• وبلاگ : حسام ســرا
  • يادداشت : جملاتي برگزيده از كتاب ديدن ونديدن
  • نظرات : 2 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام به شما دوست عزيز و شاعر....

    و همراه هميشگي

    از شما دعوت ميکنم...

    با ترانه اي قديمي به روزم......

    و مثل هميشه منتظر نظر و راهنمايي شما هستم...

    با ترانه اي به عنوان ( مامان باباي من کيه؟؟!!!)

    بي صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم

    [گل]

    + پارسا 

    سلام

    جملات بسيار جالبي را گزينش كرده ايد

    از زحمات شما سپاسگزارم

    + دختران ا صفهان 

    اتشي بس کوچک بوديم...
    در کنار مزرعه اي جان گرفته بوديم...
    نم باراني امدد و مارا از ارام کرد...
    ولي فراموش کرد که تا از هم گسسته مان نکنيد باز هم قواي جان گرفتن داريم...
    مدتي در زير خروار ها پوشال زي کرديم...
    تا اينکه نسيمي عطر ياران را برايمان اورد...
    به هواي وصال باز دستهامان را دراز کرديم...
    دست در دست هم داديم...
    تنها چيزي که يادم است اين است...
    کشاورز فرياد زد :
    اه مزرعه ام...
    ما شعله کشيديم و سوزانديم انچه را که ان پير کهن انبار کرده بود...

    سلام

    استفاده كرديم

    ممنون