يک دهان خواهم به پهناي فلک
تابگويم وصف زن را يک به يک
زن مگو درياي راز مرد هاست
مرجع رازو نيازو دردهاست
زن چه باشد آشنايي ناشناس
هرزمان پيداشود در يک لباس
يک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندي بر فلک
مي شون کان وفا، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرومي شود
چشم خاموشش سخن گومي شود
گر بخواهد زن، به توجان مي دهد
هرچه مي خواهد دلت، آن مي دهد
واي از آن وقتي که زن پستي کند
باده پستي خورد مستي کند
اندر آن دم مي شود درياي قهر
مي چکاند در گلوي مرد، زهر
سخت اندر حيرتم کاين جنس زن
گه فرشته باشد و گه اهرمن
گر بگويم او فرشته نيست ؟ هست
باملک خونش سرشته نيست؟ هست
وربگوبم ديو سيرت هست؟ نيست
يا وجود بي بصيرت هست؟ نيست
من که حيرانم از اين جنس دوپا
در تحير مانده ام واحيرتا!