وقتي گلهاي قالي براي من پشت چشم نازك مي كنند...
براي پدرم،كه پيش از آنكه ناگزير جنگ شود،كودكي ِدستهايش را به دار قالي گره مي زد:
قاليغزل
مي بافمت در فرش جانم، هرچه باشي
با شعر گنگ و بي زبانم، هرچه باشي
...
آه باران به روز است