سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

طرحی  برای صلح

شهید ی که برخاک می خفت

 سر انگشت درخون خود می زد ومی نوشت

دوسه حرف برسنگ:

  "به امید پیروزی واقعی

                    نه درجنگ

                      که بر جنگ "

                 قیصرامین پور


[ چهارشنبه 87/11/16 ] [ 7:20 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

عقاب

گویند زاغ سیصدسال بزید وگاه سالش از این قدر نیز بگذرد.....عقاب راسال بیش از سی نباشد....

 این جمله ای است که در سرلوحه شعر عمیق و زیبای «عقاب» آمده است ،  شعر که ظاهرا" ترجمه ای از متنی انگلیسی است درباره ی عقابی است که به سی سالگی رسیده و  مرگ قریب الوقوع آشفته اش کرده است. عقاب برای رهایی از این آشفتگی به سراغ کلاغ سن و سال داری که محضر عقاب های زیادی را درک کرده می رود تا از او راز بقا و طول عمرش را بپرسد و چاره ای بجوید.کلاغ به عقاب توضیح    می دهد که طول عمرش را مدیون دو چیز می داند؛ یکی اینکه «مثل عقاب، بلند پرواز نبوده» ، هیچ وقت به اوج آسمان ها کاری نداشته، هنگام پرواز، زیاد از زمین فاصله نمی گرفته و به پرواز در حد و حدود زمین [در سطح زباله ها در ارتفاع پست] اکتفا می کرده: دلیل دوم و مهمتر کلاغ برای طول عمرش، «مُردار خواری» است. به تعبیر کلاغ، مردار خواری [یا همان مرده خوری!] خاصیت دارد و خاصیتش هم این است که عمر را زیاد می کند. کلاغ به عقاب توصیه می کند دست از چیزهای دست اولی مثل شکار کردن جانوران بردارد و به جایش به چیزهای دم خورده دیگران و لاشه جانوران بسنده کند. کلاغ، دست عقاب را می گیرد و می بردش سر یکی از این بساط های مرده خوری.
عقاب، اول شگفت زده می شود [باورش نمی شود که راز بقا این قدر پیش پا افتاده باشد] و بعد در مصرف لاشه هایی که کلاغ به او تعارف کرده به تردید می افتد؛ می ماند دست از «عقاب بودن» بشوید و «کلاغ وار» زندگی کند یا برعکس، همچنان عقاب بماند و لاجرم کوتاه عمر.
عقاب البته در آخر، دور «کلاغ بودن» و عمر دراز را خط می کشد و برمی گردد به اوج آسمان ها؛ جایی که مرگ انتظارش را می کشد [...]

عقاب بودن یا کلاغ بودن؛ مسئله روزگار ماست. کلاغ باشیم و بی خیال در اوج زیستن بشویم؛ بچسبیم به زندگی معمولی بی جاه و شکوه خودمان و طول زندگی مان را با تمسک به هر چیزی [ولو گند و مردار و هر چیز دست چندم]، بدون دقت و وسواس ویژه ای، همین طور امتداد دهیم یا عقاب بودن را انتخاب کنیم و از این عقاب بودن نهراسیم و بهای آن را بپردازیم؟ از مسئولیت های دشوار آن گرفته تا مسائلی مثل جوانمرگی و بی بهرگی از امتیازها و موهبت های «کلاغ ها»؟
روزگار ما، روزگار بی عقابی است یا لا اقل کم عقابی. دیگر کمتر آدمی به پست مان می خورد که حاضر باشد سفت و سخت پای آرزوها و آرمان ها و ایده آل هایش بایستد و یک تنه برای تحقق آنها بجنگد. انگار که نسل این آدمها__عقابها__ منقرض شده باشد. رد عقاب ها را دیگر فقط می توان در خاطره ها، افسانه ها، اسطوره ها و کتابها گرفت.
اینکه «من کلاغم یا عقاب؟» سوالی نیست که به راحتی و سریع به آن پاسخ داد. اصلا چه فرقی می کند که «چه» باشیم؟
اما حقیقت این است که جهان ما به «عقابها» نیاز مبرم دارد؛ وقتی پای سرنوشت یا هویت در میان است

.پی نوشت :

1-      این شعر ازشادروان دکتر پرویز ناتل خانلری است .

2-      بسیاری از شاعران گفته اند حاضرند همه اشعارشان رابدهند واین شعر به نام آنها باشد (جایگاه این شعر درادب فارسی )

متن کامل شعر را اینجا می توانید بخوانید.


[ شنبه 87/11/12 ] [ 7:23 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

  سال نو مبارک

چگونه خاک نفس می کشد؟

                        ـ بیاموزیم:

شکوه رُستن ، اینک،

                        طلوع فروردین

گداخت آن همه برف،

دمید این همه گُل ،

شکفت این همه رنگ !

زمین به ما آموخت:

زپیش حادثه باید که پای پس نکشیم

مگر کم از خاکیم ؟

نفس کشید زمین ماچرانفس نکشیم؟

   * *  *    *     *      *     *

حلول سال نو وفرارسیدن نوروز بر دوستان ارجمند مبارکباد .امیدوارم گلستان وجودتان سرشار از شمیم گل های همیشه بهار دانایی ،رضایت خاطر و امید به آینده باشد .


[ چهارشنبه 86/12/29 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

خوشا آنون که ...

خوشا اونون که« هِِر» از «بر» ندونن

نه حرفی وانویسن نه بخونن

چو مجنون رونَهَن اندربیابون

در این کُهها رَوَن آهو چرونن

باباطاهر را چه شده بود که اینچنین گفته است ؟


[ جمعه 86/11/19 ] [ 9:42 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

دوران برزخ

خوشا ایام طفلی  کاندر آن  عهد

همه کاری مجاز ودلپذیر اســـــت

اگر خندی وگــــر گریی به هرحال

متاعت راخریدار کثیــــــــــر است

 

                              دریغا نوجوانـــــــــی یعنی آن عهـد

                              که ترکش ها پر از پیکان وتیر است

                             خطایت رابه احساســــت ببخشند

                               که پرشور است ومغرور ودلیر است

 

چه باک ار می رسد عمری به هفتاد

دژ پیری تورا نِعم النَصیر اســــــــــت

هرآنکس، باشــــــــد اندر هرمقامی

هم از اکرامِ پیران ناگزیر اســــــــــت

                                 بدا این مرز ِپیــــــــــــــــــــری و جوانی

                                 حدود «چِل» که عهدی کم نظیر است

                                 همه رنج است وحِقد اسـت وحســادت

                                  نصیبی گر از این خلق ِشریـــــر اســت

 

به پیران ناگواری کاین :

ــ «جْْْْْْــــوان است» !

جوانان کهنه دانندت که:

ــ «پیـــــــر است »!                             باستانی پاریزی .پاییز 1344


[ شنبه 86/8/19 ] [ 1:0 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

  اندوه سیاه بودن !

 

طفلی سیاه پوست به مادر به گریه گفت :

جان من از دورنگی ایّام ،خَست وکاست

                                 قوم سپید چهره ، به من طعنه می زنند

                                  کاین «مُشت آبنوس » چراهمکلاسِ ماست؟

دربازی ومکالمه وبحث ودرس ومشق

انگُشت این سفیدنمایان به من چراست؟

                                  هرجاکه رونهم به اشارت به یکدگر

                                  تسخر کنند وبانگ برآرند کاین «سیاست »

گر در ازَل تفاوتِ ذات وعَرَض نبود

این قصه ی سیاه وسپید آخر از کجاست؟

                                   این کودکان ِدگر، ز چه کافور گونه اند؟

                                    تنها رُخِ من است که همرنگ ِ توتیاست!

مادر گریست لختی وگفت ای عزیزِ دل:

درکار حق مپیچ که کارش زما جداست

                                    جُرمِ سیاهی از پدر ومادر تونیست

                                    تقصیرِ بنده نیست ، سیهکاری ِ خداست .

                                                                        باستانی پاریزی


[ شنبه 86/7/21 ] [ 12:48 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،


و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،


و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،


و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.


آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،


بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،


از جمله دوستان بد و ناپایدار،


برخی نادوست، و برخی دوستدار


که دست کم یکی در میانشان


بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،


برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،


نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،


تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،


که دست کم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،


تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی


نه خیلی غیرضروری،


تا در لحظات سخت


وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است


همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی


نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند


چون این کارِ ساده‌ای است،


بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند


و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان هستی


خیلی به تعجیل، رسیده نشوی


و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی


و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی


چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد


و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی


به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی


وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.


چرا که به این طریق


احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بیفشانی


هرچند خُرد بوده باشد


و با روئیدنش همراه شوی


تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی


زیرا در عمل به آن نیازمندی


و برای اینکه سالی یک بار


پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»


فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی


و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی


که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان


باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد


دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

شعری از ویکتور هوگو

برگرفته ازوبلاگ:

http://www.pari_asa.persianblog.com /

 


[ شنبه 86/3/5 ] [ 2:9 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 165
بازدید دیروز: 781
کل بازدیدها: 1471814