حسام ســرا
| ||
طفلی سیاه پوست به مادر به گریه گفت : جان من از دورنگی ایّام ،خَست وکاست قوم سپید چهره ، به من طعنه می زنند کاین «مُشت آبنوس » چراهمکلاسِ ماست؟ دربازی ومکالمه وبحث ودرس ومشق انگُشت این سفیدنمایان به من چراست؟ هرجاکه رونهم به اشارت به یکدگر تسخر کنند وبانگ برآرند کاین «سیاست » گر در ازَل تفاوتِ ذات وعَرَض نبود این قصه ی سیاه وسپید آخر از کجاست؟ این کودکان ِدگر، ز چه کافور گونه اند؟ تنها رُخِ من است که همرنگ ِ توتیاست! مادر گریست لختی وگفت ای عزیزِ دل: درکار حق مپیچ که کارش زما جداست جُرمِ سیاهی از پدر ومادر تونیست تقصیرِ بنده نیست ، سیهکاری ِ خداست . باستانی پاریزی [ شنبه 86/7/21 ] [ 12:48 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
1 ــ چندی پیش بعداز مدتها رفته بودم سینما ؛ موتورسواری جلوی دختران ویراژ می رفت ومزاحم آنها می شد ، باهر مزاحمتی صدای سوت وجیغ تماشاچیان(خوشحالی وتشویق!! ) به هوا برمی خاست وسالن راپر می کرد ....کمی فکر کردم سالها پیش وقتی نامردی درفیلمی چنین صحنه ای رابازی می کرد کسی تشویقش نمی کرد وبرعکس زمانی که جوانمردی دختری را از دست مزاحمی می رهانید فضا از هیاهوی تشویق برمی شد ..... فکر کردم وباز فکر کردم، چه اتفاقی افتاده است که ما به این روزافتاده ایم ؟باید باز هم فکر کنم . 2 ــ یاد دوران تحصیلم می افتم که معلمانمان با وضعیت روز ( دامن وجوراب ، بدون مقنعه ،گاهی باروسری وگاهی بدون آن ) به مدرسه می آمدند ، درسشان رامی دادند وگروهی از آنان نماز هم می خواندند. سلامت ورود وخروجشان ــ جز درموارد استثنایی که هیچ قانونی را بی اثر نمی کند ــ تامین بود وبرایشان احترامی ویژه قائل بودند . ما را چه شده است که اکنون حضور یک زن درمدرسه پسرانه ، حتی با چادر ومقنعه، وصله ناجوری است که ظاهرا" هیچکس را یارای تحمل آن نیست وکسی نمی تواند سلامت ورود وخروج زنی درسیمای معلم وغیر آن رابرتابد ؟ هذیان که نمی گویم؟ [ دوشنبه 86/7/16 ] [ 6:38 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
آشفته بازاری است ، معلوم نیست ما راچه شده است که هنوز دست از افراط وتفریط برنداشته ایم .روزگاری چنان تبلی آْموزش وپرورش درهرجامعه وظیفه دارد خروجی هایی با صفات انسانی تربیت کند ومحیطی فراهم سازد تا درآن، دانش آموزان با احساس آزادی ومفید بودن بتوانند رشد کنند وبرای آینده برنامه ریزی نمایند دراین شرایط آنچه اکنون بردبیرستانهای ما حاکم است نوعی سردرگمی در«انتخاب » است . چند پرسش : ــ آیا جامعه ما درآینده به این تعداد فارغ التحصیل رشته ریاضی نیازمند است ؟ ــ آیا فراوانی تعداد فارغ التحصیلان رشته ریاضی جایگاه این رشته رادرآینده ای نزدیک تضعیف نمی کند ؟ ــ جامعه ما مانند هر جامعه ای درآینده نیاز به گردانندگانی دربخش های فکری دارد ؛ قضاوت ، وکالت، زمینه های فکری وفرهنگی جامعه ، ادبیات ــ که روح هویتی ما بدان وابسته است ــ گذشته نیاکانی ما (تاریخ ) ، نظام دیپلماسی وسیاست خارجی و دهها مقوله دیگر همه وهمه از دل علوم انسانی زاییده شده ومی شود واین دانش نیاز به نخبگانی دارد تابتوانند چنین رسالتی رابردوش کشند . آیا با چنین شتاب فزاینده ای که برای رشد رشته های ریاضی وفنی گرفته ایم آینده را روشن تر از امروز می بینیم ؟ یاد سخنان دکتر گلشنی درهمایش چهره های ماندگار چندسال پیش افتادم که ایشان هم باحرارتی بیشتر ، از ضعف رشته علوم انسانی ــ البته دردانشگاهها ــ سخن راند ومسئولین هم گوش دادند وکف بر کف زدند واتفاقی هم نیفتاد ، جالب آن که دکتر گلشنی خود دانش آموخته علوم انسانی نیست اما بررسی واقعیت دانشگاهها وترسیم آینده او رابه چنین دلسوزی مشفقانه ای تحریک کرده بود . نظام مدیریتی ما درسالهای گذشته بویژه دربخش فرهنگ دراختیار « مهندسین » با مدرک کارشناسی قرار داشته است اگر بخواهیم درحوزه فرهنگ ونرم افزار فرهنگی جامعه تاثیر گذار باشیم باید برای این بخش نیروهایی تربیت کنیم وگرنه آینده نوید بخش اتفاق تازه ای نیست می گویید نه ؟ سری به دبیرستانها بزنید وببینید که از شنیدن نام علوم انسانی ( ادبیات ) چند نفر چین وچروک پیشانیشان افزایش می یابد وچه تعداد گل از گلشان می شکفد ؟ راستی چه کسانی دراین مساله مسئولند ؟ من ؟ تو ؟ دانش آموزان ؟ خانواده ها؟ آموزش وپرورش ؟ حاکمیت ؟ ویا ...؟ وسئوال آخر این که اگر روزگاری برای توسعه کشور نیاز به نیروهای متخصص داشته باشیم و استخدام کارشناسانی از بیرون محدوده جغرافیایی ایران توصیه شود آیا می توانیم زمام تصمیم گیری فرهنگی ، قضاوت ، سیاست خارجی ، ادبیات و.. را به دست اغیار بسپاریم ؟فکرش راکرده ایم ؟ [ پنج شنبه 86/7/12 ] [ 6:23 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
«اگر یک سال و دو سال پیش برای ارزیابی توانمندی و نحوه مدیریت ضرغامی کمی زود مینمود، اکنون درست زمانی است که میشود عملکرد او را در هدایت صدا و سیما به مسیری که در آن در افتاده است واکاوی کرد. معمولا دولتها نیز این گونهاند تا مادامی که محصول خودشان برنیامده است، علاقهمند هستند کاستیهای برجوشیده را به دولت قبلی منتسب کنند و اگر توفیقی هست نقش دولت قبلی را در آن ناچیز بشمرند. این رویه نامبارک سالهاست که بین مسؤولان ما دست به دست میشود. مخصوصا در حوزه استانداران! اگر لاریجانی، رمضان را ماه شادمانی میدانست و این شادمانی روحی را در برنامههای جشن رمضان به ورطه لودگی حتی کشانید، ضرغامی نیز از آن سوی بام افتاد و بی دلیل بر سر زنان ودختران بازیگر چادر و مقنعه و پیشانی بند کشید و حتی از یک تار موی آنان صیانت کرد، شاید بگوییم هم کار لاریجانی درست بوده و هم کار ضرغامی، که میگویم بله ظاهر امر همین است که هر دوی این بزرگواران در تشخیص خود به راه درستی در افتادهاند. اما فقط در محدوده تشخیص و فکر و تئوری! به محض تبدیل این فکر و تئوری به تصویر و صداست که کاستیها و کارنابلدیها بر میجوشد و رخ مینماید». نخستین مشکل اساسی و محوری برنامه رادیو که مشکل شبکهها و برنامههای تلویزیونی نیز است، دولتی بودن این شبکههاست که یعنی مجبورند طبق عرف نه چندان پسندیده، اما متداول حوزههای حکومتی از پشت واژه «محترم» به مدیران و دستگاههای دولتی نگاه کنند. شما در مقام یک ارباب رجوع یا یک شاکی، وقتی مدیر مخاطب خود را محترم دانستی خود به خود یک قدم در اعاده حق خود عقب نشستهای یا به زعم خود یک قدم به هدف مطلوب و معهود خود نزدیک شدهای! امروز کاربرد واژههای ترکیبی که یک سرش متغیری همچون مدیر و دستگاه و نهاد و سر دیگرش عصاره ثابت محترم است بسیار حتمی و بدیهی و برگشت ناپذیر شده است. عباراتی چون مدیر محترم، دولت محترم، مجلس محترم و عباراتی از این دست اساسا در ادبیات نوشتاری ما خانه کرده و غیر از آن نیز باورپذیر و تحمل نشدنی نیست.عبارت: جناب آقای دکتراحمدی نژاد ـ ریاست جمهوری اسلامی ایران و یا جناب آقای دکتر حداد عادل ریاست مجلس شورای اسلامی ـ چقدر صمیمی و راحت است و این مسؤولان را دردسترس قرار میدهد تا این که بخواهیم در یک نامه رسمی و بین بخشی افراد را به واژههای غلیظ بیالاییم و آنان را ازدسترس دور کنیم. مذهب در تلویزیون مذهبی که تلویزیون و به مناسبت های مختلف پخش می کند، متاسفانه یک مذهب جا مانده در تاریخ است. مذهبی است که امکان ارتباط با سایر نحله های فکری را از خود سلب کرده و یک جانبه بر سر مخاطب بارانده می شود. مذهبی فرسوده و خسته و از رمق افتاده. در این مذهب، از انعطاف ها و پیچش های ظریف فقهی و تطابق آن با ظرفیت های روز یا بهتر بگویم: نشاطی که ذاتی مذهب است، خبری نیست. مردم از بارش مذهب ، حظ می برند. و در آن تن و ذهن نمی شویند. از دور که یک مناسبت محزون مذهبی فرا می رسد، هم مدیران صدا و سیما و هم مردم هر دو عزا می گیرند. مدیران صدا و سیما در این هول و هراس که چگونه از این وانفسا جان سالم به در ببرند، و مردم از این روی که چگونه آن روز رسانه ضرغامی به سر می رسد. مذهب ضرغامی بر شاکله سیما تزریق می شود، و حال آن که، مذهب، یک شاهراه است تا مردمان از آن بهره ببرند و به مقصد برسند. مذهب ضرغامی، بیش از آن که آغوش بگشاید، درها را می بندد. آزار دهنده ترین جلوه مذهب ضرغامی، آنجاست که قرار است مستقیما یک گزارش ورزشی خارجی و بین المللی پخش شود. ضرغامی اگر می دانست حذف پی در پی صحنه ها، چه خراش به جان مردم می اندازد، و همزمان اگر از وزن نفرت مردمان نیز خبر داشت، چه بسا ترجیح می داد مثل بسیاری از موارد مشابه، از خیر پخش مستقیم آن مسابقات صرفنظر کند و گلچین آن را با کمی تاخیر تحویل مردم دهد. خاطره اول :از من خواسته شده خاطره ای از دوران مدرسه بنویسم . به نظرم مدرسه هر لحظه اش خاطره است حتی اگر آنها راننویسی ویا قدرت نوشتنش رانداشته باشی . دوران راهنمایی من همراه با شیطنت های خاص خود بود والبته چون می کوشیدم درس بخوانم شیطنتم با آن تلاش مورد اغماض قرار می گرفت . سال سوم راهنمایی روزی از روزهای پاییز دبیر انشایمان از ماخواست تادفترهای مان را روی میز بگذاریم تا مشاهده کرده وامضانماید ناگاه متوجه شدم که دفترم نیست . وقتی به من رسید به چشمانم خیره شد وپرسید : دفترت کو ؟ گفتم : نوشته ام یادم رفته بیاورم . باخونسردی ولی فاطعیت تمام گفت: می تونی بری بیاریش؟ گفتم بله آقا! با اجازه معلم از کلاس خارج شدم ، دوچرخه ام رابرداشتم وبی هیچ مقصدی به راه افتادم ، خیابانها را طی کردم وبعد از گذشت نیم ساعت به کلاس برگشتم ، در زدم ووارد کلاس شدم اما از دفتر انشا خبری نبود .معلم ما که انگار ارشمیدس وار کشف بزرگی کرده بود با اطمینان گفت : همان موقع که به چشمانت نگاه کردم فهمیدم قصه چیست آخه دروغ گوی خوبی نیستی و... گوشم راکشید وجایتان سبز...... اومرا آموخت که راستی را هر زمان ارزشی بیش از ناراستی است . خاطره دوم : بسیار باهوش وزیرک بود . همان سال سوم راهنمایی . پهلوی من می نشست وشیطنت های خاص خودش راداشت یادم هست پنجشنبه بود که مثل هر روز سر صبحگاه نبود بعد هم جایش درکنارم خالی ؛ وقتی دبیر جغرافیا به کلاس آمد اسمش راخواند تا برای پاسخ دادن به سئوالات درس کنار تابلو برود ولی ... یک هفته گذشت پنجشنبه آینده دبیر دربدو ورود اسم دوستم راخواند ولی او اصلا برای جواب دادن به پرسش ها آمادگی نداشت . معلم پرسید : هفته گذشته کجابودی ؟ گفت: آقا، بابامون کار داشت ایستادیم کمکش کنیم !! پاسخ معلم شنیدنی بود :« ازاین به بعد هروقت کارداشتی پدرت رابیار به جای خودت بعد برو کمکش ! تو هروقت بیکاری مدرسه می یای؟ والبته نوازشی که امروز اسمش راتنبیه می گذارند وآن موقع چندان نامطلوب نبود !!» بُهت بچه ها از این منطق واستدلال بال بال می زد ولی تیری بود که از کمان رها شده بود . آن سال گذشت .من ودوستم هر دو قبول شدیم .من برای ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم ودوستم به جبهه.چندی بعد درعملیات خیبر دراسفند 1362 دردفاع از مرز وبوم این سرزمین شهادت را درآغوش کشید وبرای همیشه ماندگار شد . یاد شهید اکبر اسماعیلی گرامی باد. دوستان قدیمم هریک سرنوشتی پیداکرده اند وبرخی نیز روی درنقاب خاک کشیده اند . الآن به یاد ضرب المثلی افتادم که می گوید : ای کاش جوانان می دانستند وپیران می توانستند . شاید دانش آموزان ندانند که روزی همین شیطنت ها وسخت گیری های مدرسه خاطراتی شیرین تر از عسل رابرایشان رقم بزند ، نمی دانم از دوست خوبم بهار که باعث شدند یادی از این همکلاسی قدیمم نمایم متشکرم. به بهانه آغاز سال تحصیلی ـــ پیشرفت ما به مثابه یک ملت هرگز سریع تر از پیشرفت ما درامر آموزش نیست . جان . اف .کندی ـــ یک حکومت مردمی بدون یک نظام آموزشی صحیح وفراگیر ، مقدمه یک داستان غم انگیز است . جیمز مدیسون ـــ می توان ذهن فردی را به نحوی از میلیون ها اطلاعات گوناگون انباشت که او همچنان بیسواد باشد . آلک بورفه ـــ ذهن، ظرفی نیست که باید پُرشود بلکه آتشی است که باید افروخته شود پلوتارک دن دنیای عزیز! پسرم امروز به مدرسه می رود . این رویداد برای مدّتی برایش عجیب و تازه خواهد بود امیدوارم با او با ملایمت مدارا کنی تا بتواند خود را با شرایط جدید وفق دهد . تو می دانی که او تا به حال پادشاه لانه اش بوده است . فرمانروای حیات خلوت خانه . در آن به پرنده ها دانه می داده و توپ بازی می کرده است . من هم همیشه دم دستش بوده ام و زخم هایش را پانسمان و دلشکستگی های کودکانه اش را التیام بخشیده ام . ولی ... حالا وضع فرق کرده است . امروز صبح او از پله های جلوی خانه پائین رفت و برایم دست تکان داد و وارد عرصه ی بزرگی شد که احتمالاً برایش جنگ ها ، تراژدی ها و رنج های فراوانی را به همراه خواهد آورد: عرصه ی زندگی ! برای زندگی کردن در چنین اوضاع پر تلاطم ، پرهیاهو و اغلب بی رحم ، به ایمان و عشقی پایدار نیاز دارد . بنابر این ، ای دنیا ! آرزو می کنم دست کوچکش را بگیری و به او یادبدهی که با این همه رنج و مشکل، چگونه شادمانه روبه رو شود . ای دنیا ! به او یاد بده ،اما اگر می شود لطفا" کمی ملایم تر ! به او بیاموز که برای هر نبردی ، قهرمانانی وجود دارند و او یکی از آن هاست ! به او بگو در مقابل هر دشمنی که زندگی فراراه انسان قرار می دهد ، صدها دوست خوب هم وجود دارند . فقط کافی است آن ها را پیدا کنی . به او عظمت و شکوه «یاد گرفتن» را بیاموز . به او فرصت بده که معنای عمیق برکه ها و جنگل ها و کوه ها و ابر ها و راز نهفته در صدای پرندگان ، زندگی زنبوران عسل و راز نهفته در آسمان آبی ، آفتاب ، گل ها و چمنزارهای سرسبز و با طراوت را ببیند و بفهمد و درک کند . به او بیاموز که شکست خوردن ، بسیار افتخار آمیز تر از پیروزی های همراه با دسیسه و خُدعه است . به او بیاموز که به خود و آرای خود ، حتی هنگامی که همه ی دنیا معتقدند غلط هستند ، ایمان داشته باشد و پایداری کند . به او بیاموز که دانش و استدلال و تفکر خود را به بالاترین قیمت بفروشد ، اما هرگز بر سر روح و دل خود معامله نکند . به او بیاموز گوش هایش را بر شکایت ها ، ناله ها و نا امیدی ها ببندد و اگر ایمان دارد که حق با اوست ، مردانه بایستد و بجنگد . ای دنیا ! همه ی این ها را با ملایمت و مدارا به او بیاموز ،ولی هرگز او را نترسان . ای دنیا ! من یک مادرم و می دانم که خواهشم ، خواهش بزرگی است : ببین برایش چه می توانی بکنی . آخر او طفل معصومی بیش نیست! نوشته ی : پتی هنسن ترجمه ی : پروین قائمی از قدیم الایام صاحبان همه اصناف وحرفه ها، تشکیلاتی برای بهبود کار وپیشبرد اهداف خود داشتند، چنانکه مثلا" قهوه خانه ها ی قدیم پذیرای گروه های گوناگون بود ؛ امروزه هم هرکدام از شاغلین مشاغل وهنرها با تشکیل انجمن های غیر دولتی (N.G.O)ضمن ایجاد محیطی حرفه ای می کوشند تابا شناخت بیشتر درمسیر بهبود فعالیت حرفه ای گام بردارند براین اساس از همه وبلاگ نویسان شهرستان لنجان که درسایت های مختلف دارای وبلاگ هستند درخواست می شود بااعلام آمادگی دربخش نظرات خصوصی این پست درانجمن وبلاگ نویسان لنجان عضو شوند .خواهشمند است این مطلب رابه آگاهی دیگر دوستان وبلاگ نویس برسانید . [ شنبه 86/7/7 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
خاطره اول :از من خواسته شده خاطره ای از دوران مدرسه بنویسم . به نظرم مدرسه هر لحظه اش خاطره است حتی اگر آنها راننویسی ویا قدرت نوشتنش رانداشته باشی . دوران راهنمایی من همراه با شیطنت های خاص خود بود والبته چون می کوشیدم درس بخوانم شیطنتم با آن تلاش مورد اغماض قرار می گرفت . سال سوم راهنمایی روزی از روزهای پاییز دبیر انشایمان از ماخواست تادفترهای مان را روی میز بگذاریم تا مشاهده کرده وامضانماید ناگاه متوجه شدم که دفترم نیست . وقتی به من رسید به چشمانم خیره شد وپرسید : دفترت کو ؟ گفتم : نوشته ام یادم رفته بیاورم . باخونسردی ولی فاطعیت تمام گفت: می تونی بری بیاریش؟ گفتم بله آقا! با اجازه معلم از کلاس خارج شدم ، دوچرخه ام رابرداشتم وبی هیچ مقصدی به راه افتادم ، خیابانها را طی کردم وبعد از گذشت نیم ساعت به کلاس برگشتم ، در زدم ووارد کلاس شدم اما از دفتر انشا خبری نبود .معلم ما که انگار ارشمیدس وار کشف بزرگی کرده بود با اطمینان گفت : همان موقع که به چشمانت نگاه کردم فهمیدم قصه چیست آخه دروغ گوی خوبی نیستی و... گوشم راکشید وجایتان سبز...... اومرا آموخت که راستی را هر زمان ارزشی بیش از ناراستی است . خاطره دوم :
بسیار باهوش وزیرک بود . همان سال سوم راهنمایی . پهلوی من می نشست وشیطنت های خاص خودش راداشت یادم هست پنجشنبه بود که مثل هر روز سر صبحگاه نبود بعد هم جایش درکنارم خالی ؛ وقتی دبیر جغرافیا به کلاس آمد اسمش راخواند تا برای پاسخ دادن به سئوالات درس کنار تابلو برود ولی ... یک هفته گذشت پنجشنبه آینده دبیر دربدو ورود اسم دوستم راخواند ولی او اصلا برای جواب دادن به پرسش ها آمادگی نداشت . معلم پرسید : هفته گذشته کجابودی ؟ گفت: آقا، بابامون کار داشت ایستادیم کمکش کنیم !! پاسخ معلم شنیدنی بود :« ازاین به بعد هروقت کارداشتی پدرت رابیار به جای خودت بعد برو کمکش ! تو هروقت بیکاری مدرسه می یای؟ والبته نوازشی که امروز اسمش راتنبیه می گذارند وآن موقع چندان نامطلوب نبود !!» بُهت بچه ها از این منطق واستدلال بال بال می زد ولی تیری بود که از کمان رها شده بود . آن سال گذشت .من ودوستم هر دو قبول شدیم .من برای ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم ودوستم به جبهه.چندی بعد درعملیات خیبر دراسفند 1362 دردفاع از مرز وبوم این سرزمین شهادت را درآغوش کشید وبرای همیشه ماندگار شد . یاد شهید اکبر اسماعیلی گرامی باد. دوستان قدیمم هریک سرنوشتی پیداکرده اند وبرخی نیز روی درنقاب خاک کشیده اند . الآن به یاد ضرب المثلی افتادم که می گوید : ای کاش جوانان می دانستند وپیران می توانستند . شاید دانش آموزان ندانند که روزی همین شیطنت ها وسخت گیری های مدرسه خاطراتی شیرین تر از عسل رابرایشان رقم بزند ، نمی دانم از دوست خوبم بهار که باعث شدند یادی از این همکلاسی قدیمم نمایم متشکرم.
از دوستان خوبم که نام ونشانی آنها را درزیر می آورم دعوت می نمایم خاطراتشان را درج وبرای اطلاع دوستان دیگر دروبلاگشان قرار دهند . آهستان http://ahestan.parsiblog.com/ ماه ومهر http://massi.parsiblog.com/ تلاش معکوس http://banoymah.parsiblog.com/ دیرزمانی است که هم صحبت باخاکم من http://mysoushians.parsiblog.com/ رازگل سرخ http://redrozesecret.parsiblog.com/ [ چهارشنبه 86/7/4 ] [ 5:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
به بهانه آغاز سال تحصیلی ـــ پیشرفت ما به مثابه یک ملت هرگز سریع تر از پیشرفت ما درامر آموزش نیست . جان . اف .کندی ـــ یک حکومت مردمی بدون یک نظام آموزشی صحیح وفراگیر ، مقدمه یک داستان غم انگیز است . جیمز مدیسون ـــ می توان ذهن فردی را به نحوی از میلیون ها اطلاعات گوناگون انباشت که او همچنان بیسواد باشد . آلک بورفه ـــ ذهن، ظرفی نیست که باید پُرشود بلکه آتشی است که باید افروخته شود پلوتارک [ شنبه 86/6/31 ] [ 5:15 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
به دعوت دوستانی فرهنگ دوست درشب شعری شرکت داشتم وتوفیقی دست داد تا بادوستی باتجربه که دستی درنوشتن داشت وزبان وقلمی درشعر، هم کلام شوم ؛ هر از گاهی از هر دری سخنی گفتیم تا آن جاکه سخن ازدنیای مجازی شد واین که اگر در روزگاری که اینترنت رفته رفته همه زوایای تو درتوی زندگی فردی واجتماعی مارا درنوردیده جوانان و بزرگسالان این مرز وبوم درانجمن های غیر دولتی (N.G.O) و دولتی عضو نشوند ،درشبهای شعر شرکت نجویند، دیدارهای حضوری باهمسالان وسایر مردم نداشته باشند وهمه چیز را از جعبه جادویی رایانه وتلویزیون باز جویند دیری نخواهدپایید که همین روابط نخ نماشده فامیلی و همسایه ای که اکنون باهزار چسب مرئی ونامرئی حفظ شده به کناری رفته وروزی از همین شرایط نامساعدکنونی هم باحسرت یاد خواهیم کرد . نکته ای که دوست شاعر ودوراندیشم بیان کرد آن بودکه جذابیت دنیای مجازی اینترنت چنان عجیب است که از هرپدیده ای خوب یابد ، بهترین هایش راداردوبدیهی است که باچماق وشمشیر نمی توان به نبرد با توپ وتانک رفت چراکه حاصلی جز ناکامی نخواهد داشت ؛ آنچه می ماند مجهز شدن به سلاحی مشابه برای مغلوب نشدن است . تجربه نشان داده است که محروم کردن جوانان دراستفاده از اینترنت ، فیلترینگ و عدم تلاش برای افزایش سرعت این رسانه راه به جایی نبرده ونمی برد؛ درمقابل شاید تشویق جوانان برای داشتن وبلاگ شخصی ، راه اندازی وبلاگ گروهی ، طراحی سایت ووبلاگ برای معرفی زادگاه ، محله ، روستا وشهر و..در جهت بخشیدن به فعالیت ها والبته حفظ فاصله میان ماوکشورهای صاحب رسانه سودمند واثربخش باشد . تا روزگار آبستن حوادث درآینده چه زاید .خداعالم است. [ شنبه 86/6/24 ] [ 5:40 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |