حسام ســرا
| ||
محمدکاظم کاظمی در1346شمسی درهرات افغانستان متولد شد در1354به کابل کوچ کرد وتاآخردبیرستان دراین شهردرس خواند درسال 1363به ایران آمد وپس از اتمام دوره دبیرستان دررشته مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شد . از سال 1365 به فعالیت های ادبی روی آورد وآن را تادهه هفتاد ادامه داد انتشارمثنوی «بازگشت» او درفروردین 1370مایه شهرت او شد او علاوه برسرایش شعر درزمینه های آموزش شعروبرگزاری محافل وانجمن های ادبی مهاجرین افغان درایران وانتشار نقدها ومقالاتی درمطبوعات وتالیف و ویرایش کتابهایی درزمینه ادبیات فارسی فعالیت کرده است شعر بازگشت او از دوران سخت زندگی افغانها درایران حکایت دارد : غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد و در حوالی شبهای عید، همسایه! صدای گریه نخواهی شنید، همسایه! همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده، منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود به هرچه آینه، تصویری از شکست من است به سنگسنگ بناها، نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم تمام مردم این شهر، میشناسندم من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست چگونه باز نگردم که مسجد و محراب و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود قیامبستن و الله اکبرم آنجاست شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست شکسته میگذرم امشب از کنار شما و شرمسارم از الطاف بیشمار شما من از سکوت شب سردتان خبر دارم شهید دادهام، از دردتان خبر دارم تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی تویی که کوچه غربت سپردهای با من و نعش سوخته بر شانه بردهای با من تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت و چند بته مستوجب درو هم داشت اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان اگرچه متهم جرم مستند بودم اگرچه لایق سنگینی لحد بودم دم سفر مپسندید ناامید مرا ولو دروغ، عزیزان! بِِحل کنید مرا تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت به این امام قسم، چیز دیگری نبرم بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان و مستجاب شود باقی دعاهاتان همیشه قلک فرزندهایتان پر باد و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد ----------------------------------- درپاسخ به وی محمدعلی بهمنی شاعر بلند آوازه ایرانی شعر زیر راسروده است :
به عمر مثنویات با تو زیستم، شاعر و سخت بدرقهات را گریستم، شاعر اگر چه در همهجا آسمان همینرنگ است، قبول میکنم، اینجا دل شما تنگ است طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟ عزیز من! مگر این سفره بستنی است دگر؟ تو و گرسنگیات جاودانهاید، عزیز! همیشه راوی این تازیانهاید، عزیز! صدای گریة تو زیر سقف من باقی است چه فرق میکند این بار در حوالی عید چگونه میشود ای همزبان! زبان را کشت ببخش، با همة درد و داغ، میدانم [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 2:36 عصر ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |