• وبلاگ : حسام ســرا
  • يادداشت : آموزش هايي كه باورها را مي سازند(3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    گرچه هرگز لذت شعر اول را از ياد نمي برم اما شعر دوم نيز بسيار پسنديده و هنرمندانه سروده شده است
    + حامد 
    نسخه دوم نگاه اميدوارانه اي به زندگي دارد و با روح بچه ها سازگارتر است.

    سلام

    انتخاب زيبايي بود

    واقعا که جاي اين اشعار زيبا در کتب امروز خاليست...

    موفق و مويد باشيد

    سلام دوست عزيز!

    غم نديدن تو شعر تازه ساخت ...

    خوشحال مي شم بهم سر بزني

    منتظر نظرت هستم ...

    ممنون


    سلام ممنون از مطلبي که در وب قرار داديد

    والا من با هر زاويه با هر دوربيني نگاه مي کنم داستان من با اطرافيانم شبيه به نسخه دوم اما نمي دونم چرا با اندکي تغيير پايان نسخه اول رقم مي خوره. ميشه بگي نسخه سومي هست.

    اينکه تا کاج افتاد ديگري جا خالي داد و پس شد آنچه شد...

    کاج خم شد که روي ديگري افتد

    کاج ديگر جاخالي داد و به زمين افتاد

    + شهريار 
    باسلام وعرض ادب
    همه کودکاني که من با آنها سر وکار داشتم ، مصداق شعر دوم هستند . پاک و بي ريا و زلال !!!
    عاشقانه دوستشون دارم و از خداوند مي خواهم کمک کنه اين عزيزان هميشه همين جور بمانند .

    جناب حسامي سلام

    يلادش خوش ... چه كتاب هاي جالبي داشتيم ... ولي حالا چي ؟؟؟

    خيلي لذت بردم ... به منم سر بزنيد و داستانكي كه از داخل يه مجله نوشتم رو حتما مطالعه كنيد نظرتون را بگيد

    دوستدار شما .

    + در باغ 
    بله استاد. ضمن سپاس از ارايه ي مطلب تامل برانگيزتان بايد گفت كه كودكان ديروز را چنين اموختند و كودكان امروز را از اين بدتر............
    4 سال پيش در كلاس درس قانين مربوط به عبور از خيابان را كه در كتاب اجتماعي سال سوم دبستان بود به بچه ها اموزش مي دادم. پس از پايان درس به يكي از دانش اموزان گفتم فرض كن من پيرزني هستم كه ميخواهم از اين طرف خيابان به ان طرف بروم ولي چون پاهايم درد مي كند و نميتوانم سريع عبور كنم از شما ميخواهم كه مرا عبور دهي.گفت: باشه خانم مرحله ي اول كه نگاه كردن به خيابان بود به همراه من كه نقش پيرزن را داشتم انجام داد ولي وسط خيابان مرا ره كرد و خودش رفت سر جايش نشست. گفتم چرا اين كار را كردي؟ گفت ميخواهيم مه ماشين بهتون بزنه و ما بخنديم........