اين كه گفتي مختص معلم ها نيست فقط. محيط کار در سازمانهاي دولتي آدم را کم کم بي انگيزه مي کند و به قول دوستي کم کم آدم را در سيستم حل مي کند. کم کم انگيزه ات را از دست مي دهي وقتي مي بيني که يک تنه نمي تواني از پس تغيير دادن بربيايي و وقتي مي بيني که سازمان قدر انديشه خلاق و مبتکر و تلاشت را نمي فهمد وقتي مي بيني که بين تو و همکاري که ذهنش را آکبند نگه داشته فرقي نيست وقتي ... و با توجه به شرايط جديد و اين مديرهاي کاملا احمقي که سر کار آمده اند , ديگر خسته مي شوي ...
ولي با تمام اينها به قول استادم که هميشه هروقت شکايت سيستم را به او مي کنم مي گويد تمام اينها درست ولي تو حق نداري خسته شوي و جا بزني!
مي داني آقاي حسامي من هروقت دچار اين احساسي که گفتي مي شوم ( و اتفاقا اين روزها زياد دچارش مي شوم) ياد اين حديث مي افتم که "خداوند دوست دارد وقتي بنده اي کاري را شروع مي کند آنرا کامل و درست به پايان برساند." و نمي داني اين حديث چقدر به من آرامش مي دهد و توان براي ادامه دادن و تلاش دوباره.
خاطره معلمي که از او مي آموزي هميشه با تو مي ماند چه بخواهي و چه نخواهي. خيلي سخت است متعهد ماندن اين روزها اما بگذار شاگردانت لااقل هفته اي يکبار با تو آموزش واقعي را تجربه کنند. و چه طعم خوشي دارد نشستن پاي درس مدرسي عاشقانه مي آموزد.