خاطرات قشنگي بود. يادم مياد راهنمايي كه بودم يكي از دوستان سر درس زبان شيشه آب مقطري را انداخت داخل بخاري كلاس و قطرههاي نفت را كاملا باز كرد! آقاي معلم مشغول تدريس بود و چند دفعه اي عرض كلاس را طي كرد. لحظه موعود كه نزديك شد، معلم بيچاره هم درست كنار بخاري قرار گرفته بود.
ناگهان بووووووووم. لوله بخاريها از آن بالا افتادند سر معلم. همه لباسش هم سياه شده بود...
البته آقا معلم از خجالت بچه ها در اومد و چند تا فحش ركيك نثار عاملان اين كار كرد؟؟؟!!!!!!