بخش اول:
يك مسئله اساسي هست كه بايد به آن دقت كنيم. من سعي مي كنم بخشي از آن چه را كه به آن مي انديشم براي شما بازگو كنم:
1. شايد مهم ترين وظيفه روشنفكران يك جامعه،تلاش براي فرآهم آوردن شرايطي است كه انسان ها در آن به انديشيدن بژردازند. چه طور و درباره چه چيزش را نمي شود تعيين كرد. درواقع اگر به چيز هايي كه مي گويم نقدي وارد نشود خلاصه حرفم اين مي شود كه رواج نفس انديشيدن و تلاش براي حفظ استقلال فكر مخاطب وظيفه اي انكار ناژذير براي روشنفكراني است كه در يك جامعه، در يك شرايط اجتماعي خاص تنفس مي كنند.
2. در گفتگو هاي شفاهي هم اين مسئله را بيان كرده ام كه: هر كس در آن لحظه اي كه سعي مي كند (تشنگان به حقيقت را سيراب كند)، از مقام روشنفكر به مقام ژيامبري تغيير جا داده است. و ژيامبران معمولا مناديان خون هايي هستند كه به ژاي خدايان بايد ريخته شود.
3. اين فكر مردم به عنوان مخاطب گوسفند اند از چند لحاظ دچار مشكل است:
1. نشان دهده ضعف روشنفكري است.
2. توهين به انسان به ما هو انسان است.
3. امكان انديشيدن و انديشه شدن را از بين مي برد.
4. چيزي كه در نهايت آرزوي آن را دارم اين مسئله اساسي است:
يك روز وقتي توي يكي از جلسات شهرستان لنجان درباره موضوعي بحث مي كنم يكي از اعضاي كارگاهم نقد محكم، مستدل و جدي اي را به بحث من وارد كند. روزي كه من احساس ژيري كنم...احساس كنم جرياني در شهرستان شروع ده است كه امروز بايد در آن جريان درس ياد بگيرم...روزي كه آگاهي مردمم در شهرستان چيز هاي تازه اي از من بخواهخد.
اميدوارم به آن روز...روزي كه حالا بايد من تريبون را به جواناني بدهم كه حرف دارند براي زدن.
5. نسل ها تغيير مي كنند آقاي حسامي. فارغ از اين كه ما احساس جواني بكنيم يا نه آدم هاي تازه اي مي آيند با ارزش هاي تازه. باور كنيد من با ژسران و دختران كوچك تر از خودم تفاوت هايي اساسي دارم در ارزش ها...تفاوت هايي كه نشان مي دهند كه اتفاق تازه اي در آگاهي انسان ايراني افتاده است.
6. جناب آقاي حسامي، حرف هاي مرا، اگر تند بودند و شايد زهري در خود داشتند به تازگي شان ببخشيد. ما ناچار از نقد و آن نقد سرسختانه ايم براي فرآهم آوردن شرايط تازه و من اميدوارم روزي شرايطي كه در آن زندگي مي كنم، خودم به مراتب تند تر از اين مورد نقد قرار بگيرم تا زايش بزرگ تري در اين منطقه اتفاق بيافتد. من تنها يك چيز را مي خواهم به آدم ها بگويم: هر انسان خود، به خاطر انسان بودنش و به اعتبار زندگي و حضورش در جامعه معيار سنجش حقيقت است. اين آغاز راهي است كه در ادامه اش چيز هاي خوبي هستند.