آنکس که چو سيمرغ بي نشانستاز رهزن ايام در امانست ايمن نشد از دزد جز سبکبار بر دوش تو اين بار بس گرانست اسبي که تو را ميبرد بيک عمربنگر که بدست کهاش عنانست مردمکشي دهر، بي سلاح است غارتگري چرخ، ناگهانست خودکامي افلاک آشکار است از ديدهي ما خفتگان نهانست افسانهي گيتي نگفته پيداست افسونگريش روشن و عيانست هر غار و شکافي بدامن کوه با عبرت اگر بنگري دهانست بازيچهي اين پرده، سحربازيست بي باکي اين دست، داستانست دي جغد به ويرانهاي بخنديد کاين قصر ز شاهان باستانست تواز پي گوري دوان چو بهرام آگه نه که گور از پيت دوانست شمشير جهان کند مينماند تا مستي و خواب تواش فسان است بس قافلهي گم گشته است از آنروز کاين گمشده، سالار کاروانست
مطلب جالبي رو بيان كرديد
موفق باشيد