حسام ســرا
| ||
خان بزرگ مغول ، سندروس خان ، پس از مرگ پدر در مدتی بسیار کوتاه ، همه قبایل صحرای گُبی را زیر تسلط آورد. اگر یک بلیه خصوصی نبود ، با اطمینان می شد گفت که خان در صف اول مردان موفق روزگار خویش جای دارد. اما افسوس که خان بزرگ ، فاتح صحرا و رام کننده قبایل یاغی ، با جن همزاد خود توافق کامل نداشت و این اختلاف نظر ، گاه و بیگاه آرامش خان را چنان بهم می زد که آشفتگی وی روزها و هفته ها دوام داشت . به گفته جن شناسان ، هر یک از فرزندان آدم ، جن خاص دارد بنام همزاد ، که از آغاز تولد تا هنگام مرگ دمی از او جدا نمی شود و سرنوشت مردم و توفیق و شکستشان به رفتار و اخلاق و عقاید جن خاصشان وابسته است . هر که جنی مهربان و موافق و ملایم دارد ، همیشه در راه مراد دو اسبه می رود و مراحل توفیق را به روانی آب و سرعت باد طی می کند . وای بر آن کس که جنی شرور و خشن و تند و سرکش دارد . همه نیروی وی در کشمش جن بدنهاد تلف می شود . نگفته پیداشت که آدمیان دیدنی ، از تسلط بر جنیان ندیدنی ، ناتوانند و در کشاکش انسان و جن ، همیشه جن غالب است و انسان مغلوب . خان بزرگ که در سراسر صحرا ، همه سرکشان را مطیع کرده بود ، اسیر جن خود بود و جن مغرور و خشن و لابه ناپذیر که هر وقت می خواست در خانه جان خان نفوذ می کرد و قلب و زبان و چشم و گوش و اراده او را به فرمان خویش می گرفت ، براستی بلایی بود. بدبختانه جن خان بسیار هوسباز و موقع شناس بود گاه می شد که روزی چند بار بر اراده خان سوار می شد و زبان او را مسخر می کرد و هر چه هوس داشت به زبان او می گفت و هیچ کس نمی دانست که زبان خان به جان جن اتصال دارد و جن ملعونست که به زبان خان سخن می کند. گاه می شد که جن ماهها دم از تمرد نمی زد و مطیع خان می شد و مغولان گمان می بردند ، کشاکش خان و جن جزو مسایل تاریخ شده . اما ناگهان پس از ماهها سکوت ، آثار نفاق جن نمایان می شد که فضاحتهای نگفتنی به دنبال داشت . بلیه بزرگ این بود که گاهی جن شرور در لحظاتی بسیار دقیق ،گریبان خان را می گرفت . یک بار که خان در انجمن سران قبایل درباره اتحاد طوایف صحرا و یورش به اروپا از راه آسیا داد سخن می داد، ناگهان سروکله جن افسار گسیخته در سخنانش نمودار شد و گفت : - اتفاق ما با 300 کرور پشه و 700 کرور مورچه قوّتی عظیم می شود که قدرت مردم مغول را تا اقصای دنیا بسط می دهد. مغولان به پچ پچ افتادند و نزدیک بود اهل مجمع درهم افتند.مشاوران خان چه زحمتها کشیدند تا دریدگی را رفو کردند و این کلمات بی جا که به تلقین جن شرور به زبان خان رفته بود ، چه اثر بدی در اقتدار او به جا نهاد . از این حوادث بد که حاصل سبکسری جن مخصوص بود ، مکرر رخ داد. خان بزرگ از شرارت جن موقع شناس به تشویش دائم بود و چاره ای جز تحمل نداشت . جوجی خان پیر ، بزرگ مشاوران که عمر دراز و ریش انبوهش احترام او را در دل خان نفوذ داده بود و به صف اول محارم خاص بود ، روزی به خلوت به عرض رسانید که جناب خان بزرگ که خداوند کار جهان را به کف ایشان سپرده ، سزاوار است تدبیری بیندیشند که از تشویش خاطرشان خللی در مهمات امور رخ ندهد. خان که از معماگویی و پرده پوشی بیزار بود برآشفت و گفت : - ای جوجی محترم ! روشنتر بگو و مطلب را به لفافه مپیچ . می دانم که همه سران قبایل از پرت گویی من به جان آمده اند . قضیه پشگان و مورچگان آبروریزی شده . خودم می دانم اما چه کنم . گناه از این جن متمرد است که همدم من است ، اما اختیارش به دست من نیست . شب و روز با وی به جنگم ، اما غلبه با اوست . آنروز که در انجمن سخن می گفتم ناگهان احساس کردم که چون اسب سرکش مهار کشید و از چنگ من به در رفت . بزرگان قوم انجمن کنید و راهی برای رام کردن وی بیندیشید که من از جدال مستمر با این خائن طغیانگر وامانده ام . راستی که وضع خان رقت انگیز بود ، زیرا در زیر آسمان بلیه ای خطرناکتر از کشمکش ضمیر نیست . جنگ با اشرار برونی هیچ است . جنگ با آنکه در جان ما خانه دارد ، تحمل ناپذیر است . جنگی است که فیروزی ندارد . ای خوش آنکه به زحمت جنگ خانگی دچار نیست و از غوغای درون آسوده است ، خاطرش بهشتی است پر از گلهای جاوید . جوجی خان که صیقل زمانه ضمیرش را چون آئینه صافی و روشن کرده بود و از رنج خان خبر داشت ، گفت : خان اعظم به سلامت باد جنگ با جن خانگی بیهوده است . رام کردن آن نیز از ما ساخته نیست باید جن شرور یاغی را به مهار کشید. خان گفت : - پدر اختیار با تست هر چه می خواهی بکن که این جن لعنتی مرا به جان آورد . جوجی خان روزی چند در اندیشه بود . چند بار با مشاوران محرم خان انجمن کرد و به مشورت نشست و عاقبت به این نتیجه رسید که چون مهار کردن جن یاغی میسر نیست ، می باید خان را مهار کرد تا جن به زبان او فساد و شرارت نکند. روز بعد ، جوجی پیر به خلوت خان شد و حاصل اندیشه خود را بر او عرضه داشت. خان پذیرفت که جوجی پیر مراقب جن شرور باشد که زبان خان را برای مقاصد مفسدت انگیز به کار نگیرد . بنا شد در انجمن عام بر کرسی بلند بنشیند و جوجی زیر آن نهان شود و نخی به حساس ترین عضو خان ببندند و جوجی از زیر کرسی سر نخ به دست سراپا گوش باشد و همینکه آثار ظهور جن لعین را در کلمات خان احساس کرد نخ را بکشد یعنی خاموش ! از آن پس خان اعظم از شرارت جن خویش آسوده بود. اطرافیان محرم خان خرابکاری جن شرور را با بی اعتنایی تلقی می کردند و خان در حضور آنها از تجاوز جن باک نداشت . وقتی از قبایل دور فرستاده ای می رسید ، جوجی برای جلوگیری از شرارت جن زیر کرسی آماده بود. سالها گذشت و به برکت آن رشته نامرئی جن خان زیر نظارت جوجی بود و حتی یک بار نتوانسته بود دسته گلی به آب رها کند. یک بار که فرستاده ای از سرزمینی دوردست به حضور خان آمده بود ، تشریفات پذیرایی بسیار مجلل بود و خان بزرگ می خواست همه جلال و جبروت خویش را به این بیگانه از راه دور رسیده نشان دهد. هنگامی که خان بر کرسی بلند سلام و گفتار تشریفاتی را می شنید ، ناگهان رعشه خفیفی جانش را گرفت . این نشان طغیان جن بود . در همان اثنا ، خان متوجه شد که به عضو حساس او نخی بسته اند . دست برد و نخ را گرفت و با حیرت و حسرت یادش آمد که این وسیله مراقبت جوجی است که هم اکنون زیر تخت آماده کار است ، تا جن شرور طغیان نکند . جانش پر از غوغا شد که : - ای خدا چرا من خان بزرگ قبایل صحرا چنین اسیر جن شرورم که باید جوجی از زیر کرسی نخ به دست مراقب گفتار من باشد . ناگهان به خاطرش رسید از این فرستاده بپرسد ، آیا خان آنها هم با جن خود کشاکش دارد و مشاوران وی از زیر کرسی نخ کشیده و به مراقبت نشسته اند ؟ بی تامل سخن آغاز کرد و با آهنگی پرهیجان گفت: - آقای سفیر ، خان شما را هم ........ جوجی تیز گوش و تیزهوش خطر را احساس کرد. چیزی نمانده بود که جن یاغی رسوایی را به اوج ببرد و خان به فرستاده بیگانه بگوید که خان شما را هم رشته ای به عضو نگفتنی خود دارد ؟ یا تنها منم که چنینم .... و بی اختیار رشته را کشید . چنانکه از فشار نخ ، تن خان رنجه شد و به اقتضای علامت و هم ، از فرط رنج دنباله سخن را برید و به تعبیر از فشار نخ گفت : - آخ ! و به دنبال آن به حکایت حال افزود : - کشیدند . سفیر هاج و واج ماند. گفته خان برایش مفهوم نبود . اما آداب حضور ، اجازه کنجکاوی نمی داد . باقیمانده وقت را به آشفتگی گذرانید و همین که برون شد این جمله را ثبت کرد که در فلان روز و فلان ساعت که در حضور خان بودم به من گفت : - خان شما را هم آخ ! کشیدند. سه ماه بعد ، از سرزمین دور خبر آمد که خانشان را از مقام خانی به زیر کشیده اند و ای عجب که ساعت و روز سقوط وی همان بود که خان مغول کلمات رمز آسا راگفته بود . سفیر ضمن مبارکباد خان نو ، نوشت که باید محتاط و دقیق باشیم . خان بزرگ غیب می داند. چند ماه پیش به وقت وقوع حادثه از آن خبر داد ، آقای سفیر ،خان شما را هم آخ !کشیدند . مگر روشنتر از این می شد از سقوط خان خبر داد . یکی از داستانهای کتاب "مرده کشان جوزان" اثر زنده یاد ابوالقاسم پاینده(1287 -1363شمسی) [ سه شنبه 90/4/7 ] [ 1:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |