مشكل اين نيست كه تعداد دانشگاه ها زياد شده. اتفاقا اين خيلي خوب است. يکي از عوامل توسعه يافتگي يک کشور است . چه اشکالي دارد به ازاي هر 2 هزار آدم در لنجان يک دانشگاه باشد. خيلي هم خوب است اما مشکل اينجاست که آدمي که مي رود داخل دانشگاه، مهم نيست توي لنجان يا توي تهران؛ چطور خارج ميشود. يعني با چه سطحي از معلومات. چقدر راحت مي تواند رتبه کارشناسي را کسب کند. اصلا کارشناس است وقتي فارغ التحصيل مي شود يا فقط صد و خورده اي واحد پاس کرده. (پاس کردن يعني از کنار چيزي گذشتن و چقدر بامسماست اين واژه انگليسي در فرهنگ دانشگاههاي ما) يا وضعيت دفاع از پايان نامه ها که ديگر مي داني.
مي گويند وارد شدن و خارج شدن از دانشگاه بايد مثل عبور از يک قيف باشد. که رفتن به داخل آن ساده (رد شدن از دهانه قيف) و خارج شدن از آن مشکل (رد شدن از لوله قيف) باشد اما در اينجا متاسفانه قيف را برعکس گذاشته اند! و نتيجه اش همين است که مي بينيم!
من فکرمي کنم اگر وضعيت فارغ التحصيلي اينقدر آبکي و احمقانه نباشد و هر بچه بي سوادي يک مدرک نداشته باشد براي مباهات! خيلي چيزها حل شود. به خصوص بيکار بودن قشر تحصيل کرده. اما فکر نمي کنم اين مسئله اصلا براي کسي مهم باشد. سر و سامان دادن به وضعيت نظام آموزشي کشور؛ بيشتر شبيه به يک روياي دست نيافتني مي ماند.