حسام ســرا
| ||
باتولد هر نوزادی مرگ، سایه به سایه به دنبال اوست ؛ به تعبیر من پس از هر تولدی شمعی نو افروخته می شود واگر تندبادی این شعله را خاموش نسازد، زمان، آن را کم نور وبی فروغ می کند وناگاه خاموش می شود و....مرگ... می آید، گاه، ناگهانی وگاه ،با نشانه هایی مثل پیری و بیماری و.. پس از مرگ ، بازماندگان براساس ارزش ها وباورهایی که با آن رشد کرده اند مراسمی می آرایند تا یاد تازه گذشته را عزیز بدارند و آشنایان و حتی بیگانگان ، می آیند تا با بازماندگان همدلی کنند ؛ بماند که برگزاری این مراسم با هزینه ها وتشریفاتی که دارد گاه قرض های چندین ساله را به بار می آورد وگاه باعث اختلاف وکدورت بین بازماندگان می شود و... جمعه گذشته به مناسبت درگذشت یکی از بستگان نه چندان نزدیک وبه جهت عرض تسلیت به بازماندگان به مسجد برگزاری مراسم رفته بودم ، همزمان با رسیدن من به مسجد روحانی مدعو ،خود را به بالای آخرین پله منبر رساند ودرباره سوره« الرحمن » سخن آغاز کرد و روی واژه «بیان» داد سخن داد که : ما در بیان وگفتن، دچار مشکلات بسیاری هستیم وچون مردم نمی خواهند بدانند وبفهمند مشکلات زیادی گریبانشان را گرفته است دیگر این که حاجیان قبل از رفتن به مکه باید درباره فلسفه حج ومعانی مکانهایی که به آنجا عازم می شوند چیزهایی بدانند مثلا بدانند معنای مشعر چیست ومنا کدام است و.. او اصرار داشت که مردم باید این معانی را از روحانیون کاروان بپرسند تا مفاهیم را بفهمند نه این که مطالعه کنند! او بر مطالعه ودرک شخصی، اصرار که نه ،اشاره ای هم نکرد باخود می اندیشیدم که سالهاست روحانیون معزز برمنابر، وعظ وخطابه می کنند وباز خودشان از ضعف مبانی دینی واعتقادی ونیز ناآشنایی با اصول وفروع دین شکوه می نمایند؛ علت کجاست ؟ آیا نباید این بزرگواران قدری به شیوه تبلیغی خود بنگرند ؟ آیا فقط مردم محکومند؟ آیا ساعت های متمادی وعظ وخطابه وروضه در ماههای محرم وصفر ورمضان وسایر روزهای عادی کفایت نمی کند تا مردم آنچه راباید بدانند بدانند ؟ بیش از 45 دقیقه گوش مردم در اختیار روحانی بود و او باسخنان آتشین می گفت ومی گفت ومی گفت افسوس که از «بیان» وآدابش داد سخن می داد ونمی دانست چگونه رعایت مردمی راکه از صنوف مختلف وطبقات گوناگون درجلسه حاضربودند بنماید؛ بارها اطرافیانم این پا وآن پا شدند ومثل مار زخم خورده به خود پیچیدند تا سخنان آقا تمام شود نمی دانم این سخنانی که نه وعظ بود ونه روضه ونه نصیحت کدام توشه را برای غایب جلسه که مراسم برای او برپا شده بود به همراه داشت واصلا اگر جور دیگری بود می توانست ره توشه ای برای رفتگان باشدیانه؟ یادم به این شعر افتاد که: برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد زپس، تو ، پیش فرست مرگ به اندازه کافی غمگین وناراحت کننده است وفکر نمی کنم کسی باشد که از مرگ ونبودن خوشحال باشد ( از مجاهدان ورزمندگان که داوطلبانه به مصاف دشمن می روند بگذرید گو این که آنان مشتاقانه به مصاف دشمن می روند واز سالم ماندنشان خشنود تر می شوند نه این که با آغوش باز برای استقبال از مرگ شتافته باشند!) با این حال مادر مرده را شیون آموختن وضجه حاضران را درآوردن نه شیوه مسلمانی است ونه رتبه ودرجه ای برای زاری کننده و قاری ومداح به ارمغان می آورد . گفتم مداح، یاد مطلبی دیگر افتادم آیا منتظر بودن برای مرگ کسانی تا بازماندگانشان به مداحی دعوتت کنند وبا کلماتی که گاهی خودت هم معانی اش رانمی دانی مزدی بستانی وخرج خانواده ات را مهیا کنی شرط مروت است ودردنیای امروزی شغل تلقی می شود یانه ؟ هیچگاه نتوانسته ام با این شغل! کنار بیایم وهضمش کنم . [ چهارشنبه 87/10/11 ] [ 7:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |