حسام ســرا
| ||
.....نمی دانم شده تاحالا بخواهی احساست را بیان کنی ، چیزی را بگویی ودرقالب واژه ها گرفتار شوی؟ دست وپایت بسته می شود ونمی دانی سکوت کنی یا چیزی بگویی انگار زبانت بند می آید... اما کسانی هستند که کلمات اسیر آنهاشده اند احساس درمقابلشان به زانو درآمده ومی توانند دلتنگی هایشان را درقالب کلمات بیان کنند ،می توانند بنویسند تا هم احساسشان رابیان کرده وهم خیال طرف مقابلشان را راحت کرده باشند واینان «شاعرانند» که خداوند موهبت شاعری را به آنان ارزانی داشته است ؛ نمی دانم خودشان هم این را موهبتی خدایی می دانند یانه..... وقتی در مراسم نکوداشت شادروان تیمسار بهمن کرمی چَمگُردانی شاعرانی از جای جای ایران زمین دعوت شده بودند بیشتر به این نکته واقف شدم، درآن شب شاعرانی جوان درکنار پیشکسوتانی سپید موی، شعرشان را خواندند ... حامد عباسیان و سجاد ناصری از جوانان خوش آتیه بودند اما نام آوران آن شب یکی محمدعلی بهمنی استاد نام آشنای غزل ایران ودیگری دکتر محمد حسین بهرامیان بودند که درکنار آقایان مرزبان ، ارژن، ضمیری ،برقعی وخانم پانته آ صفایی شعر خواندند بیشتر از همه شعر«سارا» از دکتر بهرامیان به دلم نشست ، شعر دیگرش را درفرصت دیگری خواهم آورد. پیشنماز .... سارا قبله کمی متمایل به آن طرف آمد درست زیر شبستان گل نشست در بین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت حالا درست پشت سر من نشسته است این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست این سومین ردیف نمازی خیالی است گلدستهی اذان و من و های های های الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست یک پرده باز پشت همین بیت میکشم او فکر میکنیم در بنِ پرده مانده است سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو با چشمهای سرمهای اَنْ لا اِله ...مست دل میبری که..... حَی علی..... های های های هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست بالا بلند! عقد تو را با لبان من آن شب مگر فرشتهای از آسمان نبست باران جل جل شب خرداد توی پارک مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده سُبحانَ رَبی الْـ.... من و سارا دلش شکست سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم سبحان تا به کی من و او دست روی دست زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم افتادم از بهشت از این ارتفاع پست یک پرده باز بین من و او کشیدهاند سارا گمانم آن طرف پرده مانده است... شعر را در اینجا بشنوید محمد حسین بهرامیان [ یکشنبه 87/2/29 ] [ 7:16 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |