سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

محمدکاظم کاظمی شاعرافغانمحمدکاظم کاظمی در1346شمسی درهرات افغانستان متولد شد در1354به کابل کوچ کرد وتاآخردبیرستان دراین شهردرس خواند درسال 1363به ایران آمد وپس از اتمام دوره دبیرستان دررشته مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شد . از سال 1365 به فعالیت های ادبی روی آورد وآن را تادهه هفتاد ادامه داد انتشارمثنوی «بازگشت» او درفروردین 1370مایه شهرت او شد  او علاوه برسرایش شعر درزمینه های آموزش شعروبرگزاری محافل وانجمن های ادبی مهاجرین افغان درایران وانتشار نقدها ومقالاتی درمطبوعات وتالیف و ویرایش کتابهایی درزمینه ادبیات فارسی فعالیت کرده است  شعر بازگشت او از دوران سخت زندگی افغانها درایران حکایت دارد :


غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت

‌طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت

‌ و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌
                     ***                                              

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده

‌منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌

به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است

‌ اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می‌شناسندم

‌ من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد
                  ***

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
                  ***

چگونه باز نگردم‌، که سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌       

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

‌ اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌

شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست

‌کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست

‌ مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌

مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌
                 ***

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌           

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌ 

تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌

پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌

تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من

‌تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم

‌تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌
                  ***

اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت

‌و چند بته مستوجب درو هم داشت           

‌اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان 

اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان‌

اگرچه متهم جرم مستند بودم‌

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

‌ دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بِِحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت

‌ به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌   

به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان

‌ همیشه قلک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

-----------------------------------

درپاسخ به وی محمدعلی بهمنی شاعر بلند آوازه  ایرانی شعر زیر راسروده است :

محمدعلی بهمنی شاعر معاصر

به عمر مثنوی‌ات با تو زیستم‌، شاعر

و سخت بدرقه‌ات را گریستم‌، شاعر

اگر چه در همه‌جا آسمان همین‌رنگ است‌،

قبول می‌کنم‌، اینجا دل شما تنگ است‌
درنگ کن که دلم با تو همسفر شده‌است‌
سفر؟ نه‌، آه‌... دلم با تو دربه‌در شده‌است‌
تو ساده گفتی و من نیز ساده می‌گویم‌
پیاده‌ام و رفیقی پیاده می‌جویم‌ 

طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟

عزیز من‌! مگر این سفره بستنی است دگر؟

تو و گرسنگی‌ات جاودانه‌اید، عزیز!

همیشه راوی این تازیانه‌اید، عزیز!

صدای گریة تو زیر سقف من باقی است‌
فقط برای من و تو گریستن باقی است‌

چه فرق می‌کند این بار در حوالی عید
تو خنده‌کردی و همسایه‌ای دگر گریید
چه کودکان که به تاراج رفت قلّکشان‌
چه جامه‌ها که دریدند از عروسکشان‌
دوباره باغ‌ِ من و این شکوفه‌های یتیم‌
و سفره‌ای که کریمانه می‌شود تقسیم‌

چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کشت‌
سکوت کرد و به لب بغض بی‌امان را کشت‌
چگونه می‌شود آیا گلایه نیز نکرد
که میهمان به سر سفره میزبان را کشت‌
میان گندم و جو فرق آنچنانی نیست‌
کسی به مزرع ما اعتبار نان را کشت‌
هر آنچه میوه در این باغ‌، رایگان شما
ولی عزیز من‌! این فصل‌، باغبان را کشت‌

ببخش‌، با همة درد و داغ‌، می‌دانم‌
نمی‌توان به یکی ابر، آسمان را کشت.



[ یکشنبه 91/1/20 ] [ 2:36 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 181
بازدید دیروز: 781
کل بازدیدها: 1471830