حسام ســرا
| ||
روی تخت اورژانس خوابیده بود ، وقتی رسیدم که پرستاران برای دمیدن حیات به کالبدش تلاش می کردند، نفسش به شماره که نه،از شماره افتاده بود پزشک معالج می گفت تنفس ندارد وقلبش ضعیف می زند نفس های من وهمراهان درسینه حبس شده بود چاره ای جز صبر نبود ... نزدیک ظهر از اورژانس به اتاقک دیگری منتقلش کردند آنجا آرام روی تخت دراز کشیده بود فکر می کنم با دنیای بیرون ارتباطی نداشت با دستگاهی نفس می کشید واین دستگاه شریان حیاتی اش بود.عصر به بخش ICU بیمارستان منتقلش کردند و 10 روز دراین بخش بود. بیش از 21 سال از نزدیک اورا می شناختم مودب بود ومهربان، صمیمیت از نگاهش نمی افتاد هیچگاه حرف نامربوطی نزد همیشه تا آن زمان که می توانست ارتباطی برقرار کند از حریم ادب واحترام بیرون نیفتاد؛ صبور بود و رنج بسیارکشید؛ خانواده در این مدت طولانی در پرستاریش کوتاهی نکردند وآنچه می توانستند برایش انجام دادند آنگونه که به پرستاری دیگران نیازی نبود. می دانید فقدان یک فرد سخت است وقتی سالها با کسی باشی وبعد جای خالیش را احساس کنی برایت باور پذیر نیست من اما بر این عقیده ام که آنان که مظلوم تر وسر به زیرترند فقدانشان سخت تر است نبودنشان آتشی بر جان آدمی می اندازد سوزان وجگر سوز اما از طرف دیگر معتقدم اگر در زمان حیات کسی برایش آنچه را می توانیم انجام دادیم وتلاشمان را برای راحتی وآسایشش به کار بستیم با وجود دشواری وجانگدازی، اندوه زیاد را به خود راه نخواهیم داد این راهی است که همه خواهند پیمود باید به مصلحت خداوندی ایمان داشت وبه قضای او راضی بود . دیروز ظهر که به خانه رسیدم تلفن همراهم زنگ زد از پشت گوشی صدایی نسبتا" ضعیف به گوش می رسید پیام کوتاه و واضح بود : یکی از تخت های ICU خالی شده بود وبیمار ما از دنیای مادی انسانها به جایی که رنج دنیایی دیده نمی شود کوچیده بود . برای دخترم نوشتم: «دایی حجت از همه رنج ها وغم های زمینی آسوده شد» حجت الله در دوران زندگی 47 ساله اش رنج بسیار کشید وامروز از همه رنجها وغمهای دنیایی آسوده شد. برایش آمرزش وآرامش ابدی خواهانم .
[ یکشنبه 91/7/30 ] [ 5:31 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |