حسام ســرا
| ||
مناظره «پژو» و «پراید» عنوان مطلب طنزیست که به قلم «سعید سلیمانپور» با رخصت از مرحوم پروین اعتصامی سروده شده است.
[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 12:4 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
این پیاده می شود ، آن وزیر می شود صفحه چیده می شود،دار وگیر می شود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخ درپیادگان چه زود مرگ ومیر می شود فیل کج روی کند،این سرشت فیل هاست کج روی دراین مقام ،دلپذیرمی شود اسب خیز می زند، جست وخیزکار اوست جست وخیز اگر نکرد،دستگیر می شود آن پیاده ی ضعیف،راست راست می رود کج اگر که می رود ،ناگزیر می شود هرکه ناگزیرشد،نان کج بر اوحلال این پیاده قانع است، زود سیر می شود آن وزیر می کُشد،آن وزیر می خُورَد خورد وبرد اوچه زودچشمگیر می شود ناگهان کنارشاه،خانه بند می شود زیرپای فیل،پهن، چون خمیر می شود آن پیاده ضعیف،عاقبت رسیده است هرچه خواست می شود،گرچه دیر می شود این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است این وزیر می شود، آن به زیر می شود
[ جمعه 91/2/8 ] [ 11:52 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
محمدکاظم کاظمی در1346شمسی درهرات افغانستان متولد شد در1354به کابل کوچ کرد وتاآخردبیرستان دراین شهردرس خواند درسال 1363به ایران آمد وپس از اتمام دوره دبیرستان دررشته مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شد . از سال 1365 به فعالیت های ادبی روی آورد وآن را تادهه هفتاد ادامه داد انتشارمثنوی «بازگشت» او درفروردین 1370مایه شهرت او شد او علاوه برسرایش شعر درزمینه های آموزش شعروبرگزاری محافل وانجمن های ادبی مهاجرین افغان درایران وانتشار نقدها ومقالاتی درمطبوعات وتالیف و ویرایش کتابهایی درزمینه ادبیات فارسی فعالیت کرده است شعر بازگشت او از دوران سخت زندگی افغانها درایران حکایت دارد : غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد و در حوالی شبهای عید، همسایه! صدای گریه نخواهی شنید، همسایه! همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده، منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود به هرچه آینه، تصویری از شکست من است به سنگسنگ بناها، نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم تمام مردم این شهر، میشناسندم من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست چگونه باز نگردم که مسجد و محراب و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود قیامبستن و الله اکبرم آنجاست شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست شکسته میگذرم امشب از کنار شما و شرمسارم از الطاف بیشمار شما من از سکوت شب سردتان خبر دارم شهید دادهام، از دردتان خبر دارم تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی تویی که کوچه غربت سپردهای با من و نعش سوخته بر شانه بردهای با من تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت و چند بته مستوجب درو هم داشت اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان اگرچه متهم جرم مستند بودم اگرچه لایق سنگینی لحد بودم دم سفر مپسندید ناامید مرا ولو دروغ، عزیزان! بِِحل کنید مرا تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت به این امام قسم، چیز دیگری نبرم بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان و مستجاب شود باقی دعاهاتان همیشه قلک فرزندهایتان پر باد و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد ----------------------------------- درپاسخ به وی محمدعلی بهمنی شاعر بلند آوازه ایرانی شعر زیر راسروده است :
به عمر مثنویات با تو زیستم، شاعر و سخت بدرقهات را گریستم، شاعر اگر چه در همهجا آسمان همینرنگ است، قبول میکنم، اینجا دل شما تنگ است طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟ عزیز من! مگر این سفره بستنی است دگر؟ تو و گرسنگیات جاودانهاید، عزیز! همیشه راوی این تازیانهاید، عزیز! صدای گریة تو زیر سقف من باقی است چه فرق میکند این بار در حوالی عید چگونه میشود ای همزبان! زبان را کشت ببخش، با همة درد و داغ، میدانم [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 2:36 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟ پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست این اشک دیده من و خون دل شماست این گرگ سالهاست که با گله آشناست آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست؟
[ سه شنبه 90/6/15 ] [ 2:25 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
خواهش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نفتالین پدر،نان خالی خورد من،نان وهندوانه پسرم ،نان وهندوانه بانیمرو 29اسفند گرامی باد
[ یکشنبه 89/12/22 ] [ 12:53 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
لیزینگ بااقساط ده ماهه به زیارت رفتیم بااقساط ده ماهه سوغاتی خریدیم بااقساط ده ماهه دعا کردیم : خدایا خداوندا تمامی بدهی های ما را از خزانه غیب نقدا" عطا فرما
مباحثه بحث چادر شد یکی گفت خوب است دیگری گفت اصلا"هم خوب نیست! یکی گفت زیباست دیگری گفت کلاس ما راپایین می آورد مامان ! مادربلافاصله گفت زهرمارکلاس خیلی هم خوب است آن قدر حرف زدند پدرعصبانی شد ولج کرد آن شب همه در پیاده رو خوابیدیم!
[ پنج شنبه 89/12/5 ] [ 12:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
وباز هواپیمایی درایران سقوط کرد و...... ... یک لحظه بود اصل شعراینجا وشعر ارسالی مدیر وبلاگ نوشته های درباغ در این باره: جعبه ی سیاه پرنده ها با ان که بی سوادند
زبان خارجی نمی دانند برج مراقبت ندارند اما به موقع می پرند و می نشینند اقای خلبان ! لطفا درهای اظطراری را باز بگذارید من از کلمه ی توپولوف من از خبر ساعت 14 از صدای اقای حیاتی می ترسم! برگرفته از مجموعه ی (ملخ های حاصلخیز)
[ سه شنبه 89/10/28 ] [ 1:7 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |