دهند یا اداره را همانطور با شتاب ترک می­­کنند که خانه را ترک گفته ­بودند ، با عجله خرید می­ کنند و گاهی برسر تاخیر و تعجیل دعوا راه می ­اندازند. جالب است که با این اوصاف ضرب المثل معروفی چون «عجله کار شیطان است »هم ورد زبان کردارهای روزمره مان می­ شود .  این همه عجله اگرهم مقصدی داشته باشد گویا همواره مقصودی ندارد. فرهنگ عجله به این معنا، چونان دالی میان تهی یا بدون مدلول می ­نمایاند که می ­توان آن را با ساختارهای ناپایدار زندگی  نیز پیوند داد همین طور به فرهنگی نظر داشت که  فرد را در مضیقه و اضطرار قرار می­دهد.  گویا همین در مضیقه بودن ماست که فرهنگِ عجله را ایجاد می­کند. فرهنگی که بیشتر نشان دهنده ناداشته ­هاست و فرهنگی که بیشتر بر فقدان­ها تکیه دارد: عدم اطمینان، عدم قطعیت و عدم امنیت.
  2.  مهمترین نشانه­ های فرهنگ در مضیقه را می­توان در مولفه ­هایی چون بی ­ثباتی، بی­ نظمی، و عدم استقرار در وضعیت مشخص جست و جو کرد. همه این مولفه­ ها یک چیز را نشانه رفته­ اند فرّار بودن امور در زندگی ایرانی. همین فرّاریت، موجب سیّال بودن واقعیت­های زندگی شده است. خصلتی که کار جامعه­ شناسانه را دشوار ساخته است اما این خصلت آنچنان­که برخی جامعه ­شناسان ایرانی می­گویند معمایی نیست بلکه تنها در بستر تحلیل وضعیت مضطر بودن ما قابل تحلیل است.  
  3. عجله، زمان را به ولوله می ­اندازد و با دستکاری در آن نقش ناموزون خود را بر آن حک می­کند. در اینجا عجله به معنای با زمان بودن و همراه با زمان بودن نیست بلکه به معنای سبقت جستن  یا عقب افتادن است. چیزی که عجله به فراموشی می­ سپرد دل سپردن و لذت بردن از لحظه حال است. عجله زمانِ ایرانی را از خطی بودن خارج ساخته و به زمان دیالکتیکی بدل کرده است. اگر زمان مسیر خطی خود را طی می­کند آدم­ها با مصرفِ متفاوت زمان آن را در حالت رفت و برگشتی جای می­دهند: گاهی سریع­تر و گاهی دیرتر. اگر من در زمان مشخصی بخواهم کاری انجام دهم عجله با پیشدستی کردن در زمان مقرر شده برنامه های مصوب را واژگون می­کند. در جامعه ­ای که راهی جمعی برای  حل مسئله وجود ندارد  عجله ساده ­ترین سازوکار  شخصیِ حل مسئله است. از سوی دیگر فرهنگِ عجله کردن در ایران  بادستکاری و چرخش زمان،  میان زمان­های مهم و زمان در اضطرار همواره زمان در اضطرار را انتخاب می­کند. پدیده ­ای که من اسم آن را  «مازاد زمان یا زمان در وقت اضافی» می­گذارم.  استفاده از تاکتیک مازادِ زمان در فضای زندگی رخنه ایجاد می­کند و زمان دیگری یا زمانی بی زمان را به خود متعلق می­ سازد. حتی گاهی بدون آنکه مالکیت خدشه دار شود افراد از موقعیت­ های دیگران به سود خود بهره می­ برند. فرهنگِ عجله از آن رو که در زمان می ­دود زمان­های دیگر را نیز به سود خود تسخیر می­ کند.  اینجا همان تاکتیک به معنایی که میشل دوسرتو در کتاب کردار زندگی روزمره می­گوید در کار است.  کار تاکتیک از نظر دوسرتو این است که زمان و فضایی که به دیگری تعلق دارد را بدون لغو مالکیت از آنِ خود سازد. کار تاکتیک نیز دستکاری و چرخش چیزها به نفع خود ماست. این عمل درست در جایی می­تواند صورت گیرد که امکان تصاحب کامل چیزی وجود ندارد. بیراه نیست که بگوییم عجله نوعی سازوکارِ تاکتیکی در اختیارمان قرار می­دهد تا از نظم­ های مستقر بگریزیم. این مسئله در مفهوم مازاد زمان که چند سطر پبشتر از آن سخن گفتیم  مشهود است. من این مفهوم را با نگاه کردن  به یک چهار راه سه­ زمانه بدست آوردم،  مفهومی که اگرچه توضیح دهنده یک موقعیت جزیی در زندگی روزمره است اما برای تمامیت زندگی روزمره ایرانی قابل تعمیم است. به خصوص وقتی که بین فرهنگِ عجله و مفهوم مازادِ زمان پیوند خویشاوندی برقرار کنیم قدرت این تعمیم بخشی نمایان می­شود. برای فهم مفهوم مازادِ زمان کافی است لحظه ­ای را تصور کنیم که پشت چراغ قرمز ایستاده ­ایم  و چراغ برای ما هنوز قرمز است. در لحظه ­ای این امکان وجود دارد که چراغ راهنمایی برای هیچ کدام از طرفین سبز نباشد.  این لحظه همان  لحظه در تعلیق است لحظه­ای که گویا به طرف خاصی تعلق ندارد و همه باید بایستند تا چراغ به یک طرف دستور حرکت دهد. درست در لحظه ­ای که چراغ برای طرف دیگر قرمز شده است اما هنوز برای این طرف سبز نشده است طرف سومی وجود دارد که  از این« نازمان» استفاده می­ کند و فرصت را غنیمت می ­شمارد و از خیابان عبور می­کند. البته این اقدام بیشتر توسط موتورسواران صورت می­گیرد. فرهنگ موتورسواری خود ناشی از همین فرهنگ عجله است تکنولوژی که هم ماشین هست و هم نیست و در عین حال اجازه می­ی ابد تمامی قوانین راهنمایی و رانندگی را دور بزند و ما را سریع­تر به مقصد برساند. همان مقصدی که رسیدن بدان خود هدف نیست بلکه سریع­تر رسیدن(عجله) هدفی مهمتر است!  همان طور که دیدیم فرد ایرانی مترصدِ لحظه مازادِ زمان است و به تصرف زمانی می­ پردازد که بدان­ تعلقی ندارد.  به این معنا، جامعه ما در تمامیتش جامعه مازادِ زمان است. جامعه ­ای است که از فرصت­های خاص استفاده لازم را می ­برد و شاید آن فرصت را از فرصت­های مربوط به خودش مفیدتر تشخیص می ­دهد. مسئله در اینجا بر سر یافتن راه­های فرار در جامعه است اما این جامعه ­ای که همواره به دنبال یافتن راه­های فرار و رخنه در چیزها و زمان­هایی است که بدان تعلق ندارد نمی­ تواند جامعه­ ای قانون مند باشد در عوض دنبال رخنه در لایه ­هایی از قانون است که بتواند از آنها به نفع خود بهره ببرد.
  4. عجله کردن همواره جامعه ما را در حرکت قرار داده است اما این حرکتی نیست که توسعه زا باشد یا مطلوبیت داشته باشد بلکه این حرکت به معنای عدم ثبات و تغییر پذیری بی ­برنامه و مستمر است. وضعیتی که اجاز نمی ­دهد چیزها در موقعیت خود بایستند و قدری درنگ کنند، قوام یابند، پایدار شوند  و قابل پیش بینی گردند. فرهنگِ عجله است که جوانمرگ شدن چیزها را موجب می­ شود(در ایران بسیاری چیزها پیش از آنکه بالغ شوند از میان می روند). زندگی در عجله ، زندگی در رفتن است، نه زندگی در سکون.  تمدن­سازی ( ساختن)  نیازمند توقف و ایستادن است در عوض عجله می­ تواند شکلی از مدرنیته ایرانی را بنا کند که دائما کارش را از طریق تخریب جلو می­ برد و نه ساختن. جامعه­ ای که تخریب و ویران­سازی برایش مقدم بر مقصدی است که باید به آن دست یابد. ناپایداری، بی ثباتی، ویران سازی مداوم جامعه، نمی­ تواند با فرهنگِ مضطرب، عجول و بی هدف ایرانی نامرتبط باشد.
  5. عجله تنها فرهنگ ناداشته ­ها نیست بلکه فرهنگ از دست دادن هم هست و جامعه ­ای را به ما نشان می­ دهد که دائما نگران از دست دادن چیزهاست. تزلزل مالکیت در ایران موضوعی است که کاتوزیان در کتاب­های خود آن را به خوبی نشان داده است. وی نشان داده است که در تاریخ ایران حتی اربابان قدرت نیز بر مالکیت خود همواره تسلط نداشته ­اند چرا که مالکیت به راحتی توسط شخص شاه می ­توانست جابجا شود و به هر آن­کس که میل داشت تعلق گیرد حتی وزرا نیز ثبات مالکیت نداشته­ اند. این تزلزل مالکیت نشان می­ داد که داشته ­های ما درواقع  نه از پیش به خودمان تعلق داشت و نه پس از آن در تعلق ما خواهد ماند.  این ناپایداری جامعه را در وضعیت شوک و حرکت مداوم قرار داده است و افراد باید برای حفظ مالکیت با به تملک در آوردن چیزی اضطراب داشته باشند. هنگامی که این وضعیت با « جامعه کمیابی » قرین می­ شود زمینه این  شکل از فرهنگ تسریع می ­شود. جامعه نگران و مضطرب این­ گونه در مازاد زمان زندگی می ­کند و مترصد لحظه ­هایی است که بتواند آن را تصاحب کند بدون آن مالکیتش را تماما تصاحب کرده باشد.   ازنوشته های عباس کاظمی

 


[ جمعه 91/9/24 ] [ 1:12 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

چهره های شاداب دخترکان دبستان شین آباد پیرانشهر درکوتاه زمانی درآتش بی امان بخاری نفتی سوخت آنچه ماند چهره های متورم و بغض آلود پدران ومادرانی است که باهزاران امید وآرزو فرزندشان را برای تعلیم وتربیت  راهی مدرسه کردند واین حادثه اتفاق افتاد فکرش هم به جان آدمی وحشت می اندازد تصورکنید کسی از فامیل دور یا نزدیک به این مصیبت دچارشده باشد ..غم بزرگی است به بزرگی حادثه آتش سوزی دبستان روستای شین آباد پیرانشهر

چه کسی مقصر است ؟


مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ .


عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت پذیران چه اندک

نهج البلاغه

به این دوخبر دقت کنید:

1
در پی آتش سوزی مرگبار در مدرسه "شین آباد" پبرانشهر بر اثر آتش گرفتن یک بخاری نفتی ، رئیس سازمان تجهیز و نوسازی مدارس گفت: هم اکنون  30 درصد کلاسها از بخاری نفتی کاربراتوردار استفاده می کنند. سال 89 براساس برآوردی که به عمل آمد، برای تامین اعتبار تبدیل سیستم گرمایش این کلاس ها به سیستم حرارتی مرکزی اعتبار سنگینی برآورد شد که خارج از توان ما بود.
خبرگزاری مهر

2
قرارداد سالانه مانوئل ژوزه (سرمربی تیم پرسپولیس) و دستیارانش بر اساس آنچه سردار رویانیان گفته بود رقمی نزدیک به 2.5 میلیون دلار تخمین زده می شود و جالب تر اینجاست که بسیاری از اهالی فوتبال می گویند ژوزه در همان قسط اول قراردادش بیش از 60 درصد قراردادش را گرفته است. رقمی بیش از 4 میلیارد تومان که در صورت فسخ قرارداد با پیرمرد پرتغالی از کف پرسپولیس می رود.
خبرآنلاین


... و این ، فقط گوشه ای از سوء مدیریت در نظام توزیع ثروت و امکانات در کشور و بریز و بپاش های بی حساب و کتاب است. مشکلی که البته فقط مربوط به دولت دهم نیست و ریشه ای دیرین دارد.

 آیا مسوولان ما با چیزی به نام "اولویت بندی" آشنا هستند؟!

به راستی تبدیل سیستم گرمایشی آن 30 درصد از کلاس ها به یک سیستم ایمن ، چقدر هزینه داشت که از عهده اش برنیامدند؟ آیا هزینه ای بیش از مرگ و پرپر شدن دختربچه های معصوم داشت؟

ای کاش مجلس و دولت ، در هفته های آتی که بودجه سال آینده را تهیه و تصویب می کنند ، یک بار برای همیشه این مشکل را حل کنند و جان بقیه دانش آموزانی را نجات دهند که قربانیان بالقوه حوادث مشابه آتی هستند.

شین مثل شین آباد

شین مثل شین آباد

شین مثل شین آباد


[ دوشنبه 91/9/20 ] [ 10:46 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

آیفون تصویری!

برقکار آمده بود تا آیفون تصویری نصب کند پرسید می دانی چرا آیفون تصویری در ایران روز به روز کاربرد زیادی پیدامی کند؟ پاسخش را با چند دلیل دادم خندید وگفت :

نه ؛ به نظر من فقط به خاطر این است که در را روی گدا بازنکنند!

 

 

 

 

 

 

 


 


[ شنبه 91/9/18 ] [ 10:47 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

مردم ایران یکی از تاریخی ترین و با سابقه ترین ملت های روی زمین اند و شاید در تمام گیتی ملت های  ریشه داری مشابه ملت ایران به تعداد انگشت های یک دست نباشد ، این مردم دارای خصوصیاتی خاص هستند که حاصل عوامل فرهنگی ، تاریخی ، اجتماعی زیستن در این جغرافیا در طول ادوار مختلف تاریخی است.

شاید بتوان یکی از ویژگی های ما ایرانیان را در مقایسه ای با دیگر ملت های جهان " زرنگی خاص " ما ایرانی ها دانست . ما ایرانی ها آدم های ساده و زودباور نیستیم و در تعاملات اجتماعی مان به راحتی فریب نمی خوریم  و با وجود اینکه خیلی از کشورهای پیشرفته امروز دنیا دارای مردمانی به غایت ساده هستند اما ما مردم ایران که جزء کشورهای رده متوسط دنیا هستیم زرنگی های خاص خودمان را داریم که به قول معروف به همین راحتی " رنگ نمی شویم و حتی اگر لازم باشد دیگران را رنگ می کنیم ".

اما همین مردم زرنگ ایران دهه هاست که بر این گمان باطل است که شعر سعدی " بنی آدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند " بر سردر سازمان ملل نصب شده است!


طرح از: siamakazmi.com

یا بسیاری از اقوال و شایعات نادرست که دهان به دهان چرخیده و کمتر کسی به خود زحمت داده تا ماجرا را به طور دقیق و علمی بررسی کند و کشف حقیقت کند و چون این اتفاق نیفتاده یک عقیده یا گمان باطل دهه ها و گاه قرن ها سینه به سینه چرخیده و از نسل های قبلی به نسل های بعدی منتقل شده بدون اینکه اصلاح شود و سهل است که با توجه به خاصیت " یک کلاغ چهل کلاغ " در هر روایتی اندکی نیز بر بار آن افزوده شده تا یک گلوله برف در نهایت تبدیل به بهمن شده است و همه ما زیر آوار دروغ ، روایت های نادرست تاریخی و خرافات و جعلیات مانده ایم.

به موضوع شعر سعدی بر گردیم ، اخیرا یکی از خبرگزاری های کشورمان همت کرد و گزارشی از صحت و سقم این گمان که " شعر سعدی بر سر در سازمان ملل نصب شده است " تهیه کرد و مشخص شد که این گفته به هیچ وجه صحت نداشته و ندارد .

اما بدون تردید سال ها و دهه ها بود که میلیون ها ایرانی بر این گمان باطل بوده اند که شعر شاعر بلند آوازه کشورشان بر سر در سازمان ملل نصب شده است و چه بسیار از ایرانیانی که حتی این مساله را در دیدار با مردم دیگر نقاط دنیا نقل کرده اند و شاید برخی از آنها با اهل فن نشسته و این روایت مجعول را نقل کرده باشند و شاید " کنف " هم شده اند.

 در طی این همه سال کمتر کسی به خود زحمت داد تا برود و تحقیق کند و ببیند شعر سعدی در کجای ساختمان سازمان ملل در نیویورک نصب شده است و هیچ کس هم به این فکر نکرد ،این همه گزارش از سازمان ملل توسط تلویزیون خودمان تهیه می شود ، اگر خبری بود ، حتماً گزارشی تهیه و پخش می شد.

و یا اخیرا یک روایت مجعول و نادرست تاریخی درباره سفررضا شاه به ترکیه دست به دست در فضای مجازی می چرخد و همه بدون اینکه اطلاعی از صحت و سقم این روایت نادرست و مجعول تاریخی کسب کنند این مطلب را در صفحه هایشان با دیگر دوستان به اشتراک می گذارند و این دروغ و روایت نادرست تاریخی را همچون سم و ویروس تکثیر می کنند.

یا سال ها و دهه ها این ادعای ناموثق در میان ایرانی ها رواج داشته و دارد که : " ایرانی ها باهوش ترین مردم جهان هستند و ضریب هوشی ایرانی ها بالاتر از دیگر مردم جهان است و..." در حالی که تحقیقات علمی موسسات و دانشگاه های معتبری که روی این موضوع کار کرده اند چنین ادعایی را تایید نمی کند و مردم ایران در بیشتر تحقیقات علمی در این زمینه در رده متوسط هوشی جا می گیرند.

یا این یک باور متقن در میان خیلی از ایرانی هاست که ناسا را ایرانی ها می چرخانند ؛ گو این که فقط دانشمندان ایرانی در این مجموعه علمی و تحقیقاتی مشغول اند و بقیه ملل دنیا ، در آنجا نقش دربان و سرایدار را بازی می کنند و برای دانشمندان ایرانی ، چای و قهوه می آورند. البته در ناسا ، دانشمندان فرهیخته ایرانی که مایه افتخارند ، کم نیستند ولی این گونه نیست که متوهم شویم و فکر کنیم ناسا هم از مستعمرات نژاد ایرانی است.

مثال های فراوانی می توان در این زمینه ذکر کرد که ادعاها ، گفته ها و روایت های ناصحیح تاریخی  و شایعات به سرعت برق و باد در جامعه ما تکثیر می یابد و ذهن همه را به نسبت به یک موضوع خاص مشوش می کند و یا حتی همچون دروغ بزرگ " نصب شعر سعدی بر سر در سازمان ملل " در باورها رسوب می کند و نسل به نسل منتقل می شود.

چرا چنین است ؟

دلیل اینکه ما ایرانی ها چرا بر خلاف اینکه مردمی زرنگ هستیم ولی این چنین ساده باور هستیم و دنبال تعقیب صحت و سقم ادعاهایی این چنین نمی رویم چیست؟

البته یک وجه مشترک چهار مثال ذکر شده این است که ما ایرانی ها در هر چهار مورد به قول معروف " خودمان را زیادی تحویل گرفته ایم " و شاید یک دلیل این مساله سرخوردگی ها و غرور خدشه دار شده ملتی است که صاحب تمدن و امپراتوری بوده و در برهه هایی از تاریخ این غرور با هجوم دیگر اقوام و ملت ها به شدت خدشه دار شده است و این افتخار سازی های دروغین و جعلی از نظر روان شناسی اجتماعی بیشتر برای التیام بخشیدن به زخم های اینچنینی بوده است.

تا اینجای کار می توان پذیرفت که ملتی با جعل برخی روایت های نا موثق برای خود افتخار آفرینی کند اما مساله وقتی خطرناک می شود که این روایت های نامعتبر درباره خودمان که در واقع به دست خودمان ساخته می شود و به آن پروبال می دهیم یک ملت را متوهم کند و ما را از شناخت واقعی مقدورات و محذورات مان در فضای ملی و بین المللی بازدارد.

این موضوع دلیل دیگری هم می تواند داشته باشد و آن این که ما ، با این داستان سرایی ها ، می کوشیم تنبلی ها و کاهلی هایمان را بپوشانیم و سستی هایمان را در پشت توهمات ، پنهان کنیم تا کمتر دچار عذاب وجدان تاریخی شویم.

دلیل دیگر برای تبیین مساله "افتخار آفرینی کاذب " و سرعت گسترش آن این است که ما ایرانی ها ملتی هستیم که بیشتر از آنکه فرهنگ مکتوب داشته باشیم دارای فرهنگ شفاهی هستیم و اساسا به همین دلیل است که یکی از پایین ترین آمار مطالعه را در بین ملت های دیگر دنیا داریم و وقتی کمتر مطالعه می کنیم طبیعتا ذهنمان کمتر علمی و تحقیقی است و بیشتر تمایل دارد تا روایت بشنود.

مساله دیگر که می توان در تبیین این مساله ذکر کرد فضای نا مطلوب آزادی بیان در طی قرون و دهه های متمادی است. چه بسیار داستان های بی مبنا و مجعولی که در طول تاریخ ، به عظمت شاهان اختصاص یافته و مردم ، جرأت نقدشان را نداشته اند و تنها موظف بوده اند که باور کنند و با آب و تاب برای دیگران هم باز بگویند تا در گذر زمان ، یک واقعیت تاریخی انکار ناپذیر تلقی شود.
  وقتی آزادی بیان و رسانه باشد دروغ ها زودتر آنچه که باید شناخته می شوند و سره از ناسره زودتر تمییز داده می شود و وقتی فرهنگ غالب، شفاهی است وآمار مطالعه پایین است ؛نتیجتا کم سوادی در جامعه زیادتر می شود و باور پذیری شایعات و روایت های  مجعول که اتفاقا با مذاق خود بزرگ بین ما ایرانی ها سازگار است ، بیشتر می شود و شاید حتی بسیاری از ما ایرانی ها را در کلاس درسی بنشانند و با دلایل منطقی و علمی دروغ بودن بسیاری از گمان های باطل مان را به ما تفهیم کنند ، دوست نداشته باشیم بپذیریم که مثلا شعر سعدی بر سردرسازمان ملل نصب نشده و یا ما ایرانی ها مردم خیلی باهوشی هم نیستیم و هوشمان در حد متوسط است و... .

 چه باید کرد ؟

برای پاسخ به این سوال که چه می توان کرد ، باید به بخش قبل رجوع کنیم و در واقع درمان هر دردی در شناخت درست درد است و تا وقتی درد خود را درست نشناسیم طبیعتا درمان درستی نیز نمی توان تجویز کرد.

به عبارت دیگر هر آنچه که در تبیین دلایل " افتخار آفرینی کاذب " ذکر کردیم می تواند در درمان این درد هم به کارمان آید: تغییر گام به گام فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب و ذهن علمی ، بالا بردن سطح آموزش ها و مطالعه ، رواج آزادی بیان و رسانه برای تبیین هر چه بهتر پدیده ها و تشخیص سره از ناسره و...

اما اینها کارهایی است که می توان  انجام داد و بخش دیگری از علل تاریخی و اجتماعی که زمینه ساز شکل گیری وضعیت کنونی است ، طبیعتا زمان زیادی می برد تا اصلاح شود و باید در این زمینه صبور بود تا تغییر نسل ها به مرور ذائقه و ذهنیت جامعه را تغییر دهد.  

واقعیت این است که ما ملت کم افتخاری نیستیم و با وجود نقاط ضعف قابل توجهی که داریم ، اگر واقعا بخواهیم به خود ببالیم لیستی بلند بالا از داشته ها و افتخارات را داشته و داریم  ومی توانیم به آنها ببالیم و سرمان در میان سرها بالا باشد با این حال دیگر چه نیازی به جعل تاریخ و دروغ پردازی داریم ؟

چرا اگر می خواهیم به خود ببالیم به حفظ زبان ملی مان در کنار تنوع سایر گویش ها و حتی زبان ها در جغرافیای ملی خودمان نبالیم ، چرا نباید به حفظ تنوع فرهنگی و قومی در ایران زمین ببالیم و این همه رنگ و گویش و فرهنگ و خرده فرهنگ  که دست در دست هم فرهنگ ایرانی را شکل می دهند مایه مباهات ما نباشد  ، چرا نباید فرش و هنر ایرانی ، معماری ، دهها شاعر جهانی مان ، و دهها و صدها دانشمند بزرگ که در طول تاریخ به حرکت رو به پیشرفت علم در دنیا کمک کرده اند سبب افتخار ما نباشد  ، چرا از دستاوردهای امروزین دانشمندان و سینماگران و ورزشکاران و مبتکران امروزی به نیکی یاد نکنیم و قدر بدانیم و مفتخر شویم؟
و اساسا چرا نباید اصل این شعرزیبای سعدی که قرن ها پیش از جدی شدن دغدغه برابری حقوقی انسان ها در جوامع انسانی این گونه زیبا سرود:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

مایه سربلندی ما نباشد که این چنین با "جعل" بخواهیم برای خود افتخار افرینی کاذب درست کنیم.


[ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 1:9 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

یک مرد چینی و همسرش با رد درخواست دولت چین برای واگذاری ملکشان به منظور ایجاد بزرگراه در استان «ژجینگ»،‌ منظره‌ای عجیب ایجاد کردند.

به گزارش تابناک، «لو باگون»، مرد چینی که پیشنهاد مالی دولت این کشور را برای خرید خانه‌اش کافی ندانست و راضی به ترک آن نشد، اکنون مجبور است در میان بزرگراهی که مانند رودخانه‌ای آپارتمانش را دربرگرفته زندگی کند.

چندی پیش دولت چین خانه‌های واقع در این منطقه از شهر «ولینگ» را برای ساخت بزرگراه خریداری کرد که همه ساکنان این منطقه خانه‌های خود را فروختند غیر از «لو» که راضی به ترک خانه خود نشد.



 


[ دوشنبه 91/9/13 ] [ 12:22 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 461
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 1470494