حسام ســرا
| ||
فکر کنید دانش آموزی پس از 12سال تحصیل دردوره های مختلف ابتدایی ، راهنمایی ومتوسطه بادنیایی از آرزوها پا به دانشگاه می گذارد ودرآنجا با کسانی روبرو می شود که لقب «استاد» رابه عنوان پیشوند پذیرفته اند ، هرچند برخی فقط ساعاتی رادردانشگاه به تدریس مشغولند وهیچ عنوانی جز مدرس فلان درس برازنده ایشان نیست ، بگذریم ، فراوان دیده شده که مدرسی فارغ التحصیل رشته ای خاص است اما ضرورت برنامه نویسی دانشکده ایجاب کرده !! که برنامه رابه هرشکل ممکن پر کنند واتفاقی افتاده که همه می دانند ...ترم شروع می شود ، یکی دوجلسه بابیان کلیات وخط ونشان های معلمی می گذرد ورفته رفته محیط کسل کننده ای برجا می ماند که مدرس ودانشجو هردو برای اتمام زودهنگام آن لحظه شماری می کنند . این است دانشگاه. بگذریم ازانگشت شماراستادانی که بنابر وظیفه شغلی،ضرورت تخصصی و... کلاسهای جذابی دارند وحتی سخت گیری آنها نیز شیرینی های خاص خود را. حال چرافارغ التحصیل دانشگاه ما درهمه رشته های علوم انسانی وغیر انسانی کارآمد نیست ؟ ــ وقتی قرار باشد درهر شهر وشهرستانی دانشگاههای مختلف راه اندازی شود فکرش رابکنید تامین مدرس واستاد برای این تعدادکلاس در رشته های مختلف چگونه امکان پذیر است ؟ امروز دیگر کسی نگران نرفتن دانشگاه نیست ـ که البته اتفاق مبارکی است ـ دولتی روزانه ، نشد شبانه ، نشد پیام نور ، نشد آزاد واگر نبود علمی کاربردی وکسانی هم غیر انتفاعی وشاید برعکس این معادله (ازآخر به اول بخوانید ) دردوره تحصیلات تکمیلی به ظاهر وضعیت بهتر است اما دربطن ماجرا خبری نیست ،همان استادان دوره های کارشناسی جزوه های رنگ ورورفته دهه های گذشته را به روشی رنگ پریده تر به خورد دانشجویان می دهند وافسوس که گاهی دانشجویان امروز باید درآینده ای نه چندان دور وشاید همزمان با تحصیل ، به عنوان معلم ، مدرس یا.. باهمین روش آموخته شده مفاهیم رابه نسل نوانتقال دهند .تسلسل باطلی است، نیست؟ این مشکل درحوزه علوم انسانی پیچیده ترازسایر حوزه هاست ، اصلا" نگاه به علوم انسانی درکشور مامصدوم است فکر می کنیم پیشرفت کشور درگرو توسعه یک جانبه علوم پایه است ، البته برای توسعه علمی گزیرو گریزی نداریم که به قله های رفیع علوم پایه بیندیشیم ولــی این همه ماجرانیست ؛ نگاهی به غرب این موضوع راروشن ترمی کند .غرب برای رسیدن به دانش فضایی ، الکترونیکی ، پزشکی ، مهندسی ، عمران و...با جذب نخبگان کشورهای دیگر با اطمینان ، برنامه ریزی واجرای زمینه های بهداشتی ، مهندسی و... رابه این دسته واگذار کرده اما حوزه علوم انسانی وفرهنگ ساز راهرگز . شما کدام کشور اروپایی رامی شناسید که در حوزه های فرهنگ سازوعلوم انسانی آن استاد برجسته ای ازایران یا دیگر کشورهانفوذ قابل توجهی داشته باشد اما درزمینه های دیگر می شناسید ومی شناسیم. ــ فکر کرده اید چرادانشجویان دانشکده های فنی ـ مهندسی درایران، سیاسی ترین دانشجویان بوده وهستند؟شاید چون ضریب هوشی بالاتری دارند، نمی گویم ندارند اما این همه ماجرانیست ، آنان پس از ورود به دانشگاه وترسیم دورنمای پیشرفت کشور درمی یابند که گرفتاری اساسی این سرزمین نداشتن تکنولوژی نیست بلکه مشکلات فرهنگی ـ اجتماعی بی شماری است که ریشه درزیرساخت های علوم انسانی دارد . بی توجهی به علوم انسانی که ازدانشگاه شروع شده شوربختانه به آموزش وپرورش هم سرایت کرده است ، چندی پیش برای دیدار از مدرسه ای راهنمایی غیر انتفاعی که اسم ورسمی دارد باگروهی به دفتر مدیر مدرسه وارد شدیم ومدیر درباره برنامه های مدرسه اش گفت وگفت که ما در اینجا به درس های ریاضی ، علوم تجربی و زبان انگلیسی توجه ویژه داریم وآزمونهای ادواری منظم برگزار می کنیم و... وقتی به کارنامه دانش آموزان نگاهی انداختیم معلوم شد که نخبه ترین دانش آموزان در درس های اشاره شده ، در ادبیات فارسی ، تاریخ وتعلیمات دینی واجتماعی ونیز هنر نمره مطلوبی ندارند ، خب دبیرستان هم همین گونه است ، حالا دانش آموزی باهمین دیدگاه وقتی می خواهد در دبیرستان ویا دانشگاه رشته ای راانتخاب کند هرگز به علوم انسانی نمی اندیشد چون ازاین رشته ها برایش تابویی ( من می گویم لولو) ساخته ایم که ورود به آن رادون شان خود می داند واین روند همچنان ادامه دارد...... من به جرات می گویم راه برون رفت ازمشکلات فرهنگی ـ اجتماعی این مرز وبوم توجه ویژه وهمزمان به علوم پایه و علوم انسانی است .علوم انسانی روان مارا هدف قرار می دهد وبی آن که بخواهیم نقش حوزه های دیگر راکم رنگ نشان دهیم شما بگویید روان سالم مهم تراست یا ...؟ این است که وقتی همکارانم پیشنهاد می کنند که استاد یا مدرسی دانشگاهی رابرای سخنرانی دعوت کنیم من کمی با اکراه تن به این درخواست می دهم وجز به برگزیدگانی انگشت شمار که دردانشگاه هم اثر گذار بوده اند راضی به این امر نمی شوم چراکه براین باورم که استاد ومدرسی که نتوانسته درطول4 سال دانشکده یا دست کم یک ترم دانشگاه تاثیر مثبتی برنگرش ودانش دانشجو بگذارد نخواهد توانست دریک جلسه دوساعته تاثیر گذار باشد ؛این رابا چشم سر وتجربه کاری دریافته ام .بارها وبارها همین استادان ومدرسان درقالب نخبگان با مقامات درجه اول ورسمی کشور دیدارداشته اند ، آنان کلی نگرند ، دید کلی دارند استاد راهنمایی دانشجویان کارشناسی ارشد ودکترا را برعهده داشته اند ، استاد پروازی اند ، کتاب نوشته اند ، اسم ورسمی دارند و... اما تقریبا" هیچکدامشان دردیدار با مسوولان نگفتند که اشکال کار کجاست ؟ نگفتند اگر خواستید مشکل رابرطرف کنید ، دبیرستان وراهنمایی ودبستان راوبه ویژه دبستان را دریابید چراکه شخصیت انسانی وحتی علمی افراد قبل ازورود به دانشگاه شکل خود رایافته ودانشگاه دراین زمینه نقش چندانی ندارد .اگر شما شنیده اید بگویید . خب وقتی استادش که نخبه هم محسوب می شود اینجور فکر می کند تکلیف دانشجویش معلوم است ، این نخبگان ماهستند . ما ساز را وارونه گرفته ایم به جای توجه ویژه به دانش آموزان نونهال ابتدایی ، نوجوانان راهنمایی وبعد دبیرستان وآنگاه دانشگاه دقیقا" وارونه عمل می کنیم این روند برای آینده امید بخش نیست چون فارغ التحصیلان آینده ما نیز با همین وضعیت فکری عهده دار مسئولیت های فکری وفرهنگی می شوند ؛مگر آن که گردبادی فکری بتواند این برکه راکد راتکانی بدهد ودرهم ریزد ولی نمی شود ناامید بود ، آری تاشقایق هست زندگی باید کرد به شرط آن که کورسوی امید راعمدا" وبا دست خود خاموش نکنیم .
[ چهارشنبه 86/3/2 ] [ 8:31 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
[ یکشنبه 86/2/23 ] [ 8:48 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
درپُست قبلی که درباره اخلاقیات ما بود نظرات، بعد ازتعارفات معمول آن بود که « بابا این دردی است که همه به آن مبتلاییم ، درمانش رابگو ...» راستش من در این عرصه نه درمانگرم ونه مُصلح اجتماعی ، ...امّا این البته تکلیف مرا ساقط نمی کند که چیزی نگویم ( فرمول همه چیز دانی ، اینجا هم عمل می کند !!!) بنابر این براساس درک اندک خود، نظرم رامی گویم تا شاید به وظیفه ام عمل کرده باشم. به ادبیاتمان نگاهی بیفکنیم ، وقتی می خواهیم انتقادی رامطرح کنیم ، نقصی رانشان دهیم ، با نوعی کجروی مخالفت کنیم ، خرافات زدایی کنیم و... به جای صریح وبی پرده سخن گفتن ابتدا حدیثی رامی خوانیم ( اگر شد ترجمه اش را هم ) بعد شعری رازمزمه می کنیم ، سپس ضرب المثلی راچاشنی می کنیم وآنگاه باگوشه وکنایه، انتقادمان را ــ البته درلباس کنایه ــ مطرح می کنیم !! ادبیات ما مشحون ازمتونی است که از زبان حیوانات گفته شده چراکه حکّام انتقادناپذیر ما کمترین اعتراضی رابرنمی تافتند و ادیبان ما مجبور بودند چنین روش غیر مستقیمی رابرگزینند .آیا حالا اوضاع تفاوتی کرده است ؟ فکرش رابکنید که در دور واطرافمان عموما" چه کسی را آدم خوب می دانیم ؟ چه کسی رازرنگ می شناسیم ؟ آیا نه این است که هرکس بتواند از هر راهی گلیم خویش واطرافیانش راسالها زودتر ازموعد مقرر ازآب بکشد به لقب « زرنگ » مفتخر می کنیم وبیچاره آدمی را که دراین ماجرا متعادل عمل کرده بی دست و پا و جُلُمبُر؟چه کسی این ادبیات رابه کار می برد؟ کمی به عقب تربرگردیم ، دردوران مدرسه عموما" کدام دانش آموزان به عنوان نمونه اخلاقی شناخته می شدند ومی شوند؟ ــ از استثناها بگذریم ــ آدمی بی دست وپا ، فاقد شهامت اعتراض ، ترسو و... که دایم دستانش را به جای ساختن وپرداختن ، به نشانه احترامی کاذب روی سینه اش قرار می دهد را به عنوان دانش آموز با انضباط ودرواقع الگوی اخلاقی به دیگران معرفی می کنیم وبعد ....این تسلسل ادامه می یابد!!! . حالا اگر دانش آموزی به نظام مدرسه ــ درست ونادرستش بماند ــ معترض شد و دربرابر بی نظمی واحتمالا" بی عدالتی برآشفت تکلیفش معلوم است ، اولین وکمترین تصمیم ، کاهش نمره انضباط است ... چه باید کـــــــــــــــــــرد؟ به جرأت می توان گفت راه برون رفت ازاین بن بست اخلاقی ـ اجتماعی ، توجه ویژه ومخصوص به آموزش وپرورش ودستگاه تعلیم وتربیت والبته پس از آن رسانه های گروهی به ویژه تلویزیون ودستگاه های فرهنگ ساز است . درباره آموزش وپرورش فکر نکنید چون معلمم چنین نظری دارم البته منظورم از این موضوع فقط توجه به معلّم نیست که البته باید به این عنصر ذی روح آموزش وپرورش بیش از این ها توجه شود ...وقتی کتاب های درسی ما روحیه صراحت راترویج نمی کنند ، روابط حاکم برکارکنان مدارس ومدیرانشان شفاف وصریح نیست و... نباید توقّع داشته باشیم که مثلا" من به عنوان معلم ، دانش آموز بی باک وجسور را ــ هرچند ممکن است در درس موفق نباشد ــ به عنوان نمونه اخلاقی معرفی کنم چون من هم درهمین فضا رشد کرده ام. نسل کنونی ما بازمانده همین تعلیم وتربیت است ؛ پدران ، مادران ، معلمان ، مدیران ومسئولان فرهنگی وغیر فرهنگی جامعه، همگی دست پرورده همین اخلاقیاتند ؛ تنها روزنه امیدی که سراع دارم نوباوگانی هسنتد که چشم به فردا دوخته اند ؛ آنان را « باید » دریابیم وتنها «بستر مهم » رشد وبالندگی دراین زمینه آموزش وپرورش است . نگاه به آموزش وپرورش کشور ما مصدوم وباکمی صراحت فاجعه آمیز است ؛ فکری باید کرد ، دست کم بیایید با هم روراست باشیم ودر باره اخلاقیات شعار ندهیم ، همچنین مسئولان درباره آموزش وپرورش .... برقرار باشید نقد منصفانه شما رابی صبرانه خواهم خواند ، امید که دریغ نکنید. [ پنج شنبه 86/1/16 ] [ 6:13 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
آدم ها چند دسته اند . گروهی پایین تر از سطح میانگین جامعه ومردم می فهمند ، گروهی – که اکثریت هستند – درحد میانگین جامعه هستند و گروه سوم اندکی فراتر از جامعه درک می کنند . معلوم است که گروه نخست اگر چه ممکن است برای دیگران دردسر بیافرینند امّا زندگی خودشان ظاهرا بی دردسر است . گروه دوم گاهی متمایل به دسته اول وگاهی نیز نزدیک به دسته سوم روزگار می گذرانند . در این نوشتار روی سخن من باگروه سوم است ، گروهی که متمایز از دسته اول ودوم می اندیشد واز همین رو گاهی به صفاتی مثل :ساده لوحی ، غیر اجتماعی بودن، گوشه گیری ، بی اعتقادی به برخی سنت ها و... متهم می شوند . می خواهم درباره کسی بنویسم که در تمام عمر درگروه سوم قرار داشت وبه جز همکاران ، برخی از دانش آموزان وکمی از بستگان ،کسی به درستی اورا نشناخت ، او براستی یک گام وبلکه بیشتر از میانگین جامعه جلوتر بود . مطمئن نیستم که توانسته باشید حدس بزنید ؛ آری قصد دارم درباره زنده یاد دکتر قاسم زارعی بنویسم . این سئوال همیشه مطرح است که دکتر زارعی از کدام نظر قوی تر بود ، سواد ومعلومات ، جنبه دینی ، ویا ... برای من که ازسال 1364 که شاگردش بودم تا پنج سال آخر حیاتشان که به عنوان دوست وهمکار افتخار آشنایی با ایشان را داشتم، ویژگی سلوک رفتاری وانسانیت ودرک بالای اجتماعی ایشان رادرخور ستایش بدانم . ممکن است بعضی همشهریانم برمن خرده گیرند که شخصیتی با اینچنین ویژگی ها چرا در مناصب اجتماعی وارد نشد وخود رادرگیر مشکلات اجتماعی مردم نساخت ؟ این موضوع از زوایای مختلف قابل تحلیل است : یکم – قرار نیست هرکس در رشته ای به درجات بالای علمی رسید درزمینه های اجتماعی نیز مستقیما وارد شده ومدعی اصلاح جامعه باشد . دکتر زارعی فاغ التحصیل رشته معقول ومنقول که امروزه به آن ادبیات عرب می گویند بود واز فارغ التحصیل چنین رشته ای انتظار می رود در زمینه صرف ونحو عربی دانشمند باشد که بود بعلاوه تدریس فلسفه ومنطق و بینش اسلامی را نیز سالها برعهده داشت . دویم – چنانکه خود گفته بود ومن هم از زبانش شنیده بودم در دوران طلبگی دراصفهان با کسانی مثل آیت ا... دکتر بهشتی ، آیت ا... جنتی ، آیت ا... یزدی و... هم مباحثه بوده وپس از انقلاب شرایط برای گرفتن مناصب دولتی برایش فراهم ،اما زندگی معلمی ومبارزه با جاه طلبی، وی را از پذیرفتن مناصب باز می داشت . سیم – درجامعه ما متاسفانه بلای همه چیز دانی گریبان بیشتر مارا گرفته وفکر می کنیم حلال همه مشکلاتیم ،شنیدن جمله کوتاه «نمی دانم » و«اطلاعی ندارم » از زبان افرادی مثل دکتر زارعی گاه غیر قابل هضم وگاه تامرز ارتداد پیش می رود اما باید پذیرفت که فقط انسانهای خودساخته به چنین توانایی دست پیدا می کنند ودکتر زارعی یکی از این نوادر بود . خاطرات زیادی از وی دارم وبرآنم تا به تدریج به مشتاقان عرضه کنم ، مشتاقانی که فراتر از چمگردان و لنجانات با خاطرات دوران شیرین دبیرستان حافظ ریز روزگار می گذرانند وپیوسته به یاد «معلم » ان خود هستند . خاطره اول : روزی درکتابخانه عمومی چمگردان با جمعی از دوستان ودکتر مشغول صحبت بودیم که سخن از آیت ا.. مدیسه ای به میان آمد واین که درکجا مدفون شده اند. هرکس اظهار نظری کرد ودکتر که اوضاع را آشفته وقانع کردن جمع را از راه جدل غیر ممکن می دید از من خواست شماره تلفن حاج آقا اسماعیلی – روحانی با سابقه چمگردان _ را بگیرم، ارتباط برقرار شد وسوال کردند « حاج آقا ، قبر آشیخ ابوالحسن اصفهانی کجاست » بعداز لحظاتی مذاکره تمام شد وارتباط تلفنی به پایان رسید ودکتر این جمله را باآرامش مخصوصشان _ که فقط کسانی که صفات وی رامی شناسند می دانند – گفتند : من خودم در عراق سر قبر آشیخ ابوالحسن فاتحه خوانده ام »ومقبره ایشان در عراق است .(ظاهرا نجف ) نشستن برکرسی دانایی وجاهل فرض کردن مردم وپاسخگویی باروش تحکم وجدل شیوه ای است که در جامعه ما رایج است ودکتر به این صفت متصف نبود . خدایش بیامرزاد . لطفا نظرات خود را دراین باره بیان نمایید . [ جمعه 85/11/6 ] [ 11:6 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |