سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

در میان کتاب های بسیاری که درباره پیامبر گرامی اسلام و زندگی نامه ایشان نوشته و منتشر شده شاید در کمتر کتابی مانند «بامداد اسلام» به قلم دکتر عبدالحسین زرین کوب (انتشارات امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) به ظرایف تاریخی اشاره شده و استناد به آن مورد وثوق همه باشد زیرا قدر مشترک چند کتاب معتبر تاریخی را با نثر شیرین پارسی بازگفته است.

به بهانه سالروز ارتحال حضرت محمد (ص)- که پس از 1400 سال همچنان بیش از یک میلیارد انسان نامش را عاشقانه بر زبان می آورند و دیگران نیز در صورت آشنایی با احترام یاد می کنند و بیش از هر شخصیت مذهبی تاریخ بشر لحظه لحظه زندگی او در تاریخ ثبت شده- بخشی از فصل « بیماری و مرگ» بامداد اسلام از منظر تاریخ و بی هیچ تعصب مذهبی و مسلمانی خواندنی است:

....بیماری پیغمبر اندک اندک رو به شدت نهاد: تب و سردرد. قوای او نیز در این زمان تدریجا به کاستی می رفت؛ موهایش سپیدی گرفته و قامتش به خمی گراییده بود. پیش از وقت، پیری به سراغش آمده بود و البته مرارت های گذشته او آن مایه بود که پیش از وقت، وی را پیر کند. در این هنگام با آسایش و رضایتی که از حُسن ختام رسالت خویش داشت بی دغدغه و بی تزلزل، تن به مرگ داد.

آخرین ساعات حیات پیامبر گرامی اسلام به روایت زرین کوب

در آغاز بیماری به رسم همیشه به نوبت در خانه زن های خویش به سر می برد. زن های وی در این دوران 9تن می شدندکه جز عایشه همه پیش از ازدواج [با پیامبر] بیوه شده بودند.  از آن جمله سوده دختر زمعه و ام حبیبه دختر ابی سفیان که شوهران شان در مهاجرت حبشه نصرانی شده و مرده بودند. صفیه و میمونه پیش از وی دو بار شوهر کرده بودند. جویریه و حفصه نیز وقتی به خانه پیغمبر می آمدند بیوه بودند. 

ام سلمه نخست زن ابو سلمه خویشاوند و صحابی پیغمبر بود و چون او وفات یافت محمد -ص- زنش را به سرپرستی گرفت. زینب بنت حبش هم در آغاز درحباله [عقد نکاح] زید بن حارثه پسر خوانده پیغمبر بود و ازدواج با او که در قرآن نیز به آن اشارت رفته است، منشاء حکمی شد در باب مساله زنان پسر خواندگان. محبوب ترین زنان پیغمبر [بعد از خدیجه] عایشه بود؛ دختر ابوبکر که در هنگام وفات پیغمبر 18 ساله بود و دختری 9 ساله بودکه به خانه وی آمد.... پیغمبر در خانه میمونه بیمار شد و با اذن و رضایت دیگر زنان در خانه عایشه بستری شد.....

پیغمبر در تب داغی می سوخت چنان که از شدت حرارت کسی دست بر دست وی نمی توانست نهاد. ظرف آبی کنار بسترش بود که گاه از آن به صورت خویش می زد و ناله ای می کرد. فاطمه یگانه فرزندش در نزدیک بستر پدر می گریست. وقتی محمد -ص- بی تابی او را دریافت دختر را پیش خواند و چیزی آهسته در گوش او گفت. فاطمه گریست. پیغمبر دیگر بار او را پیش خواند و باز پنهانی چیزی در گوش او گفت. این بار دختر بخندید. بعدها وقتی عایشه از وی پرسید که آن گریه و خنده چه بود، گفت: آن روز پدرم اول به من گفت که می میرد و من از درد گریستم. بعد گفت که تو هم به زودی به من می پیوندی و من از شادی خندیدم. 

بدین گونه بیماری پیغمبر شدت یافت. آخرین روز اما در حالش اندکی بهبودی پدید آمد. مردم شادمان شدند و گمان کردند که از بیماری برخاسته است. ... این بهبود اما ظاهری و بی دوام بود. پیغمبر باز در صدد برآمد که به مسجد برود و نتوانست. نزد عایشه بازگشت و به بستر افتاد. زن، سرش را در کنار گرفت و پیغمبر محتضرانه دعایی چند خواند. پس از آن ساکت شد و گویی به خواب رفت. هنوز ظهر نشده بود که حرکتی خفیف کرد. بر پیشانی اش عرق نشست و نفسی کشید. آخرین کلماتی که گفت اینها بود: بل الرفیق الاعلی/ بل آن یار برترین....

پس از آن خاموشی گزید و سرش بر سینه عایشه افتاد... و عایشه آن را بر بالش نهاد تا بر خیزد و با دیگر زن ها بر مرگش شیوه کند.

وفات محمد در دوازدهم ربیع الاول اتفاق افتاد به سال یازدهم هجرت. قولی هم هست که 28 ماه صفر بود. اقوال دیگر نیز گفته اند که ضعیف است. هنگام وفات 63 سال داشت و جز فاطمه از وی فرزندی نماند. پسرش ابراهیم که از یک کنیزک مصری - ماریه قبطیه - یافته بود و هنوز دو سالش به پایان نیامده بود که درگذشت و پیغمبر نیز بعد از او یک سالی بیش نزیست. دو دختر دیگرش که به نوبت در حباله عثمان درآمدند پیش از پدر از جهان رفته بودند. 

چون پسران خدیجه نیز هم در کودکی فرو شده بودند جز فاطمه ع/ و فرزندان وی از محمد هیچ کس در جهان باقی ماند. کسان دیگرش عبارت بودند از عمش با فرزندان او و همچنین فرزندان ابوطالب: علی [ع] و عقیل. اما علی در حقیقت هم پسر عم وی بود و هم دامادش و هم بر خلاف عباس در اسلام سابقه قدیم داشت. علی بن ابی طالب [علیه السلام]، اسامه بن زید، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس و شقران غلام محمد در غسل و کفن او را یاری کردند. پس از آن چند روزی بر وی نماز گزارده شد. مردم می آمدند و دسته دسته بر وی نماز می خواندند. بعد هم جنازه مقدس را در خانه او و عایشه دفن کردند.

در وصف سیما و بالای محمد-ص-

پیشانی یی بلند داشت و دست و پای درشت. میانه بالا بود و فراخ شانه. رنگی روشن داشت آمیخته به سرخی و چشمانی سیاه و گشاده با مژه های پرمو. موی سرش غالبا تا بناگوش و به روایتی تا شانه ریخته بود. ریشی داشت انبوه که در نزدیک چانه و بنا گوش به سپیدی گراییده بود.

 لباسش بیشتر دو پاره بود که یکی را بر میان می بست و آن دیگر را بر دوش می افکند. گاه نیز پیرهن می پوشد و می گویند پیرهن را دوست می داشت. بعضی اوقات عمامه بر سر می نهاد و گاه قلنسوه [نوعی کلاه خانگی].  سر را کمتر بالا می گرفت و بیشتر به زمین می نگریست. نه کم سخن بود و نه پرگو. 

خنده اش هم مختصر بود و به تبسم می مانست. هرگز با تمام دهان نمی خندید. شیرین سخن بود و در آوازش کمی گرفتگی داشت. در هنگام خشم روی خویش برمی گاشت [برمی گرداند] و در وقت راه رفتن مثل آن بود که از صخره کنده می شود یا چون آبی بود که از کوه فرود آید. 

به شست و شو و خوش بویی و پاکیزگی علاقه تمام داشت و در این کار چنان بود که غالبا در هر جا که می گذشت پیش از آن که خودش دیده شود آمدنش را از بوی خوشی که همواره با حضور او همراه بود می دانستند. با این همه در غایت سادگی می زیست. روی زمین می نشست و روی زمین غذا می خورد. در بازارها راه می رفت. عبا بر تن می کرد و با بینوایان می نشست. 

می گفت من بنده ام و مثل بنده می نوشم. در معاشرت مهربان و در غذا ساده و قانع بود. با این همه پرهیز رهبانان را دوست نمی داشت. وقتی چند تن از یاران پیش از او سخن از زهد و پرهیز خویش می گفتند. یکی گفت: من زن نگرفته ام. دیگری گفت: من گوشت نمی خورم. سومی افزود که من بر زمین خشک می خوابم و چهارمی گفت من پیوسته روزه دارم و محمد گفت: من اما هم روزه می گیرم و هم می خورم. هم شب زنده داری می کنم و هم می خوابم و زن هم دارم و هر که ازسنت من پیروی نکند از من نیست...


-------------------------------------------------

 *کلمات داخل کروشه[] در متن اصلی کتاب نیست و بیشتر برای معنی واژه های کمتر مصطلح آورده شده اند.  

- کتاب "بامداد اسلام" نوشته عبدالحسین زرین کوب - انتشارات امیرکبیر (وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی)   


[ شنبه 93/9/29 ] [ 11:45 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

تفاوت روستا وشهر

اگر از شما بپرسند شهر چه تفاوتهایی با روستا دارد واگر از روستا وارد شهری شویم انتظار داریم باچه منظره های شهری ورفتارهای انسانی مواجه شویم پاسخ شماچیست ؟


[ شنبه 93/9/22 ] [ 10:40 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

دکترمحمودسریع القلم نوشت:

جامعه ای زنده است:

1.    که در عرصه های اقتصاد ، هنر، علم ، سیاست ، میان شهروندان رقابت قاعده مند وجود داشته باشد

2.    که آموزش اخلاق و مسئولیت اجتماعی در دوره دبستان تمام شده باشد

3.    که تعداد رسانه های غیر دولتی حداقل دو برابر دولتی باشد

4.    که در جاده های آن در هر صدکیلومتر برای شهروندان، استراحتگاه ساخته شده باشد

5.    که شهروندان آن به وفور به هم اعتماد کنند

6.    که حداکثر هزینه ای غذا و مسکن ، 35 درصد درآمد شهروندان باشد

7.    که در فرودگاه های آن ، حداقل از 70 ملیت و 70 شرکت هواپیمایی خارجی تردد کنند

8.    که شهروندان آن وقتی به چهار راهها می رسند ، اتومبیل خود را کاملاً متوقف کنند

9.    که نرخ تورم در آن یک رقمی باشد

10.    که اساتید دانشگاه آن به کار دانشگاهی صرفاً به عنوان شغل نگاه نکنند بلکه برای خود، مسؤولیت و رسالت اجتماعی قایل باشند

11.    که شهروندان آن به انجام کارهای صحیح و منظم توام با سلامتی مالی عادت کرده باشند

12.    که تکمیل پیچیده ترین طرح های "عمرانی" در آن ، حداکثر 3 سال به طول انجامد

13.    که دانمارک از شهروندان آن برای سفر، درخواست ویزا نکند

14.    که مجموعه جامعه و سیستم از مرحله امنیت و بقا عبور کرده باشد

15.    که شهروندان آن پس از تصادف رانندگی که پیش می آید ، حتی یک واژه ناپسند نسبت به طرف مقابل استفاده نکنند

16.    که مدیریت آن جامعه  مبتنی بر سعی و خطا نباشد

17.    که شهروندان نظافت محیط عمومی ، خیابان ها ، جاده ها و سواحل را با نظافت محل سکونت و اتومبیل خود مساوی بدانند

18.    که حداقل سه و نیم درصد نرخ رشد اقتصادی داشته باشد

19.    که شهروندان آن نگران آینده خود نباشند

20.    که دستگاه های اجرایی آن با fact تحلیل کنند و نه با تخیل

21.    که در آن فرهنگ مکتوب بر فرهنگ شفاهی غالب باشد

22.    که شهروندان آن از  اخلاقی بودن و رعایت حریم های اجتماعی ، لذت ببرند

23.    که شان و احترام و منزلت تولیدکننده از صاحب سمت بالاتر باشد

24.    واژه های "ببخشید " ،"عذر می خواهم" و "اشتباه کردم"  به وفور در میان شهروندان رواج داشته باشد

25.    که شهروندان آن ، دندان های سالم داشته باشند

26.    که انتقاد از اندیشه ها و سیاست گذاریها در آن ، پی آمدی نداشته باشد

27.    که سیاست مداران آن با هم قطاران خود در محیط بین المللی مرتب در تعامل باشند

28.    که وقتی پلیس راهنمایی ، اتومبیلی را به خاطر تخلف رانندگی متوقف می کند ، پلیس سراغ راننده برود نه بالعکس

29.    که حفظ تعالی ، شکوفایی وطن و کشور بر هر امر دیگری اولویت داشته باشد

30.    که در آن شهروندان علاقه ای به داشتن سمت دولتی نداشته باشند بلکه با فکر ، همت و توانایی های خود زندگی کنند.


[ یکشنبه 93/9/9 ] [ 12:55 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

درهفته گذشته دو رویداد اجتماعی ذهن جامعه را درگیر کرد :

نخست زندانی شدن محمد مایلی کهن  ورضایت علی دایی برای آزادی وی ودوم مرگ  مرتضی پاشایی.

محمد مایلی کهن در دوران بازی درتیم پرسپولیس وتیم ملی فوتبال بازیکن باغیرت وموثری بود اما با وجود این دو ویژگی مثبت گاهی حاشیه ساز هم می شد درمسابقات انتخابی جام جهانی 1994 با یک خبرنگار ایرانی در دوحه قطر درگیر شد که موجب گردید برای همیشه از مربیگری محروم شود اما یکسال بعد این محرومیت شکسته شد!!.درگیری بین علی دایی ومایلی کهن هردلیل وعلتی داشته باشد به محکمه ای درجمهوری اسلامی ایران ختم شده است وبراساس حکم همین محکمه،وی به حبس محکوم گردیده است . اگر یک کار اصولی انضباطی درتاریخ پس از انقلاب درفوتبال این مرز وبوم صورت گرفته باشد صدور حکم برای یک شکایت درحاشیه فوتبال است از شخصیت ونوع رفتار علی دایی که بگذریم مایلی کهن حاشیه ساز است ومی کوشد با حاشیه سازی بر صدر اخبار موج سواری کند اگر مطبوعات ورسانه های حقیقی و مجازی براین آتش نفت نمی افروختند واجازه می دادند حکم صادرشده توسط دادگاه صالحه ای که مایلی کهن به آن اعتراضی ندارد اجرا گردد می شد امیدوار بود که سنگ بنایی برای رسیدگی به اتهام وتهمت ویا دست کم حرف بی اساس گذاشته شود . اما چه می شود کرد که ما مردمی احساسی هستیم و..

مرتضی پاشایی خواننده ای نه چندان مشهور صبح جمعه 23 آبان ماه 1393 به دلیل بیماری سرطان درگذشت اویکی از خوانندگان پاپ بود وتیتراژ برنامه ماه عسل درشهرت وی نقش بسزایی داشت اما بسیاری تازمان مرگ پاشایی نمی دانستند خواننده این تیتراژ کیست!

چه شد که اینگونه مردم درمرگ پاشایی اجتماع کردند ؟

به گمان من  سکوت رسانه ها درزمان بستری بودن پاشایی دربیمارستان ، فعالیت شبکه های اجتماعی ، احساسی بودن ما ایرانیان که معتقدیم پشت سر مرده حرف نباید زد ونیز مرده بد وجود ندارد ، نوع بیماری وی و.. در گستردگی این مراسم بی تاثیر نبود وگرنه چگونه می شود خواننده ای را جامعه به خوبی نشناسد وبرایش سنگ تمام بگذارد؟

آیا این به ویژگی های ما ایرانیان بازمی گردد که در روزگار«بودن» قدر همدیگر را نداریم و...

دراشعار فارسی این ابیات، گویای همین صفت است که :

بیاتاقدریکدیگر بدانیم / که تا ناگه ز یکدیگرنمانیم

کریمان جان فدای دوست کردند/ سگی بگذار ماهم مردمانیم

چوخواهی تربتم را بوسه دادن / رخم را بوسه ده که اکنون همانیم

دراین چند روز کسانی این اجتماع ایرانیان را زنده شدن روح انسان دوستی دانستند، من اما بر این باور نیستم .احساسات انسانی لازمه زندگی است ما بدون این احساسات حیوانی بیش نیستیم اما انسان واجد صفات انسانی از عقلانیت نیز برخوردر است در سالهای نزدیک هنرمندانی از جنس مردم وباموقعیتی متفاوت تر از نظر مهارت نیز از دنیا رفته اند اما جامعه با آنان رفتاری دیگرگونه داشت .

به باور من  نسل کنونی نسل هیجان است نسلی است که با یک پیام شبکه های اجتماعی تصمیم می گیرد وبرای این تصمیم منطق را برنمی تابد . جامعه دراین مسیر پوست انداخته است اگر هم کسانی درانکار این پوست اندازی تلاش کنند یا خود را به خواب زده اند یا این که از شدت واثرگذاری این تغییرات بی خبرند .مرگ پاشایی نمونه ای از اجتماع توده ها برای یک رویداد نه چندان مهم بود .آیا باز هم از این اتفاقات خواهد افتاد؟

پ.ن: مرتضی پاشایی هنرمندی بود که اکنون روی درنقاب خاک کشیده است این نوشته به هیچ عنوان قصد داوری درباره ارزش هنری آن مرحوم ومقایسه وی با دیگران را ندارد اصلا" رفتارهای بعد از مرگ پاشایی ذره ای به تصمیم واراده او مربوط نیست بنابراین در هرگونه نظر وابراز عقیده ای به این نکته توجه فرمایید 

 

 


[ دوشنبه 93/8/26 ] [ 10:36 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

گرگ (شعری از فریدون مشیری)

گفت دانایی که گرگی خیره ســـر

هست پنهـان در نهــاد هــر بشــر

 لاجرم جاری است پیکاری بـزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ

 زور بـازو چاره این گـرگ نیسـت

صاحـب اندیشـه دانـد چاره چیسـت

 ای بســا انسـان رنجــور و پـریــش

سخـت پیچیده گلوی گـرگ خویـش

 وی بســا زورآفــریـن مـردِ دلیـــر

مانـده در چنگـال گـرگ خـود اسیـر

 هرکه گـرگش را دراندازد به خـاک

رفتـه رفتـه مـی‌شـود انسـان پــاک

 هـرکـه با گــرگـش مـدارا می‌کنـد

خـُلـق و خـوی گـرگ پیـدا مـی‌کنـد

 
هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچـه انسـان می‌نماید ،گرگ هست 

در جـوانی جــان گرگـت را بـگیـر

وای اگـر ایـن گرگ گـردد با تو پیر

 روز پیری گرکه باشی همچو شیـر

نـاتـوانـی در مـصـاف گـرگ پیـــر 

اینکـه مـردم یـکدگـر را مـی‌درنــد

گرگــهاشــان رهنمــا و رهبــرنـد

 اینکه انسان هست این سـان دردمنـد

گرگـهـا فـرمــان روایـی می‌کننــد

 این ستمکـاران کـه با هـم همـرهنـد

گرگــهاشــان آشنــایــان همنـــد 

گـرگهــا همـراه و انسـانهــا غریـب

با که بایـد گفـت ایـن حـال عجیـب  

 


[ جمعه 93/8/16 ] [ 11:1 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

داعش درونمان را دریابیم

اسلام در سرزمینی نازل شد که خشونت ،بربریت ،قتل ، زنده به گور کردن دختران ،تعصب های قومی وقبیله ای،نادیده گرفتن حقوق انسانی افراد و... درآن فرهنگ رایج وپسندیده عرب ها بود.

پیامبر اسلام برای مبارزه با فرهنگ رایج عرب هاباید متاعی جز این عرضه می کرد اگر قراربود خشونت، تعصب، ونادیده گرفتن حقوق انسانی افراد ترویج وتبلیغ شود کسی را بدان اعتنایی نبود اسلام دین رحمت وانسانیت بود این که می گویند افراد با دیدن رفتار وسلوک پیامبر اسلام به دین او گرایش پیدا می کردند شاید بدین مفهوم بود که پیامبر رفتاری دگرگونه داشت که درآن عطوفت ومهربانی،پرهیز از تعصب وپیشداوری، احترام به انسانها ومنع زنده به گور کردن دختران و.. را تبلیغ وترویج می نمود .

این روزها کسانی برداشت دیگرگونه از اسلام ارائه می دهند اینان با عقب گردی تاریخی به دوران پیش از اسلام برگشته اند رفتار این افراد تبلیغ فرهنگ عرب قبل از اسلام است .

داعش نماد تفکر افراطی، تعصب، عقب ماندن از زمان وزمانه، تبعیض میان زنان ومردان فراتر از تفاوتهای فردی وموارد مصرح در آیات قرآنی و.. است . ما زمانی رفتاری را درست می دانیم وانجام می دهیم که درتفکرمان به آن رفتار اندیشیده باشیم وآن رفتار را درذهن خود پرورانده باشیم ،تعصب، افراط و... زمینه های فکری طلب می کنند تا به منصه ظهور درآیند باید چهارچشمی مراقب داعش درونیمان باشیم تا از محدوده تفکر به دایره اجتماع پای بیرون ننهد . داعش هریک از ما گریزپا ولجوج است باکمترین امکانی متواری خواهد شد مواظب داعش درونیمان باشیم.

 


[ دوشنبه 93/7/28 ] [ 1:16 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

بی اعتمادی دراعتمادعمومی

جای پارک نیست ،مدتی است پشت فرمان ماشین منتظر نشسته ام ...شیشه ماشین پایین است ،مردجوانی حدود 40-30 ساله کیف بردوش نزدیک می شود بالحنی آرام ومودبانه می گوید: «اهل این شهرنیستم، درکارم گره افتاده اگر مقدور است کمک کنید تا از این شهر رهاشوم».

مکث می کنم غیر از کارت بانکی پول نقد همراه ندارم، همین را به او می گویم ،محترمانه می گوید : طلبکار نیستم . و راهش رامی گیرد ومی رود سراغ ماشین دیگری...

شاید این روزها آنچه بیش از هرموضوع دیگری آسیب دیده باشد اعتمادعمومی است . اعتمادعمومی این است که درخواست انسانی یک هموطن مهم تلقی شود نه این که به هیچ انگاشته شود .

افراط وتفریط درکمک به نیازمندان ،سوء استفاده نیازمندان ونیازمندنماها از احساسات انسانی مردم وعوامل پیدا وپنهان دیگر در ایجاد این بی اعتمادی نقش داشته اند .

چه باید کرد؟ فارغ از سلیقه شخصی باید به روشی رسید که بتواند اگر نه درهمه حال دربیشتر اوقات کارآمد باشد . برای تقویت اعتماد عمومی درجامعه کاری می توان کرد؟ نظرشماچیست؟آیا اعتماد مانند کاغذ مچاله شده است ؟

 

 


[ یکشنبه 93/7/20 ] [ 1:0 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
          

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 92
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 1470125