• وبلاگ : حسام ســرا
  • يادداشت : دلنوشت جواني
  • نظرات : 6 خصوصي ، 23 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    درود بر شما

    زيارتتون قبول و اميدوارم سفر خوبي را پشت سر گذاشته باشيد

    نوشتار شما باعث شد ياد خاطره اي بيفتم و شما و خوانندگان وبلاگتون رو به خوندن آن دعوت کنم .

    ايام عيد در حرم مطهر بودم و نزديک غروب در صحن مقابل دفتر شفا يافتگان بودم . فرصت را غنيمت شمردم و خودم را به دفتر رساندم و خواستم در مورد بسياري از مسائل با مسئول دفتر گفتگو کنم . ابتدا خودم را معرفي کردم و از ميزان سواد خود که حداقل ليسانس هستم را به وي گفتم که مطمئن شود کسي که پيش روي وي نشسته است آدم بي سوادي نيست و بتواند يک ارتباط منطقي با من داشته باشد گرچه بعضي وقتها حتي براي چنين افرادي داشتن سواد طرف مقابل هم باعث ايجاد يک رابطه منطقي نمي گردد که شايد در اين زمينه هم خاطره اي خدمت شما نقل کنم . خيلي صريح و روشن و بدون هيچگونه حاشيه پردازي و بدون کنايه مطالبم را بهش مي گفتم و او هم تا حد ممکن جواب مي داد ولي فهميدم که در ارائه جواب بسيار ناتوان است و ناچار شد که در بسياري از موارد با بنده همنوايي کند . وقتي از ايشان سوال کردم که چندسال است که در خدمت امام رضاست گفت :25 سال است و وقتي از وي خواستم که صادقانه بهم بگويد در اين مدت 25 سال چند نفر را به چشم خويش ديده است که شفا يافته است بسيار مردد بود و در نهايت گفت که فقط درسال گذشته از انبوه جمعيتي که به حرم آمده اند دو نفر شفا يافته اند که تازه يکي از آنها هم مشکوک به شفاست و گواهي پزشکي آن را تاييد نکرده است و فقط يک سرطاني است که به طور قطع شفا يافته است که اکنون به کشورهاي مختلف سفر مي کند و جلسات سخنراني برپا مي کند ووقتي