حسام ســرا
| ||
....کنار باغچه خانه ات روی زمین نشستم تا فاتحه ای بخوانم نگاهم به نهالهایی افتاد که با هزاران امید و آرزو بر خاک نهاده بودی تا مگر روزی درسایه اش بیاسایی وشاید ثمره اش را بببینی وبچینی؛ نهالها کوچک بودند اما امید بزرگی در دل هریک پنهان بود ....یاد روز قبل افتادم که جماعتی انبوه برای مشایعت وتدفینت آمده بودند ،نزدیکان آرام وقرار نمی گرفتند و کسانی که وابستگی فامیلی هم نداشتنداحساساتشان جریحه دارمی شد نمی توانستند باور کنند در این سه تابوت روان سه انسان از یک خانواده در آنی وشاید کمتر از آنی از این جهان پر هیاهو رخت بربسته واکنون به سوی آرامگاه ابدی روانه هستند . مرگ، حق است وکیست که این نکته را نداند؟ اما مرگ انواعی دارد: مرگ در پیری ، مرگ بر اثر بیماری ، مرگ انفرادی و.. اما مرگ خانوادگی فاجعه است ، فاجعه ای که امید دارم برای هیچ دوست ودشمنی اتفاق نیفتد....باغچه یادگار ی توست ومی دانم تنها یادگارت با این یادگاری حرفها ودرد دل ها دارد. برای پدر بزرگوارت که عمری صادقانه در خدمت مردم بود و سرمایه اش جز چند فرزند، چیز دیگری نبود ونیست، صبر وشکیبایی مسئلت دارم وامیدوارم روانتان در جوار حق بیارامد وبه آرامش ابدی برسد . پی نوشت: 1- در سانحه دلخراش رانندگی، محسن عابدینی وهمسرش مرضیه حسین زاده به همراه کودک دلبندشان علی،جان به جان آفرین تسلیم کردند وتنها دختر شش ساله شان از مرگ رهایی یافت ؛مرتضی قربانی نیز براثر شدت جراحات وارده چند روز بعد به دیدار معبودشتافت ؛نمی دانم زندگی را چه ماجرایی است که هر دم اتفاقی عجیب مکدّرش می کند وخاطر آدمیزاد را تلخ چون زهر .آدمی با هزاران امید از خدا می خواهد به او فرزندی عطاکند وبالاخره درخواستش اجابت می شود ، پدر ومادر ،هستی شان را درکام فرزند می ریزند وبزرگش می کنند واز این که نهال زندگی شان قد برافراشته وشکوفاشده به وجد می آیند اما ناگاه تندبادی می وزد وهمه چیز را باخود می برد ، هستی شان برباد می رود وآرزو ها انگار بر قایق طوفان زده تکه تکه شده ای سوارند وبی هیچ مقصدی به دنبال ساحلی نامعلوم درحرکت واین است سرنوشت بشر ، مبهم و نامعلوم . به قول «خیام »آفرینش انسان معمایی است : جامی است که عقل«آفرین» می زندش صد بوسه مهر بر جبین می زندش این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد وباز بر زمین می زندش 2- دربیشترکشورهای دنیا عبور ومرور وسایل نقلیه سبک وسنگین از مسیرهای جداگانه انجام می شود شاید اگر کمی از درآمد افسانه ای نفت را به ساخت راههای ایمن اختصاص دهند از بروز فجایعی اینچنین جلوگیری شود، شاید روزی که جان آدمها ارزش یافت چنین درخواستی منطقی تر شود . 3- ما که می ترسیم از هجرت دوست کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد کاش می دانستیم حس دلتنگی هر رورغروب چه دلیلی دارد... بی اختیار یاد این بیت پروین می افتم که: اندرآنجا که قضاحمله کند /چاره تسلیم وادب تمکین است....
[ یکشنبه 87/3/19 ] [ 6:23 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |