حسام ســرا
| ||
«در ستایش بیسوادی» عنوان یکی از مقالات چهارگانه کتابی با همین عنوان است که نویسنده در آن به بررسی نقش رسانههای دیداری همچون تلویزیون در ایجاد نوعی بیسوادی نوین میپردازد. چاپ دوم کتاب «در ستایش بیسوادی» نوشته هانس ماگنوس انسنسبرگر با ترجمه محمود حدادی در 152 صفحه از سوی نشر ماهی منتشر شد. هانس ماگنوس انسنس برگر، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار آلمانی در این کتاب چهار مقاله دارد که در هرکدام موضوعاتی مطرح را به نقد میکشد. مسائلی همچون پدیده مهاجرت، جنگهای خانگی، اقتصاد و تجمل و افول کتاب در پی رونق رسانههای جمعی. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «آیا میشود از کلام مکتوب چشم پوشید؟ پرسش این است و هرکه به طرح آن بپردازد، ناچار باید از بیسوادی و بیسوادان سخن بگوید. منتهی اشکال قضیه این است که هروقت سخن از انسان بیسواد به میان میآید، خود او حضور ندارد... از اینرو اجازه میخواهم دفاع از او را بهعهده بگیرم». انسنسبرگر، نویسنده و شاعری است که کتابهایش گاهی به عنوان آثار مرجع شناخته میشود. این نویسنده که مقالات معتبری در زمینه اقتصاد و جامعهشناسی نیز دارد در دوران پیری به این نتیجه رسید که از طریق نقد اجتماعی بهتر میتوان به جامعه کمک کرد این بود که به صورت جدی وارد این عرصه شد. در بخشی از کتاب می خوانیم: «...همین بیسوادان {پیش از عصر روشنگری} بودند که ادبیات را آفریدند. قالبهای اولیهی ادبی، از اسطوره گرفته تا وزن آهنگین ترانههای کودکانه، از قصه گرفته تا تصنیف، و از دعا گرفته تا چیستان، همگی تاریخی کهنتر از خط و نوشتار دارند. بدون میراث شفاهی هرگز شعری پدید نمیآمد و بدون بیسوادان هرگز کتابی. هدفی که سوادآموزی دنبال میکرد، هیچ ربطی با روشنگری نداشت. انساندوستان و حافظان فرهنگی، که سنگ سواد را به سینه میزدند، تنها مباشران صنعت و سرمایهداری بودند؛ صنعتی که از دولت میخواست کارگران درسخوانده در اختیارش قرار دهد. مقصود {از سوادآموزی} آن نبود که راه را بر «فرهنگ نوشتار» باز کنند، چه رسد به اینکه انسانها را از زنجیر خامی و خُردی آزاد کنند. مقصود پیشرفتی کاملاً از نوع دیگر بود. این پیشرفت عبارت از آن بود که بیسوادان، این «نازلترین طبقه انسانی»، را رام کنند. تخیل و اندیشه شخصیشان را از آنان بگیرند و از صفحه ذهنشان بشویند، تا از این پس نه تنها نیروی عضلات آنها و مهارت فنیشان را به کار گیرند، بلکه از مغزهایشان هم بهرهکشی کنند. آن بیسوادیای که ما پاکسازی و طردش کردهایم، هم اکنون و همچنانکه همه میدانیم، از نو برگشته است؛ این بار در شکل و قالبی خالی از هر جنبه احترامانگیز. این بیسوادی نوینی که اکنون دیری است براجتماع سیطره یافته بیسوادی نوع دوم است. و خوشا به سعادتش! زیرا از بیماری فراموشی، یعنی دردی که به آن مبتلاست، هیچ رنج نمیبرد؛ سرمست از آنکه از هیچ دید و درک شخصی برخوردار نیست و قدردان اینکه کمترین توان تمرکزی ندارد. بیسواد نوع دوم این واقعیت را که نه میداند و نه میفهمد که چه بلایی بر سرش آمده - این فلاکت را - نوعی امتیاز میشمارد. پرچنب و جوش است و سازگار و قاطع. هیچ لازم نیست نگران احوالش باشیم. از دلایل سلامت و خوش احوالی ِ این بیسواد نوع دوم یکی هم اینکه هرگز خودش خبر ندارد که بیسواد نوع دوم است. خودش را صاحب دانش و معلومات میداند، زیرا بلد است کاتالوگ انواع ماشینها و همه رقم چک را بخواند. در محیطی میچرخد و میگردد که برای حفظ او از گزند هرگونه وسوسهی ذهن، حصاری کامل به دورش کشیده است. هرگز متصور نیست که در این محیط شکست بخورد، زیرا همین محیط او را ساخته و پرورده است تا به این وسیله دوام خالی از خللش را تضمین کند. اگر زمانی تلویزیون فرصتی برایتان فراهم کرد نگاهی به این کتاب بیندازید.
[ شنبه 91/4/10 ] [ 11:35 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |