حسام ســرا
| ||
در این آغازین روزهای پایانی تابستان وشروع سال تحصیلی دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی، زمین همیشه سبز، و کوه های همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز، برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی، برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه، برای ترس موهوم واکسن درمدرسه برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن، برای نوشتن نام خوب ها، بدهاو ضربدر هایشان.. دلم برای جا کتابی زیر میزها، جا نگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت دلم برای زنگ تفریح، برای بازی کردن ها، برای لیلی کردن دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم، برای اردو رفتن برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود... برای نمره انضباط، برای مُهر «قبول خرداد» دلم برای خودم، دلم برای دغدغه و آرزو هایم، دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند، کودکی ام را جا گذاشتم کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟ بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره ، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت...
[ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 2:10 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |