حسام ســرا
| ||
می گوید می دانی چرا شبها خواب قبر ومرده را می بینم؟ می پرسم به مرگ زیاد فکر می کنی؟ می گوید زیادکه نه اما فکرش بیشتر اوقات ذهنم را مشغول می کند.. می پرسم از مرگ می ترسی؟ پاسخ می دهد نه اما می شود ترس را درچهره اش دید .... راستی کیست که واقعا" از مرگ نهراسد؟ کمی مکث می کند ومی گوید اصلا" ما را برای چه آفریده اند به دنیا آمدنمان چه حکمتی دارد و.... می گویم این پرسشی است که بزرگان هم درپاسخش درمانده اند اما به نظر می رسد باید بیش از مرگ به زندگی پرداخت ودرباره اش اندیشید کسی که خوب زندگی کند مرگ ِ خوبی هم خواهد داشت از طرفی دیگر، مرگ نیز مرحله ای از زندگی است کسی که دوران مختلف زندگی را با موفقیت والبته باآرامش طی کرده باشد درجایی می تواند از مرگ استقبال هم بکند........ پیرمرد آرام می گیرد می گوید با فکر مرگ چه کنم؟ می گویم گاهی اندیشه وفکرش ناخودآگاه سراغمان می آید وناچار به فکر کردن به آنیم حتی اگر از این پدیده ناشناخته بترسیم ویا نترسیم اما گاهی خودمان بی دلیل به مرگ می اندیشیم وبرای خودمان وحشت از مردن می آفرینیم که موجب خوابهای آنچنانی می شود باید به زنده بودن وزندگی فکر کرد وگاهی از دست این افکار فرارکرد .... ظاهرا" حرفم را می پذیرد اما نمی دانم امشب هم خواب قبر وقبرستان را می بیند یا خواب آرامی را تجربه می کند...
[ شنبه 91/6/11 ] [ 11:13 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |