در تو زندگي خواهم کردبه سان پروانه اي که تا ابد پيله اش را ترک نمي کند...
بدتر از قدم زدن در تنهايي اين است که کسي را کنار خود داشته باشيم و کاري کنيم اين شخص احساس کند در زندگي ما هيچ اهميتي ندارد
به بودن ها دير عادت کن و به نبودن ها زود!
مردم نبودن را بهتر بلدند ...
بايد مواظب دستها بود ...
اثر انگشتهايِ ما ، از قلبهايي که لمسشان کردهايم ، هيچ وقت پاک نميشوند ...!
اينجا بعضي ها زندگي نمي کنند، مسابقه ي دو گذاشته اند ، مي خواهند به هدفي که در افق دور دست است برسند و در حاليکه نفسشان به شماره افتاده مي دوند و زيبايي هاي اطراف خود را نمي بينند ؛ آن وقت روزي مي رسد که پير و فرسوده هستند و ديگر رسيدن و نرسيدن به هدف برايشان بي تفاوت است ...
بابا لنگ دراز